تبیان، دستیار زندگی
تا سواد قریه راهی بود. چشم‌های ما پر از تفسیر ماه زنده ی بومی، شب درون آستین‌هامان. می‌گذشتیم از میان آبكندی خشك....
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

تپش سایه دوست

گل ، گل قاصدک

تا سواد قریه راهی بود.

چشم‌های ما پر از تفسیر ماه زنده ی بومی،

شب درون آستین‌هامان.

می‌گذشتیم از میان آبكندی خشك.

از كلام سبزه‌زاران گوش‌ها سرشار،

كوله بار از انعكاس شهرهای دور.

منطق زبر زمین در زیر پا جاری.

زیر دندان‌های ما طعم فراغت جابجا می‌شد.

پای پوش ما كه از جنس نبوت بود ما را با نسیمی از

زمین می‌كند.

چوبدست ما به دوش خود بهار جاودان می‌برد.

هر یك از ما آسمانی داشت در هر انحنای فكر.

هر تكان دست ِ ما با جنبش یك بال مجذوب سحر می خواند.

جیب‌های ما صدای جیك جیك صبح‌های كودكی می‌داد.

ما گروه عاشقان بودیم و راه ما

از كنار قریه‌های آشنا با فقر

تا صفای بیكران می‌رفت.

بر فراز آبگیری خود بخود سرها همه خم شد:

روی صورت‌های ما تبخیر می‌شد شب

و صدای دوست می‌آمد به گوش دوست.