باران اضلاع فراغت را می شست. من با شن های مرطوب عزیمت بازی می كردم و خواب سفرهای منقش می دیدم. من قاتی آزادی شن ها بودم...
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :
تاریخ : سه شنبه 1386/10/11
وقت لطیف شن
باران
اضلاع فراغت را می شست.
من با شن های
مرطوب عزیمت بازی می كردم
و خواب سفرهای منقش می دیدم.
من قاتی آزادی شن ها بودم.
من
دلتنگ
بودم.
در باغ
یك سفره مانوس
پهن
بود.
چیزی وسط سفره، شبیه
ادراك منور:
یك خوشه انگور
روی همه ی شایبه را پوشید.
تعمیر سكوت
گیجم كرد.
دیدم كه درخت ، هست.
وقتی كه درخت هست
پیداست كه باید بود،
باید بود
و رد روایت را
تا متن سپید
دنبال
كرد.
اما
ای یأس ملون!