تبیان، دستیار زندگی
افتاد. و چه پژواكی كه شنید اهریمن، و چه لرزی كه دوید از بن غم تا به بهشت. من در خویش، و كلاغی لب حوض.خاموشی، و یكی زمزمه ساز....
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

به زمین

گل بنفش، رودخانه

افتاد. و چه پژواكی كه شنید اهریمن، و چه لرزی كه

دوید از بن غم تا به بهشت.

من در خویش، و كلاغی لب حوض.

خاموشی، و یكی زمزمه ساز.

تنه تاریكی تبر نقره نور.

و گوارایی بی گاه خطا، بوی تباهی‌ها گردش زیست.

شب دانایی. و جدا ماندم: كو سختی پیكرها، كو بوی

زمین، چینه بی بعد پری‌ها؟

اینك باد، پنجره‌ام رفته به بی پایان. خونی ریخت، بر

سینه من ریگ بیابان باد!

چیزی گفت، و زمان‌ها بر كاج حیاط، همواره وزید و

وزید. اینهم گل اندیشه، آنهم بت دوست.

نی‌، كه اگر بوی لجن می‌آید. آن هم غوک، كه دهانش

ابدیت خورده است.

دیدار دگر، آری: روزن زیبای زمان.

ترسید، دستم به زمین آمیخت. هستی لب آیینه نشست،

خیره به من: غم نامیرا.