با کاروان عشق
(6)

... بسیاری از بزرگان شهر مکه نیز هیچگاه از ته دل مسلمان نشدند. شبی که سپاهیان مدینه نزدیک مکه رسیدند، عباس عموی پیغمبر از اردو بیرون آمد و به جستجو پرداخت. میخواست پیش از آنکه پیغمبر به مکه در آید مردم شهر را خبر دهد تا چارهای بیاندیشند و تسلیم شوند. در آن شب به ابوسفیان دشمن سرسخت پیغمبر برخورد و او را پناه داد و نزد محمد برد سپس برای آنکه به او بفهماند که راهی جز تسلیم ندارد وی را در جائی نگاهداشت تا سربازان اسلام از پیش روی او بگذرند.
در چنین وقت ابوسفیان به عباس گفت پادشاهی برادرزادهات بزرگ شده است! عباس به او هشدار داد که کلمه پادشاهی معنی ندارد. این شکوه پیغمبری است ابوسفیان هم بظاهر پذیرفت، ولی آیا دل او با آنچه بزبان آورد یکی بود یا نه، رفتار او پس از مرگ پیغمبر، تا اندازهای حقیقت را نشان میدهد. به هر حال پس از فتح مکه چنانکه میدانیم قریش تسلیم شد. روز فتح شهر خانه مهتر این خاندان- ابوسفیان- پناهگاه گردید. پس از مرگ پیغمبر این تیره چنانکه دیدیم بالاترین امتیاز را بدست آورد و مقام رهبری مسلمانان خاص قریش گشت در دوران کوتاه ابوبکر بیشتر کوشش وی و سران اصحاب پیغمبر در کار سرکوبی متمردان یا اهل رده بکار رفت. در نتیجه قریش و دیگر بزرگانی که با امیدی به مسلمانی گرویده بودند مجال خودنمائی نیافتند و ناچار با خلیفه و مشاوران او همکاری کردند، تا از درهم ریختن اساس نوبنیاد جلوگیری شود. در آن سالها چون هنوز دستگاه اداری حکومت سادگی خود را حفظ کرده بود یا به عبارت بهتر چنانکه در فصل آینده خواهیم دید چون هنوز درآمدهای سرشار به بیتالمال نرسیده بود تا طمعها را برانگیزد با یکپارچگی کامل- تا آنجا که توانستند- در راه حفظ وحدت کلمه مسلمانان و تقویت مرکز خلافت ایستادگی کردند.
نشانههای خطر در دوره عمر آشکار شد. در عصر عمر سربازان اسلام از شبه جزیره فراتر رفتند و دو امپراتوری مجاور خود ایران و روم را در هم شکستند و از سوی دیگر مصر را گشودند. این فتوحات آنچنان که اسلام را از رنگ محیط عربی داشتن درآورد و به جهانی شدن آن تحقق بخشید، زبانهایی را برای حوزه اسلامی ببار آورد که در آغاز چندان محسوس نبود. اما چند سالی نگذشت که خلیفه وقت خطر را احساس کرد.
بزرگترین زیان که در صدر اسلام دامنگیر مسلمانان شد از جانب تیره قریش بود. چنانکه در فصلهای آینده خواهم گفت این تیره در جاهلیت برای خود امتیازهایی بوجود آورده بود. نگاهبانی خانه کعبه و نگاهداری زائران را بعهده داشت. بدین جهت برای خود نوعی شرافت معنوی قائل شده بود. به هنگام حج وقتی حاجیان از عرفات حرکت میکردند قریش از مزدلفه بار میبست، و از جایی که همه مردم به راه میافتادند نمیرفت.

دیگر اینکه مردم معتقد بودند باید کعبه را با جامه پاک طواف کرد و جامه وقتی پاک است که آن را از یکی از تیرههای قریش بستانند. حال اگر این قبیله از روی حسد یا بخل به کسی جامه نمیداد، طواف کننده ناچار خانه کعبه را برهنه طواف میکرد. با ظهور اسلام این امتیاز و امتیازهای دیگر لغو شد و مردم دیدند، محمد (ص) که مردی قرشی است خود را با دیگر مردمان یکی دانست. هر چند سران قبیله ناچار از تحمل بودند، اما قریش خودخواه و متکبر به مساوات گردن نمینهاد، و چنانکه دیدیم نخست امتیاز را پس از مرگ پیغمبر از راه بدست گرفتن سرنوشت مسلمانان بچنگ آورد.
پس از آنکه عمر دیوان مقرری تاسیس کرد و برای مسلمانان به ترتیب سبقت در اسلام راتبه معین ساخت، و پس از آنکه زمینهای فتح شده بین سربازان فاتح تقسیم گردید، این طبقه که در جاهلیت در کار بازرگانی بینایی خاص داشت، همین که در اسلا به مال دست یافت روش پیشین خود را از سرگرفت.
عمر از حال آنان به خوبی آگاه بود و تا آنجا که قدرت داشت کوشید تا این مردم را تحت نظر قرار دهد. وقتی یکی از مهاجران نزد او میآمد و اجازه شرکت در جهاد میخواست میگفت برای تو بهتر از این نیست که در خانهات بنشینی، نه تو دنیا را ببینی و نه دنیا تو را! اما همین که عثمان به خلافت رسید اینان در شهرها پراکنده شدند و با اقوامی جز عرب در آمیختند و با زندگانی جز آنچه بدان خو گرفته بودند روبرو گشتند. در نتیجه اندکاندک روح انضباط اسلامی عصر پیغمبر و ابوبکر و عمر در آنان ضعیف شد. تا آنجا که بعضی از آنان میکوشیدند، اجرای احکام اسلامی را به سود خود متوقف سازند. برای نمونه باید گفت: قصاص یکی از احکام صریح اسلام است، در قرآن کریم آمده است که «ولکم فی القصاص حیوة یا اولی الالباب» پیغمبر (ص) در واپسین روزهای عمر خود به منبر رفت و گفت: «مردم ! اکنون وقتی است که هر کس از شما بر من حقی دارد، بگیرد. اگر بر پشت کسی از شما تازیانه زدهام اینک پشت من، اگر عرض شما را دشنام دادهام اینک عرض من! بیائید از من قصاص کنید».
در سفری که عمر به شام کرد مردی به او شکایت برد که: حاکم او را به ناحق زده است. چون ستمکاری حاکم معلوم گردید. عمر گفت: «مظلوم باید از ظالم قصاص کند.» بعض اطرافیان از او خواستند تا حاکم را از قصاص معاف بدارد، میگفتند قصاص از هیبت حاکم میکاهد و رعیت را بر او چیره میکند. عمر نپذیرفت و گفت: «من پیغمبر را دیدم که از خود قصاص میکرد.» اما آن روز که عبیدالله پسر عمر، هرمزان و جفینه را به تهمت شرکت در توطئه قتل پدر خویش کشت، و مسلمانان پاک دین پای فشاری کردند که عبیدالله باید به خون این کشتهشدگان قصاص شود، قریش گفتند چگونه چنین چیزی ممکن است، دیروز پدر را کشتند و امروز پسر را بکشیم! و عثمان به مشورت عمروبن عاص، عبیدالله را از حد معاف داشت و زیاد بن لبید را که شعرهایی بدین مضمون سروده بود: «عبیدالله باید به خون هرمزان کشته شود. اگر او را ببخشی، بخششی به ناحق کردهای.» آزرد، که دیگر از این مقوله سخن نگوید.
تتبع در زندگانی بسیاری از مهاجران و انصار نشان میدهد که با اینکه این دسته در راه اسلام سختیها دیدند و شکنجهها تحمل کردند، و با آنکه قرآن در جای جای، خشنودی خدا و رسول را از ن اعلام داشته و با این تفضیل و اظهار رضایت نوعی امتیاز برای آنان قائل شده است، آنها هیچگاه خود را از دیگران برتر نمیدانستند، و میخواستند با دیگر مسلمانان در یک ردیف بشمار آیند. همین فروتنی بود که محبت پیغمبر خدا را به ایشان افزون میساخت و ارج آنان را در دیده مسلمانان بالا میبرد. اما چون پیغمبر از جهان رفت و ابوبکر اعلام داشت رئیس مسلمانان باید از قریش باشد، و همین که در بودجهبندی، عمر پرداخت رقم بالاتر را به این طبقه مخصوص گردید، همین که مال فراوانی زیر دست و پای آنان ریخته شد، اشرافیت معنوی با اشرافیت مادی درهم آمیخت و رفتهرفته اصل مساوات اسلامی از میان رفت، تا آنجا که در پایان خلافت عثمان قریش نه تنها از جهت تصدی مقامات مهم دولتی بر غیر قریش برتری یافت، بلکه مقدمات برتر شمردن عنصر عرب از دیگر نژادهایی که مسلمانی را پذیرفته بودند فراهم گردید. در دوره معاویه این برتری فروشی آشکار گشت. معاویه و علامان او تا آنجا که توانستند از تحقیر موالی فروگذار نکردند و با اعتراف به برتری نژاد عرب بر غیر عرب، اصل دیگری از اصول مسلمانی نادیده انگاشته شد، و اجتماع اسلامی که بر پایه مساوات استوار بود، به دوره پیش از اسلام که در آن نسب بیش از هر عامل دیگر بحساب میآید، نزدیکتر گردید.
ادامه دارد...
منبع:
پس از پنجاه سال، دکتر سید جعفر شهیدی
