تبیان، دستیار زندگی
در تاریکی بی آغاز و پایان دری در روشنی انتظارم رویید. خودم را در پس درتنها نهادم و به درون رفتم: اتاقی بی روزن تهی نگاهم را پر کرد.
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

بی پاسخ

گل رز، گل ، گل نارنجی

در تاریکی بی آغاز و پایان

دری در روشنی انتظارم رویید.

خودم را در پس درتنها نهادم

و به درون رفتم:

اتاقی بی روزن تهی نگاهم را پر کرد.

سایه ای در من فرود آمد

و همه شباهتم را در ناشناسی خود گم کرد.

پس من کجا بودم؟

شاید زندگی ام در جای گمشده ای نوسان داشت

و من انعکاسی بودم

که بیخودانه همه خلوت ها را به هم می زد

و در پایان همه رؤیاها در سایه ی بهتی فرو می رفت.

من در پس در تنها مانده بودم.

همیشه خودم را در پس یک در تنها دیده ام.

گویی وجودم در پای این در جا مانده بود،

درگنگی آن ریشه داشت.

آیا زندگی ام صدایی بی پاسخ نبود؟

در اتاق بی روزن انعکاسی سرگردان بود

و من در تاریکی خوابم برده بود.

در ته خوابم خودم را پیدا کردم

و این هشیاری خلوت خوابم را آلود.

آیا این هشیاری خطای تازه من بود؟

درتاریکی بی آغاز و پایان

فکری در پس در تنها مانده بود .

پس من کجا بودم؟

حس کردم جایی به بیداری می رسم.

همه وجودم را در روشنی این بیداری تماشا کردم:

آیا من سایه ی گمشده خطایی نبودم؟

در اتاق بی روزن

انعکاسی نوسان داشت.

پس من کجا بودم؟

در تاریکی بی آغاز و پایان

بهتی در پس در تنها مانده بود.