تبیان، دستیار زندگی
باران اضلاع فراغت را می شست. من با شن های مرطوب عزیمت بازی می كردم و خواب سفرهای منقش می دیدم. من قاتی آزادی شن ها بودم...
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

وقت لطیف شن

گل ، باغ، صورتی

باران

اضلاع فراغت را می شست.

من با شن های

مرطوب عزیمت بازی می كردم

و خواب سفرهای منقش می دیدم.

من قاتی آزادی شن ها بودم.

من

دلتنگ

بودم.

در باغ

یك سفره مانوس

پهن

بود.

چیزی وسط سفره، شبیه

ادراك منور:

یك خوشه انگور

روی همه ی شایبه را پوشید.

تعمیر سكوت

گیجم كرد.

دیدم كه درخت ، هست.

وقتی كه درخت هست

پیداست كه باید بود،

باید بود

و رد روایت را

تا متن سپید

دنبال

كرد.

اما

ای یأس ملون!