رفته بودم سر حوض تا ببینم شاید، عكس تنهایی خود را در آب،
آب در حوض نبود، ماهیان میگفتند: «هیچ تقصیر درختان نیست.»...
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :
تاریخ : سه شنبه 1386/10/11
پیغام ماهیها
رفته بودم سر حوض
تا ببینم شاید، عكس تنهایی خود را در آب،
آب در حوض نبود،
ماهیان میگفتند:
«هیچ تقصیر درختان نیست.»
ظهر دم كرده ی تابستان بود،
پسر روشن آب، لب پاشویه نشست.
و عقاب خورشید، آمد او را به هوا برد كه برد.
به درك راه نبردیم به اكسیژن آب.
برق از پولك ما رفت كه رفت.
ولی آن نور درشت،
عكس آن میخك قرمز در آب
كه اگر باد میآمد دل او، پشت چینهای تغافل میزد،
چشم ما بود.
روزنی بود به اقرار بهشت.
تو اگر در تپش باغ خدا را دیدی، همت كن
و بگو ماهیها، حوضشان بی آب است.»
باد میرفت به سر وقت چنار.
من به سر وقت خدا میرفتم.