ای در خور اوج! آواز تو در كوه سحر، و گیاهی به
نماز.غمها را گـُل كردیم، پل زدم از خود تا صخره ی دوست.
من هستم، و سفالینه تاریكی، و تراویدن راز ازلی...
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :
تاریخ : سه شنبه 1386/10/11
و چه تنها
ای در خور اوج! آواز تو در كوه سحر، و گیاهی به
نماز.
غمها را گـُل كردیم، پل زدم از خود تا صخره ی دوست.
من هستم، و سفالینه تاریكی، و تراویدن راز ازلی.
سر بر سنگ، و هوایی كه خنك، و چناری كه به فكر، و
روانی كه پر از ریزش دوست.
خوابم چه سبك، ابر نیایش چه بلند، و چه زیبا بوته
زیست، و چه تنها من!
تنها من، و سرانگشتم در چشمه ی یاد، و كبوترها لب آب.
هم خنده موج، هم تن زنبوری بر سبزه مرگ، و شكوهی
در پنجه باد.
من از تو پرم، ای روزنه ی باغ همآهنگی كاج و من و
ترس!
هنگام من است، ای در به فراز، ای جاده به نیلوفر
خاموش پیام!