تبیان، دستیار زندگی
پس از لحظه‌های دراز بر درخت خاکستری پنجره‌ام برگی رویید و نسم سبزی تار و پود خفته ی مرا لرزاند . و هنوز من ریشه‌های تنم را در شن های رؤیاها فرو نبرده بودم...
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

سفر

سبزه، طبیعت ،باغ

پس از لحظه‌های دراز

بر درخت خاکستری پنجره‌ام برگی رویید

و نسم سبزی تار و پود خفته ی مرا لرزاند .

و هنوز من

ریشه‌های تنم را در شن های رؤیاها فرو نبرده بودم

که براه افتادم .

پس از لحظه‌های دراز

سایه دستی روی وجودم افتاد

و لرزش انگشتانش بیدارم کرد .

و هنوز من

پرتو تنهایی خودم را

در ورطه تاریک درونم نیفکنده بودم

که براه افتادم .

پس از لحظه‌های دراز

پرتو گرمی در مرداب یخ زده ی ساعت افتاد

و لنگری آمد و رفتنش را در روحم ریخت

و هنوز من

در مرداب فراموشی نلغزیده بودم

که براه افتادم

پس از لحظه‌های دراز

یک لحظه گذشت :

برگی از درخت خاکستری پنجره‌ام فرو افتاد ،

دستی سایه‌اش را از روی وجودم برچید

و لنگری در مرداب ساعت یخ بست .

که در خوابی دیگر لغزیدم .