تبیان، دستیار زندگی
اینجا باید بر گونه سنگ سیاه بوسه زد، و آنجا بر لب سرخ شمشیر! اینجا باید از لباس تن عارى شد و آنجا از لباس جان! اینجا باید ...
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

زنى كه پیامبر بود

(1)

زینب

كربلا، بیابان سوزانى است كه در آن بال و پر منطق مى‏سوزد. سر عقل خم مى‏شود. پاى چوبین استدلال مى‏شكند و زبان استدلال، لال مى‏شود.

پیش از حسین(ع) و پس از او، صحنه تاریخ هماره میدان نبرد حق و باطل بوده است. اما چرا از میان این همه، عاشورا حماسه‏اى دیگرگونه است؟

شاید حضور چهره‏هاى گوناگون یك جامعه، مثل زن، كودك، جوان، پیر و ... یا وجود تمام عناصر یك زندگانى كامل مانند تشنگى، ایثار، عشق، مظلومیت، نیایش، خواب، بیدارى، جهاد، وفادارى و ... بر این تابلو، رنگى از جاودانگى پاشیده است.اما غیر از این شاید بتوان گفت كه در درگیرى مستمر حق و باطل، چیزى كه اثر آن كمتر از خود آن درگیرى نیست، آگاهى تاریخ و جامعه از آن است، چون افراد و جوامع زوال‏پذیرند و اگر درگیرى حق و باطل، تنها در میان نیروهاى درگیر در كشمكش مطرح باشد. هر دو نیرو روزى از بین خواهند رفت. اما اگر پیام این درگیرى به گوش تاریخ و به دست جامعه برسد، اثرى زوال‏ناپذیر خواهد داشت.

و اما یزید، او نه تنها نتوانست از خود حسین(ع) بیعت بگیرد كه از خون او نیز نتوانست. چرا كه خون حسین(ع) پیام و پیامبر داشت.

و شاید بتوان گفت آنچه مبارزه حق و باطل را در طول تاریخ امتداد داده، پیام آن بوده است. و نیز شاید یكى از دلایل وجودى قصص قرآن همین باشد. مثلاً در قصه فرزندان آدم، برادرى به دست برادر دیگر كشته مى‏شود و كلاغى برانگیخته مى‏شود تا قاتل را گوركنى بیاموزد، اگر خدا نبود كه ببیند و بنگارد و پیام‏آورى نبود تا پیام را برساند، شاید خون هابیل براى همیشه در خاك مى‏خفت.

در اینجا هم درگیرى حسین(ع) و یزید را پیامبرانى است. یكى پیامبرى كه «امام» است. و دیگر پیامبرى كه «زن» است. و دیگرانى كه هر كدام بار پیامى را به دوش جان داشتند.

چه مى‏توان گفت از زبان آتشین سجاد(ع)؟ و چگونه مى‏توان گفت كه آن امام در عاشورا چه دید و چه شنید و چه كشید! و پس از آن چه مى‏بایست ببیند و بكشد! كه اگر او نبود فریادهاى زینب(ع) هم در گنبد تاریخ طنینى مى‏افكند و سپس رفته رفته به خاموشى و فراموشى فرو مى‏رود.

چرا كه او حلقه‏اى طلایى از زنجیره خدایى امامت بود و اگر او نمى‏ماند، هیچ كسى و حتى هیچ زینبى توان امتداد این ریسمان آسمانى را نداشت.

و از زینب(ع) گفتن نیز خود از سجاد(ع) گفتن است. كه اگر امام نباشد هر حركتى بى‏جهت و محكوم به زوال است.

و اما من باز راه خطا رفتم. من بر آن بودم كه در این كار، راه بر چند و چون و چرا ببندم. و «عشق را كه تنها كار بى‏چراى این عالم است»، به زیر سؤال نكشم. قصد من آب دریا كشیدن نبود و تنها به قدر تشنگى چشیدن بود. و تنها بر آن بودم كه به عبارتى كوتاه، اشارتى به عشق كرده باشم. اشارتى به زینب(ع) كه پیامبر خون خدا است.

كه اگر زینب(ع) در آنجا نبود، كلاغهاى سیاه چنان بر جنایاتشان بال مى‏گستردند كه به جز سیاهى چیزى به یادگار نمى‏ماند. و این است كه تا قرآن گشوده است، كتاب عاشورا بسته نخواهد شد. چرا كه مرگ قهرمانان این داستان، آخرین برگ كتاب نیست.

و زینب(ع) فصلى دیگر بر این كتاب ضمیمه كرد. فصلى بى‏پایان كه همچنان ورق مى‏خورد و هر ورقش عاشورایى است.

و نه تنها هر زمینى، كه هر سینه‏اى كربلایى است كه هر دم در آن عاشورایى بپاست. و حسینى و یزیدى در پهنه آن به نبرد ایستاده‏اند. تا كدام پیروز شوند. هر چند كه حسین(ع) هیچ گاه شكست نخورده است. چرا كه همیشه زینبى هست تا همچنان كه على(ع) ذوالفقار از نیام برمى‏كشید؛ زبان از كام بركشد و چون طوفان بتوفد و چون سیل بخروشد و در

اسارت هم با گردن افراخته گام بردارد و با روى افروخته بر سر ابن‏زیادها و یزیدها فریاد بكشد.

آرى، حسین(ع) هیچ گاه نمرد و هیچ گاه شكست نخورد. و پرچمش بر زمین نیفتاد. پرچم حسین(ع) خون‏آلوده شد؛ اما خاك‏آلوده نشد. و حسین(ع) نه تنها شكست نخورد بسا غنیمت كه آن روز به چنگ آورد و براى ما به ودیعه گذاشت.

او گوهر گران شهادت را از دشمن به غنیمت گرفت و چه غنیمتى از این گران‏مایه‏تر؟!

آرى حسین(ع) نمرد، كه اگر مرده بود، چرا پس از سالها «متوكل» دستور داد تا قبر او را آب ببندند و اگر كسى به زیارت آن برود، دستش را قطع كنند.

و از زینب(ع) گفتن نیز خود از سجاد(ع) گفتن است. چرا كه زینب(ع) با حضور امام، زینب(ع) بود، كه اگر امام نباشد هر حركتى بى‏جهت و محكوم به زوال است.

و اما یزید، او نه تنها نتوانست از خود حسین(ع) بیعت بگیرد كه از خون او نیز نتوانست. چرا كه خون حسین(ع) پیام و پیامبر داشت.

و یزید اگر زنده ماند، از آن بود تا ما در امتداد آن خط سرخ هر روز یزیدى را بكشیم و انتقام خون حسین(ع) را كه هنوز مى‏جوشد و تا آن سوى هنوز خواهد جوشید از آنان بگیریم.

و اگر حسین(ع) تشنه ماند و حسینیان تشنه ماندند، از آن بود تا ما هر روز با اشك و خون، گلوى تشنه‏اشان را تر كنیم و از تشنگى آنها بیاموزیم كه اگر تشنه بودیم، و از اندك سپاه آنها بیاموزیم كه اگر اندك بودیم و تمام دنیا در برابر ما ایستاده بود؛ باز هم عاشقانه بجنگیم، حتى اگر هفتاد تن باشیم!

و بیاموزیم كه هر كدام یزیدى را در درونمان بكشیم و با جانى حسینى و زبانى زینبى به قیامى حسینى و پیامى زینبى برخیزیم. و بیاموزیم كه گرسنگى بخوریم و برهنگى بپوشیم، اما بندگى نكشیم.

خون بدهیم، اما دین نه! جان بدهیم، اما ایمان نه!

روزى كه حسین(ع) آهنگ رفتن دارد، گویى این آیات خدا، دوباره بر او و یارانش مى‏بارد:

ـ «و قاتلوا فى سبیل‏اللّه‏ الذین یقاتلونكم ...»(1)

ـ (و بجنگید در راه خدا با آنان كه با شما مى‏جنگند ...)

ـ «... و لا تقاتلوهم عند المسجد الحرام ...)(2)

ـ (... و بجنگید با آنها در پیشگاه مسجدالحرام ...)

ـ «و انفقوا فى سبیل‏اللّه‏ و لاتلقوا بایدیكم الى التهلكة ...»(3)

ـ (و انفاق كنید در راه خدا و به دست خود، خود را به نابودى میفكنید ...)

اما حسین(ع) دیگر چه دارد كه انفاق كند؟ او آخرین دارایى خود را براى انفاق و آخرین سلاح خود را براى قتال به كف مى‏گیرد؛ یعنى جانش را و خونش را! آیا این چنین رفتن، خود را به هلاكت افكندن است؟ نه! راستى را كه:

آنكه مردن پیش چشمش تهلكه‏ست

امر «لا تلقوا» بگیرد او به دست

«كل شى هالك الا وجهه»(4) مى‏گوید: هر چیزى هلاك شود مگر حق. حال چه مرگ باشد، چه زندگى! هر چیزى! یعنى اگر رفتن، حق باشد، دیگر «رفتن» نیست كه عین «ماندن» است.

و باز در آیه‏هاى سپسین همان سوره، گویى خدا به حسین(ع) مى‏گوید:

ـ «و اتموا الحج و العمرة لله فان احصرتم فما استیسر من الهدى ...»(5)

ـ (و به انجام رسانید حج و عمره را براى خدا پس اگر بازداشته شدید، آنچه كه میسر شود از قربانى ...)

و او كه نمى‏تواند حج را به پایان برد، قربانى مى‏كند. چه چیز را؟ هر چه داشته باشد! گوسفند؟ شتر؟ نه! اسماعیلش را، یك ابراهیم و هفتاد اسماعیل را! یك «امام» را!

چه تفاوت دارد؟ اینجا باید بر گونه سنگ سیاه بوسه زد، و آنجا بر لب سرخ شمشیر!

اینجا باید از لباس تن عارى شد و آنجا از لباس جان! اینجا باید ... و آنجا باید ...

و باز، گویى در چند آیه پس از آنها خدا تصمیم نهایى حسین(ع) را باز مى‏گوید:

ـ «و من الناس من یشرى نفسه ابتغاء مرضات اللّه‏ ...»(6)

ـ (و از مردم كسى است كه مى‏فروشد جان خود را براى خشنودى خدا ...)

و آنگاه حسین(ع) به راه مى‏افتد.

آن روز آب فرات را بر حسین(ع) و یارانش بستند؛ و امروز بگذار تمام آبهاى جهان را بر ما ببندند. ما آموخته‏ایم كه تشنه و گرسنه بجنگیم، اما چه شكوهمند است اینكه بدانیم تاریخمان را خود مى‏نویسیم، و نه تنها خود آن را ورق مى‏زنیم، كه خود، برگ برگ تاریخیم. كلمه به كلمه آن با قطره قطره عرق جهاد و خون شهادتمان رنگ مى‏گیرد و صفحات آن از التهاب نفسهاى اسبمان به شماره مى‏افتد.

آن روز حسین(ع) گفت: «خواب دیدم كه ما مى‏رویم و مرگ مى‏آید.»

مرگ جبر است. و حسین(ع) زره مرگ را برداشت، پوشید و رویین شد. چه، آنسان زندگى را مرگ مى‏دانست و اینسان مرگ را زندگى!

چرا كه او از پدرش آموخته بود كه مى‏گفت: «محبوب‏ترین چیزى كه من آن را ملاقات مى‏كنم، مرگ است.»

و هم از او آموخته بود كه مى‏گفت: «همانند كسى كه در شب تاریك، در جستجوى آب در بیابانى بى‏پایان، ناگاه چشمه‏اى بیابد، شهادت برایم دوست‏داشتنى است.»

آن روز كه حسین(ع) قصد میدان داشت. به یاران خود چنین گفت: «من بیعت خود را از گردنتان برداشتم، شما مى‏توانید بر مركب شب سوار شوید و بروید.»

آنان كه خدا را هم بیعتى بر گردن داشتند، ماندند. و آن سیاهى لشكر، آن لشكر سیاه، آن شب در تاریكى، جان شبزده خود را برگرفتند و رفتند. و به شب پیوستند؛ كه خفاشان تاب آفتاب ندارند!

و «منطق پرواز» این چنین است. كه آنجا از آن همه مرغ، تنها «سى مرغ» به «سیمرغ» رسید.

و اینجا از آن همه مرد، تنها هفتاد و دو «مرد» به دیدار «مرگ» رفتند!

و مرغان دیگر حرم كه به دیدار مرگ آمده بودند، و هر یك برگ پیغامى را به منقار خونین خود داشتند، برگشتند، تا سفرى دیگر را بیاغازند.

مرگ جبر است. و حسین(ع) زره مرگ را برداشت، پوشید و رویین شد. چه، آنسان زندگى را مرگ مى‏دانست و اینسان مرگ را زندگى!

حسین(ع) مى‏رفت و تمام راههاى برگشت را مى‏بست. و پلهاى پشت سر را ویران مى‏كرد. كه راه حسینیان برگشت ندارد. این راز را من از زبان زره على(ع) شنیدم، كه هیچ گاه پشت نداشت!

آن روز كه خبر رسید «مسلم» شهید شده، «هانى» شهید شده، امام یاران را فراخواند و پیامى را این چنین بر آنان خواند:

ـ «یاران، اخبار غریبى از كوفه مى‏رسد، اگر مردم كوفه هم خیانت كنند، من باید این راه را بروم، هر كس از شما تا این لحظه به امید نان و نام با من آمده، راهش را بگیرد و برود.» و امروز حتى اگر مسلم كشته شود، هانى كشته شود، باز اندكى ناامیدى به خود راه نخواهیم داد.»

و اما این بار، دیگر تنها هفتاد تن با ما نخواهد ماند! این را هزاران شهید با خون خود، بر پیشانى صبح نوشته‏اند!

و ما این همه را از عاشوار داریم. و عاشورا را از حسین(ع) داریم. و حسین(ع) را از زینب(ع) و زینبیان!

پی نوشت ها:

1 ـ سوره بقره ، آیه 190.

2 ـ سوره بقره، آیه 191.

3 ـ سوره بقره، آیه 195.

4 ـ سوره قصص، آیه 88.

5 ـ سوره بقره، آیه 196.

6 ـ سوره بقره، آیه 207.

منبع:

قیصر امین ‏پور، مجله پیام زن، شماره 62

مشاوره
مشاوره
در رابطه با این محتوا تجربیات خود را در پرسان به اشتراک بگذارید.