جامه سیاه
این جامه سیاه فلک در عزای کیست؟!
وین جیب چاک گشته صبح از برای کیست؟!
این جوی خون که از مژه خلق جاری است
تا در مصیبت که و بر ماجرای کیست؟!
این آه شعلهور که ز دلها رود به چرخ
ز اندوه دلگداز و غم جانگزای کیست؟!
خونی اگر نه دامن دلهاگرفته است
این سخت دل به دامن ما خونبهای کیست؟!
گر نیست حشر و در غم خویش است، هر کسی
در آفرینش اینهمه غوغا برای کیست؟!
شد خلق مختلف ز چه با نوحه متفق؟
اینگونه جن و انس و ملک در عزای کیست؟!
هندو و گبر و مؤمن و ترسا به یک غمند
این جان از جهان شده تا آشنای کیست؟!
ذرات، از طریق صدا نوحه میکنند
تا این صدا ز ناله اندهفزای کیست؟!
صاحب عزا کسی است که دلهاست جای او
دلها جز آنکه مونس دلهاست، جای کیست؟!
آری خداست در دل و صاحب عزا، خداست
ز آن هردلی به تعزیه شاه کربلاست...
وصال شیرازی