تبیان، دستیار زندگی
آفتاب است و، بیابان چه فراخ ! نیست در آن نه گیاه و نه درخت.غیر آوای غرابان، دیگر بسته هر بانگی از این وادی رخت...
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

سراب

گل

آفتاب است و، بیابان چه فراخ !

نیست در آن نه گیاه و نه درخت.

غیر آوای غرابان، دیگر

بسته هر بانگی از این وادی رخت.

در پس پرده‌ای از گرد و غبار

نقطه‌ای لرزد از دور سیاه:

چشم اگر پیش رود، می‌بیند

آدمی هست كه می‌پوید راه.

تنش از خستگی افتاده ز كار .

بر سر و رویش بنشسته غبار.

شده از تشنگی‌اش خشك گلو.

پای عریانش مجروح ز خار.

هر قدم پیش رود، پای افق

چشم او بیند دریایی آب.

اندكی راه چو می‌پیماید

می‌كند فكر كه می‌بیند خواب.