درآ، كه كران را برچیدم، خاك زمان رفتم، آب «نگر» پاشیدم.
در سفالینه ی چشم، «صد برگ» نگه بنشاندم، بنشستم.
آیینه شكستم ، تا سرشار تو من باشم و من. جامه نهادم...
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :
تاریخ : سه شنبه 1386/10/11
تراو
درآ، كه كران را برچیدم، خاك زمان رفتم، آب «نگر»
پاشیدم.
در سفالینه ی چشم، «صد برگ» نگه بنشاندم، بنشستم.
آیینه شكستم ، تا سرشار تو من باشم و من. جامه نهادم.
رشته گسستم.
زیبایان خندیدند، خواب «چرا» دادمشان، خوابیدند.
غوكی میجست، اندوهش دادم، و نشست.
در كشت گمان، هر سبزه لگد كردم. از هر پیشه ، شوری
به سبد كردم.
بوی تو میآمد، به صدا نیرو، به روان پر دادم، آواز
«درآ» سر دادم.
پژواك تو میپیچید، چكه شدم، از بام صدا لغزیدم، و
شنیدم.
یك هیچ ترا دیدم، و دویدم.
آب تجلی تو نوشیدم، و دمیدم.