تبیان، دستیار زندگی
از شب ریشه سرچشمه گرفتم، و به گرداب آفتاب ریختم. بی پروا بودم: دریچه‌ام را به سنگ گشودم. مغاك جنبش را زیستم. هشیاری‌ام شب را نشكافت، روشنی‌ام روشن نكرد: ....
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

آوای گیاه

گل آفتابگردان، خورشید، زرد

از شب ریشه سرچشمه گرفتم، و به گرداب آفتاب ریختم.

بی پروا بودم: دریچه‌ام را به سنگ گشودم.

مغاك جنبش را زیستم.

هشیاری‌ام شب را نشكافت، روشنی‌ام روشن نكرد:

من ترا زیستم، شبتاب دوردست!

رها كردم، تا ریزش نور، شب را بر رفتارم بلغزاند.

بیداری‌ام سر بسته ماند: من خوابگرد راه تماشا بودم.

و همیشه كسی از باغ آمد، و مرا نوبر وحشت هدیه كرد.

و همیشه خوشه چینی از راهم گذشت،

و كنار من خوشه راز از دستش لغزید.

و همیشه من ماندم و تاریك بزرگ، من ماندم و همهمه

آفتاب.

و از سفر آفتاب، سرشار از تاریكی نور آمده‌ام:

سایه‌تر شده‌ام

و سایه‌وار بر لب روشنی ایستاده‌ام.

شب می‌شكافد، لبخند می‌شكفد. زمین بیدار می‌شود.

صبح از سفال آسمان می‌تراود

و شاخه ی شبانه ی اندیشه ی من بر پرتگاه زمان خم می‌شود.