از هجوم نغمهای بشكافت گور مغز من امشب: مردهای را جان به رگها ریخت ، پا شد از جان در میان سایه و روشن...
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :
تاریخ : سه شنبه 1386/10/11
جان گرفته

از هجوم نغمهای بشكافت گور مغز من امشب:
مردهای را جان به رگها ریخت ،
پا شد از جان در میان سایه و روشن،
بانگ زد بر من: مرا پنداشتی مرده
و به خاك روزهای رفته بسپرده؟
لیك پندار تو بیهوده است:
پیكر من مرگ را از خویش میراند.
سرگذشت من به زهر لحظه های تلخ آلوده است.
من به هر فرصت كه یابم بر تو میتازم.
شادیات را با عذاب آلوده میسازم.
با خیالت میدهم پیوند تصویری
كه قرارت را كند در رنگ خود نابود.
درد را با لذت آمیزد،
در تپشهایت فرو ریزد.
نقشهای رفته را باز آورد با خود غبارآلود.
مرده لب بر بسته بود.
چشم میلغزید بر یك طرح شوم.
میتراوید از تن من درد.
نغمه میآورد بر مغزم هجوم.