تبیان، دستیار زندگی
آبی بلند را می‌اندیشم، و هیاهوی سبز پایین را. ترسان از سایهی خویش، به نیزار آمده‌ام. تهی بالا می‌ترساند، و خنجر برگها به روان فرو می‌رود...
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

خوابی در هیاهو

منظره، آسمان، آبی ، سبز، درخت

آبی بلند را می‌اندیشم، و هیاهوی سبز پایین را.

ترسان از سایهی  خویش، به نیزار آمده‌ام.

تهی بالا می‌ترساند، و خنجر برگها به روان فرو می‌رود.

دشمنی كو، تا مرا از من بَـركند؟

نفرین به زیست: تپش كور!

دچار بودن گشتم، و شبیخونی بود. نفرین!

هستی مرا برچین، ای ندانم چه خدایی موهوم!

نیزه ی من، مرمر بس تن را شكافت

و چه سود، كه این غم را نتواند سینه درید.

نفرین به زیست: دلهره شیرین!

نیزه‌ام- یار بیراهه‌های خطر- را تن می‌شكنم.

صدای شكست، در تهی حادثه می‌پیچد. نی‌ها بهم می‌ساید.

ترنم سبز می‌شكافد:

نگاه زنی، چون خوابی گوارا، به چشمانم می‌نشیند.

ترس بی سلاح مرا از پا می‌فكند.

من – دشمن زیبا- شبنم نوازش می‌افشاند.

من – نیزه زار کهن- آتش می شوم.

دستم را می‌گیرد

و ما – دو مردم روزگاران كهن – می‌گذریم.

به نی‌ها تن می‌ساییم، و به لالایی سبزشان گهواره ی روان

را نوسان می‌دهیم.

آبی بلند خلوت ما را می‌آراید.