تبیان، دستیار زندگی
شب ایستاده است. خیره نگاه او بر چارچوب پنجره ی من. سر تا به پای پرسش، اما اندیشناك مانده و خاموش: شاید از هیچ سو جواب نیاید...
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

نایاب

گل ، گل صورتی

شب ایستاده است.

خیره نگاه او

بر چارچوب پنجره ی من.

سر تا به پای پرسش، اما

اندیشناك مانده و خاموش:

شاید

از هیچ سو جواب نیاید.

دیری است مانده یك جسد سرد

در خلوت كبود اتاقم .

هر عضو آن ز عضو دگر دور مانده است،

گویی كه قطعه، قطعه ی دیگر را

از خویش رانده است.

از یاد رفته در تن او وحدت.

بر چهره‌اش كه حیرت ماسیده روی آن

سه حفره ی كبود كه خالی است

از تابش زمان.

بویی فسادپرور و زهرآلود

تا مرزهای دور خیالم دویده است.

نقش زوال را

بر هر چه هست، روشن وخوانا كشیده است.

در اضطراب لحظه ی زنگار خورده‌ای

كه روزهای رفته در آن بود ناپدید،

با ناخن این جسد را

از هم شكافتم،

رفتم درون هر رگ و هر استخوان آن

اما از آنچه در پی آن بودم

رنگی نیافتم.

شب ایستاده است.

خیره نگاه او

بر چارچوب پنجره ی من.

با جنبش است پیكر او گرم یك جدال.

بسته است نقش بر

تن لب‌هایش

تصویر یك سؤال.