افتاد. و چه پژواكی كه شنید اهریمن، و چه لرزی كه دوید از بن غم تا به بهشت. من در خویش، و كلاغی لب حوض.خاموشی، و یكی زمزمه ساز....
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :
تاریخ : سه شنبه 1386/10/11
به زمین
افتاد. و چه پژواكی كه شنید اهریمن، و چه لرزی كه
دوید از بن غم تا به بهشت.
من در خویش، و كلاغی لب حوض.
خاموشی، و یكی زمزمه ساز.
تنه تاریكی تبر نقره نور.
و گوارایی بی گاه خطا، بوی تباهیها گردش زیست.
شب دانایی. و جدا ماندم: كو سختی پیكرها، كو بوی
زمین، چینه بی بعد پریها؟
اینك باد، پنجرهام رفته به بی پایان. خونی ریخت، بر
سینه من ریگ بیابان باد!
چیزی گفت، و زمانها بر كاج حیاط، همواره وزید و
وزید. اینهم گل اندیشه، آنهم بت دوست.
نی، كه اگر بوی لجن میآید. آن هم غوک، كه دهانش
ابدیت خورده است.
دیدار دگر، آری: روزن زیبای زمان.
ترسید، دستم به زمین آمیخت. هستی لب آیینه نشست،
خیره به من: غم نامیرا.