تبیان، دستیار زندگی
همین که شمارنامه ها از مقدار متعارف گذشت، حسین لازم دید عراقیان را بیش از این در حالت انتظار نگذارد. پاسخی بدین مضمون برای سران کوفه نوشت: «هانی و سعید آخرین فرستادگانی بودند که نامه های شما را برای من آوردند. به من نوشته اید نزد ما بیا که رهبری نداریم...
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

با کاروان عشق

(10)

حسین
نامه هایی خوش رنگ، مردمانی صد رنگ
(پس از پنجاه سال، پژوهشی تازه پیرامون قیام امام حسین علیه‌السلام)
مقالات گذشته را از اینجا مشاهده نمایید

امام کسی است که به حکم قرآن رفتار و عدالت را اجرا کند و خدا را برخورد ناظر داند.

(حسین ابن علی (ع))

همین که شمارنامه ها از مقدار متعارف گذشت، حسین لازم دید عراقیان را بیش از این در حالت انتظار نگذارد. پاسخی بدین مضمون برای سران کوفه نوشت:

«هانی و سعید آخرین فرستادگانی بودند که نامه های شما را برای من آوردند. به من نوشته اید نزد ما بیا که رهبری نداریم. شاید با آمدن تو به راه راست برویم و حق را بچنگ آوریم. من برادر و پسرعمویم را که بدو اعتماد دارم نزد شما می فرستم تا مرا از حال شما و آنچه در شهر شما می گذرد خبر دهد. اگر به من نوشت سران و خردمندان شما با آنچه در نامه هاتان نوشته اید همداستان اند نزد شما خواهم آمد. به جان خود سوگند می خورم امام کسی است که مطابق قرآن رفتار کنند، و عدالت را اجرا نماید و حق را بپاید و خدا را بر خود ناظر بداند.»

از این جمله ی کوتاه عکس العمل حسین(ع) را در مقابل خواست مردم مسلمان می توان دانست « امام کسی است که به حکم قرآن رفتار کند و خواهان عدالت باشد.» حسین همچون پدرش در سراسر زندگی عدالت را می خواست. از نخستین روز زمامداری معاویه بیعت او را نپذیرفت چه معاویه ستمکار بود و شایستگی رهبری مسلمانان را نداشت، اما چون برادرش پس از مشاهده ی نیرنگ و مکر پیروان خود با معاویه آشتی کرد او نیز این آشتی را پذیرفت و نخواست وحدت مسلمانان را بهم زند. زیرا حسن را امام مسلمانان می دانست و با او مخالفت نمی کرد.

اکنون که معاویه مرده و یکی از بزرگترین ایالتهای اسلامی از حکومت تازه بیزار است و آمادگی خود را برای یاری او اعلام داشته است نباید آرام بنشیند. حسین همچون پدرش مرد دین بود نه مرد سیاست سازشکارانه، و دین را همان می دانست که جدش از نخستین روزهای دعوت خود اعلام کرد: اجرای عدالت با  گرفتن حقوق ضعیفان از متجاوزان. در حالی که در سراسر قلمرو اسلامی آن روز نشانی از این عدالت دیده نمی شد. تشریفاتی که بنام دین در مسجدهای مکه  مدینه و دمشق و کوفه و بصره انجام می گرفتن چندان بهتر از مراسمی نبود که عرب پیش از بعثت محمد در مسجد الحرام در کنار خانه ی کعبه انجام می داد. تشریفاتی بی روح برای مردم فریبی با خود را فریفتن. او در قیام خود خدا را می خواست و پس از خدا مردم را می خواست.

اگر یاور پیدا شد باید سنت را زنده و بدعت را نابود کرد. پایان چه باشد؟ با خداست. اگر حساب پایان نگری سیاسی در پیش بود محمد نیز نباید به تنهایی برابر بزرگان حجاز برخیزد و آنان را از بت پرستی باز دارد، علی نباید طلحه و زبیر را از خود برنجاند تا از او جدا شوند و به روی او برخیزند. حساب تقوی و دین چیزی است و حساب حکومت و ریاست چیز دیگر.

او می دید آنچه خدای اسلام بنام عبادت بر مسلمانان واجبساخته به خار آن است که آنان را مسلمانانی پاکدل، پاک اعتقاد و مسلمان دوست بار آورد تا آنچه را که روح اسلام خواهان آن است تحقق یابد. از نظر او دین در نماز جمعه و خطبه ی آن که تمام کوشش خطیب صرف می شود تا جمله ها با سجع و قافیه ادا گردد خلاصه نمی گشت. او دین را سنت خدا می دانست که باید در اجتماع مردم جاری باشد. سنتی که در آن مردم با یکدیگر برابرند و هیچ نژادی بر نژاد دیگر برتری ندارد. اکنون که سنت مرده و بدعت زنده شده است و او می توانند این منکر را دگرگون کند نباید صبر کند. جد او گفته است: «کسی که منکری را دید اگر توانایی دگرگون کردن او را دارد باید بکوشد و آن را نابود سازد».

پس او باید پوشش ریا و تزویری را که فرزند و نوه ی ابوسفیان بر روی مسلمانی کشیده و دین را حکومتی نژادی به مردم شناسانده اند که در آن حکومت، قریش والاتر از دیگران اند، بدرد و چهره ی حقیقی اسلام را که پس پرده های این تشریفات دروغی است آشکار کند. در راه او مشکلاتی بود، مشکل شکست و بالاتر از آن خطر مرگ. او بهتر از هر کسی این مشکلات را می دید. هیچ نیازی نیست که بگوییم جبرئیل از جانب خدا به پیغمبر خبر داد که پسر دختر او در کربلا کشته خواهد شد. هیچ نیازی نیست که بدست پا بیفتیم و با توجیه های درست یا نادرست کلمات منسوب به امام را که در آن از کشته شدن خود خبر داده است تأویل و یا رد کنیم. تیزبینی او در نگرش پایان کار و تجزیه و تحلیل حوادث، از برادرش محمد حنفیه و پسر عباس و فرزدق شاعر و عبدالله مطیع که در مدینه و مکه و راه حجاز به عراق او را از مردم کوفه بیم دادند، کمتر نبود. او می دانست پایان کار چه خواهد بود. آن قطعه های کوتاه و تک بیتها و جمله های فشرده که گاهگاه بر زبان می آورد، و هر یک از چون گوهری بر تارک آزادگی می درخشد، نشان دهنده ی این آگاهی است.

او مثل اینکه پیمان شکنی مردم کوفه را بچشم می دید که می گفت «مردم بنده ی دنیایند، دین را تا آنجا می خواهند که کار دنیا را با آن سر و صورتی دهند و چون روز امتحان پیش آید دین داران اندک خواهند بود.» آن روز هم که مردم مدینه علی را به خلافت برگزیدند، وی بهتر از هر کسی می دانست چه  مشکلاتی پیش رو دارد، می دانست که چه اندازه دشوار است اجتماعی را که هیچگاه به خاطر آسایش خود صلاح مسلمانان را نادیده نمی گرفت. چون دید مهاجر و انصار بر او گرد شدند و با وی بیعت کردند، زمامداری را پذیرفت. حسین نیز فرزند این پدر بود. او هرگز نمی توانست مردمی را که نیازمند رهبری او هستند رها کند، از ترس اینکه مبادا کشته شود و قیامش به نتیجه نرسد. او سیاست پیشه ای نبود که برای به دست آوردن حکومت برخاسته باشد. مسلمان بود، مسلمانی غمخوار مسلمانان. کاری کرد که از مسلمانی آزاده چون او انتظار می رفت. باید دعوت این مردم را بپذیرد، نزد آنان برود و بر آنهاست که به حکم این پیمان که با او می بندند تا پایان کار در کنار وی بایستند. این مردم با نامه های بسیار که برای وی فرستاده بودند حجت را بر او تمام کردند. اگر امروز و فردا می کرد، اگر از مرگ می ترسید و دست یزید و کارگذاران او را در آزار مردم باز می گذاشت، نزد خدا چه جوابی داشت؟

نقطه ی اختلاف ما با بعضی مورخان و جامعه شناسان قدیم و امروز – مسلمان یا غیرمسلمان – در همین جاست. آنها به قیام حسین از دیده ی سیاست می نگرند در حالیکه او از این قیام دین را می خواست. فراموش نمی کنم شبی را که با استاد سالخورده ی مصری دکتر عبدالله عنان استاد تاریخ، بر بالکن مهمانخانه ی شهر تلسمان (1) در الجزایر نشسته بودیم، سخن از کربلا و نهضت حسین به میان آمد، این پیرمرد مسلمان سالخورده که عمر خود را در تاریخ اسلام سپری کرده است، چه ناسنجیده سخنی گفت: «چرا به حسین لقب ابوالشهدا داده اند؟ او شهید نیست تا چه رسد که سالار شهیدان باشد. او مردی بلند پرواز بود که خود را بکشتن داد!!» همین که نام «ابوالشهدا» را بر زبان آورد دانستم متأسفانه سینه ی این استاد که آفتاب عمرش بر لب بام رسیده از حسد هم پیشه ی خود خالی نیست. و بیش از ابوالشهدا، از مؤلف، ابوالشهدا دلی پر دارد! ابوالشهدا را نویسنده ی مشهور مصری عباس عقاد نوشت.

این کتاب در سراسر قلمرو اسلامی عربی و به خصوص کشورها و منطقه های شیعه نشین جایی باز کرد. به فارسی هم ترجمه شد. و عقاد شهرتی بیش از آنچه داشت یافت. معلوم شد گله ی استاد عنان بیشتر بخاطر عقاد است تا از کسی که کتاب به نام او نوشته شده. دنباله ی سخن به خلیفه ها و حکومتهای اموی چون معاویه و عمر و ابن عاص کشیده شد، در پایان دیدم استاد عنان و همفکران او به جنگهای جمل، صفین، و نهروان و کربلا از دیده ی کشورگشایی می نگرند نه دین خواهی، به این جنگها خرده می گیرند چون تنها به یک روی کار چشم دوخته اند – حکومت – آن هم به هر صورت که باشد، و آنچه بدان نمی نگرند، دین است. یا به عبارت دیگر می گویند قدرت طبقه ی فرمانفرما به هر صورت که ممکن است باید حفظ شود، بر سر اکثریت محروم چه پیش آید، ابداً مورد اعتنای ایشان نیست.

همچنین نهایت کوتاه فکری  ویا بدبینی در تحلیل حوادث تاریخی است که بگوییم حسین چنان به پیروزی خود در عراق اطمینان داشت که زن و فرزند خویش را همراه خود حرکت داد. ابداً چنین نیست.

اما علی و فرزندش حسین به فکر حکومت نبودند. چرا؟ چون مردم آنان را برای چنین کاری نمی خواسند. مردم کوفه به حسین نوشتند حاکم پیشین بیت المال مسلمانان را بر توانگران قسمت کرد و مستمندان را از آن محروم ساخت. به او نوشتند یک تیره از عرب – بی جا  بدون استحقاق – خود را از دیگر عرب  مسلمانان برتر خوانده است، و این خلاف نص کتاب خداست، تو باید بیایی ما هم ترا یاری می کنیم تا این بدعتها از میان برود. او هم همین را می خواست. شکایت حسین از دوره ی حکومت معاویه این بود که بدعت زنده شد و سنت مرد.

اگر یاور پیدا شد باید سنت را زنده و بدعت را نابود کرد. پایان چه باشد؟ با خداست. اگر حساب پایان نگری سیاسی در پیش بود محمد نیز نباید به تنهایی برابر بزرگان حجاز برخیزد و آنان را از بت پرستی باز دارد، علی نباید طلحه و زبیر را از خود برنجاند تا از او جدا شوند و به روی او برخیزند. حساب تقوی و دین چیزی است و حساب حکومت و ریاست چیز دیگر. گذشته از این حسین از کینه ی یزید نسبت بخود اطلاع داشت. آن نامه که یزید در نخستین روزهای حکومت خود به فرماندار مدینه نوشت که: «حسین را رها مکن تا بیعت کند و اگر بیعت نمی کند او را بکش.» نشان می داد که حاکم دمشق دست از او بر نمی دارد. در مکه بماند یا مدینه او را خواهد کشت. برای همین بود که به پسر زبیر گفت در مکه نمی مانم چه می ترسم مرا در حرم امن خدا بکشند و با کشته شدن من حرمت این خانه ضایع شود.

همچنین نهایت کوتاه فکری  ویا بدبینی در تحلیل حوادث تاریخی است که بگوییم حسین چنان به پیروزی خود در عراق اطمینان داشت که زن و فرزند خویش را همراه خود حرکت داد. ابداً چنین نیست. او می دانست همان خطری که در مکه او را تهدید می کند پس از رفتن وی به عراق، به سراغ بازماندگان او خواهد آمد. ولی با این تفاوت که اگر در مکه بمانند حاکم مکه آنان را می کشد و یا بزندان می افکند و این ضایعه هیچ گونه عکس العملی به دنبال نخواهد داشت. در صورتی که خواهیم دید اثری که سخنان خواهران وی در اجتماع کوفه و شام نهاد کمتر از اثر کشته شدن خود او نبود.

پی نوشت ها:

1- کسی که ستمکاری را یاری کند خدا آن ظالم را بر وی مسلط خواهد  کرد. (حدیث شریف کنزالعمال)

2- تلمسان مرکز ایالتی بهمین نام است. شهری است سرسبز دارای باغستانهای فراوان حدود یکصدهزار تن سکنه دارد.

مشاوره
مشاوره
در رابطه با این محتوا تجربیات خود را در پرسان به اشتراک بگذارید.