تبیان، دستیار زندگی
زخم شب می‌شد كبود. در بیابانی كه من بودم نه پر مرغی هوای صاف را می‌سود نه صدای پای من همچون دگر شب‌ها ضربه‌ای بر ضربه می‌افزود...
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

دیوار

گل، گل سرخابی

زخم شب می‌شد كبود.

در بیابانی كه من بودم

نه پر مرغی هوای صاف را می‌سود

نه صدای پای من همچون دگر شب‌ها

ضربه‌ای بر ضربه می‌افزود.

تا بسازم گرد خود دیواره‌ای سر سخت و پا برجای،

با خود آوردم ز راهی دور

سنگ‌های سخت و سنگین را برهنه پای.

ساختم دیوار سنگین بلندی تا بپوشاند.

از نگاهم هر چه می‌آید به چشمان پست

و ببندد راه را بر حمله ی غولان

كه خیالم رنگ هستی را به پیكرهایشان می‌بست.

روز و شب‌ها رفت.

من بجا ماندم از این سو، شسته دیگر دست از كارم.

نه مرا حسرت به رگها می‌دوانید آرزویی خوش

نه خیال رفته‌ها می‌داد آزارم.

لیك پندارم، پس دیوار

نقش های تیره می‌انگیخت

و به رنگ دود

طرح‌ها از اهرمن می‌ریخت.

تا شبی مانند شب‌های دگر خاموش

بی صدا از پا درآمد پیكر دیوار:

حسرتی با حیرتی آمیخت.