تبیان، دستیار زندگی
ایوان تهی است، و باغ از یاد مسافر سرشار. در دره ی آفتاب، سربرگرفته‌ای: كنار بالش تو، بید سایه فكن از پا درآمده است. دوری، تو از آن سوی شقایق دوری...
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

در سفر آن سوها

گل ، گل آبی، سبز

ایوان تهی است، و باغ از یاد مسافر سرشار.

در دره ی آفتاب، سربرگرفته‌ای:

كنار بالش تو، بید سایه فكن از پا درآمده است.

دوری، تو از آن سوی شقایق دوری.

در خیرگی بوته‌ها، كو سایه لبخندی كه گذر كند؟

از شكاف اندیشه، كو نسیمی كه درون آید؟

سنگریزه ی رود، بر گونه تو می‌لغزد.

شبنم جنگل دور، سیمای ترا می‌رباید.

ترا از تو ربوده‌اند، و این تنهایی ژرف است.

می‌گریی، و در بیراهه ی زمزمه‌ای سرگردان می‌شوی.