تبیان، دستیار زندگی
زان یار دلنوازم، شکری است با شکایت گر نکته دان عشقی، خوش بشنو این حکایت
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

زان یار دلنوازم

یا حسین

زان یار دلنوازم، شکری است با شکایت

گر نکته دان عشقی، خوش بشنو این حکایت

بی‌مزد بود و منت، هر خدمتی که کردم

یا رب مباد کس را مخدوم بی‌عنایت

رندان تشنه لب را آبی نمی‌دهد کس

گویی ولی‌شناسان رفتند از این ولایت

در زلف چون کمندش، ای دل مپیچ کان‌جا

سرها بریده بینی، بی‌جرم و بی‌جنایت

هرچند بردی آبم، روی از درت نتابم

جور از حبیب خوش‌تر، کز مدعی رعایت

چشمت به غمزه ما را، خون خورد و می‌پسندی

جانا روا نباشد، خون ریز را حمایت

در این شب سیاهم، گم گشت راه مقصود

از گوشه‌ای برون آی! ای کوکب هدایت

از هر طرف که رفتم، جز وحشتم نیفزود

زنهار از این بیابان، وین راه بی‌نهایت...

عشقت رسد به فریاد گر خود بسان حافظ

قرآن ز بر بخوانی، با چارده روایت

حافظ