«خانه دوست كجاست؟» در فلق بود كه پرسید سوار.
آسمان مكثی كرد. رهگذر شاخه نوری كه به لب داشت به تاریكی شنها بخشید ...
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :
تاریخ : سه شنبه 1386/10/11
نشانی
«خانه دوست كجاست؟»
در فلق بود كه پرسید سوار.
آسمان مكثی كرد.
رهگذر شاخه نوری كه به لب داشت به تاریكی شنها
بخشید
و به انگشت نشان داد سپیداری و گفت:
«نرسیده به درخت،
كوچه باغی است كه از خواب خدا سبزتر است
و در آن عشق به اندازه ی پرهای صداقت آبی است.
میروی تا ته آن كوچه كه از پشت بلوغ، سر به در میآرد،
پس به سمت گل تنهایی میپیچی،
دو قدم مانده به گل،
پای فواره جاوید اساطیر زمین میمانی
و ترا ترسی شفاف فرا میگیرد.
در صمیمت سیال فضا، خش خشی میشنوی:
كودكی میبینی
رفته از كاج بلندی بالا، جوجه بردارد از لانه ی نور
و از او میپرسی
خانه ی دوست كجاست.»