پنجره را به پهنای جهان میگشایم: جاده تهی است. درخت گرانبار شب است. ساقه نمیلرزد، آب از رفتن خسته است، تو نیستی، نوسان نیست...
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :
تاریخ : سه شنبه 1386/10/11
دروگران پگاه
پنجره را به پهنای جهان میگشایم:
جاده تهی است. درخت گرانبار شب است.
ساقه نمیلرزد، آب از رفتن خسته است، تو نیستی،
نوسان نیست.
تو نسیتی، و تپیدن گردابی است.
تو نیستی، و غریو رودها گویا نیست، و درهها ناخواناست.
میآیی: شب از چهرهها برمیخیزد، راز هستی میپرد.
میروی: چمن تاریك میشود، جوشش چشمه میشكند.
چشمانت را میبندی: ابهام به علف میپیچد.
سیمای تو میوزد، و آب بیدار میشود.
میگذری و آیینه نفس میكشد.
جاده تهی است، تو باز نخواهی گشت،
و چشمم به راه تو نیست.
پگاه، دروگران از جاده ی روبرو سر میرسند:
رسیدگی خوشههایم را به رؤیا دیدهاند.