میمكم پستان شب را وز پی رنگی به افسون تن نیالوده چشم پر خاكسترش را با نگاه خویش میكاوم. از پی نابودیام دیری است زهر میریزد به رگهای خود این جادوی بی آزرم ...
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :
تاریخ : سه شنبه 1386/10/11
سرود زهر
میمكم پستان شب را
وز پی رنگی به افسون تن نیالوده
چشم پر خاكسترش را با نگاه خویش میكاوم.
از پی نابودیام دیری است
زهر میریزد به رگهای خود این جادوی بی آزرم
تا كند آلوده با آن شیر
پس برای آن كه او گم كند فكرم،
میكند رفتار با من نرم.
لیك چه غافل!
نقشههای او چه بی حاصل!
نبض من هر لحظه میخندد به پندارش.
او نمیداند كه روییده است
هستی پر بار من در منجلاب زهر
و نمیداند كه من در هر زهر میشویم
پیكر هر گریه، هر خنده،
در نم زهر است كرم فكر من زنده،
در زمین زهر میروید گیاه تلخ شعر من.