تبیان، دستیار زندگی
قصه ام دیگر زنگار گرفت: با نفس‌های شبم پیوندی است. تویی لغزد اگر بر لب او، گویدم دل: هوس لبخندی است...
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

دلسرد

گل، صورتی

قصه ام دیگر زنگار گرفت:

با نفس‌های شبم پیوندی است.

پرتویی لغزد اگر بر لب او،

گویدم دل: هوس لبخندی است.

خیره چشمانش با من گوید:

كو چراغی كه فروزد دل ما؟

هر كه افسرد به جان، با من گفت:

آتشی كو كه بسوزد دل ما؟

خشت می‌افتد از این دیوار.

رنج بیهوده نگهبانش برد.

دست باید نرود سوی کلنگ،

سیل اگر آمد آسانش برد.

باد نمناك زمان می‌گذرد،

رنگ می‌ریزد از پیكر ما.

خانه را نقش فساد است به سقف،

سرنگون خواهد شد بر سرما.

گاه می‌لرزد باروی سكوت:

غول‌ها سر به زمین می‌سایند.

پای در پیش مبادا بنهید،

چشم‌ها در ره شب می‌پایند!

تكیه‌گاهم اگر امشب لرزید،

بایدم دست به دیوار گرفت.

با نفس‌های شبم پیوندی است:

قصه‌ام دیگر زنگار گرفت.