تبیان، دستیار زندگی
صدا كن مرا. صدای تو خوب است. صدای تو سبزینه آن گیاه عجیبی است كه در انتهای صمیمیت حزن می‌روید. در ابعاد این عصر خاموش...
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

به باغ همسفران

گل ،گل بنفش، گل اطلسی ، سبز

صدا كن مرا.

صدای تو خوب است.

صدای تو سبزینه آن گیاه عجیبی است

كه در انتهای صمیمیت حزن می‌روید.

در ابعاد این عصر خاموش

من از طعم تصنیف در متن ادارك یك كوچه تنهاترم.

بیا تا برایت بگویم چه اندازه تنهایی من بزرگ است.

و تنهایی من شبیخون حجم ترا پیش بینی نمی‌كرد.

و خاصیت عشق این است.

كسی نیست،

بیا زندگی را بدزدیم، آن وقت

میان دو دیدار قسمت كنیم.

بیا با هم از حالت سنگ چیزی بفهمیم.

بیا زودتر چیزها را ببینیم.

ببین عقربك‌های فواره در صفحه ی ساعت حوض

زمان را به گردی بدل می‌كنند.

بیا آب شو مثل یك واژه در سطر خاموشی‌ام.

بیا ذوب كن در كف دست من جرم نورانی عشق را.

مرا گرم كن

(و یك بار هم در بیابان كاشان هوا ابر شد

و باران تندی گرفت

و سردم شد، آن وقت در پشت سنگ،

اجاق شقایق مرا گرم كرد.)

در این كوچه‌هایی كه تاریك هستند

من از حاصل ضرب تردید و كبریت می‌ترسم.

من از سطح سیمانی قرن می‌ترسم.

بیا تا نترسم من از شهرهایی كه خاك سیاشان چراگاه

جرثقیل است.

مرا باز كن مثل یك در به روی هبوط گلابی در این عصر

معراج پولاد.

مرا خواب كن زیر یك شاخه دور از شب اصطكاك فلزات.

اگر كاشف معدم صبح آمد، صدا كن مرا.

و من، در طلوع گل یاسی از پشت انگشت‌های تو، بیدار

خواهم شد.

و آن وقت

حكایت كن از بمب‌هایی كه من خواب بودم، و افتاد،

حكایت كن از گونه‌هایی كه من خواب بودم، و تـَر شد.

بگو چند مرغابی از روی دریا پریدند.

در آن گیر و داری كه چرخ زره پوش از روی رؤیای كودك

گذر داشت.

قناری نخ ِ زرد آواز خود را به پای چه احساس آسایشی

بست.

بگو در بنادر چه اجناس معصومی از راه وارد شد.

چه علمی به موسیقی مثبت بوی باروت پی برد.

چه اداركی از طعم مجهول نان در مذاق رسالت تراوید.

و آن وقت من، مثل ایمانی از تابش «استوا» گرم،

ترا در سرآغاز یك باغ خواهم نشانید.