تبیان، دستیار زندگی
هان اصغرم! ببین! اینک عموی آب ها ، بی آب خنده ات ، با مشک پاره از این خنجر نگاه هی کرد اسب خویش!
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

دردانه سحرم

طفل

صدای شاعر را می توانید از اینجا گوش کنید

قربان آن قدیم قهقه های نازکت اصغر!

قربان آن غریو خنده های پرندوش تو بگردم من!

بابا! صدا از آن همه خنده مانده یک لب ساکت

مینا از آن همه ذوقت کشیده پر ، رفته ست

حالا پسر! بخند!

بابا فدات، شن های این کویر مقدر ، از صدای تو مخمل

خواهی که از سکوت گونه های تنوری ات ، بسوزد این پیکر

می خواهی از بابا شاباش خنده بگیری ؟ ای گل احمر!

کم ناز کن نازم! ستاره سحرم!

مادر نگاه می کند از پشت خیمه های خطر

با خود چه گفت خواهر؟!

***

مادر دلش رباب سفیدی است زیر تابش ماه

مادر شبش به آفت عشق های پریش ،

چشمی است مانده در کرانه ی بی کرانه ی راه

لب باز کن به خنده پسر!

آواز کن به کوک رباب و به قرص قمر

من حیرتم ،

ببین!

این برق ها که از لب شمشیر می جهد بیرون

این باد گرم که می وزد از گونه های کبود

این آب سرخ که ابر هوا را شمیم کرد

ای های و هوی سپرها و تیر ها

این رخت تاول و مشک و هجوم اشک

این قصه های نو

این شعرهای ناب

هیچت به قیمت یک جرعه خنده نیست؟!

***

دردانه ی سحرم!

بوی گلوی نازکت از پر سیاوشان بهتر

عطر عفیف گونه ات به عطرهای یمن مهتر

آن تیه های روشن و شفاف چشم هات را قربان!

آن زمزمه که پری به گوش تو آواز می دهد

بخند! موزون تر

اینک نگاه کن

آن جا سبوی آب و عطش

او عموی تو نیست؟

آن جا عمو به تو می نگرد

یک جگر بخند!

کوچک چکاوکم!

شش ماهه ناوکم!

اشک از گلو بگیر!

این حق مشک داغ نیست

این دستمزد آب نیست

چشمت بلوغ آفتاب ، اما شکوه غم

این حرمت فضائل چلچراغ نیست

***

اینک عمو! شتاب کن!

چشم از دو نی نی چشم علی بگیر

این طفل آفتاب ،از خنده پرنمی کند آیینه را ز آب

عباس جان! برو

صدها سوارکور در جستجوی دوچشمت نشسته اند

لشکر نشسته به زانوی انتظار

در کار مشک و چشم و دو دست بی وفات

در انتظار دیدن یک مرد، خسته اند

***

هان اصغرم! ببین!

اینک عموی آب ها ،

بی آب خنده ات ،

با مشک پاره از این خنجر نگاه

هی کرد اسب خویش!

آن سوترک نگاه کن

سواری به سان نخل

از نخل ها ستبرتر

پیشی گرفته از شمایل خود

هم شانه با غریو ابرها

اکبر – امیر خیمه ها –

می آید از میانه ی میدان

به سوی تو

حالا بخند گل!

ای قطره عسل ،

در سفره ی شور و کاسه ی تلخ روزگار!

بابا فدات! این ابرهای سیه را ، ز چهره دور کن

بگذار از نسیم خنده ات ،

ای گل! سپیده یاس!

آتش ز جوشن اکبر حذرکند

هان اصغرم ببین!

میدان همایش دشنه ها و تیغ ها

منظر هماشی چشم ها و میخ ها

یک جرعه خنده ات به ساحت دریای تشنگی

جوبار زمزم است

میقات میغ هاست!

اصغر بخند! هی!

شش ماهه ابرغم!

دردت به جان من!

تشنه ست جان من!

تشنه است جان من!

تشنه است ....

                           سید مهدی رسولی

-----------------------------------

کربلا در کربلا میماند اگر..

سر نى در نینوا مى‏ماند اگر زینب نبود

كربلا در كربلا مى‏ماند اگر زینب نبود

چشمه فریاد مظلومیت لب تشنگان‏

در كویر تفته جا مى‏ماند اگر زینب نبود

ذو الجناح داد خواهى، بى‏سوار و بى‏لگام‏

در بیابان ها رها مى‏ماند اگر زینب نبود

چهره سرخ حقیقت یعنی آن خورشید سرخ

پشت ابرى از ریا مى‏ماند اگر زینب نبود

در شکست لشکر شمشیرها، تیغ زبان

در نیام ادعا می ماند، اگر زینب نبود

زخمه زخمى‏ترین فریاد در چنگ سكوت‏

از طراز نغمه وامى‏ماند اگر زینب نبود

در عبور از بستر تاریخ، سیل انقلاب‏

پشت كوه فتنه‏ها مى‏ماند اگر زینب نبود

در طلوع داغ اصغر، استخوان اشک سرخ‏

در گلوى چشم ما مى‏ماند اگر زینب نبود

قادر طهماسبی

                       

مشاوره
مشاوره
در رابطه با این محتوا تجربیات خود را در پرسان به اشتراک بگذارید.