میان این سنگ و آفتاب، پژمردگی افسانه شد. درخت، نقشی در ابدیت ریخت. انگشتانم برندهترین خار را می نوازد.
لبانم به پرتو شوكران لبخند میزند. – این تو بودی كه هر ...
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :
تاریخ : سه شنبه 1386/10/11
شكست كرانه
میان این سنگ و آفتاب، پژمردگی افسانه شد.
درخت، نقشی در ابدیت ریخت.
انگشتانم برندهترین خار را می نوازد.
لبانم به پرتو شوكران لبخند میزند.
– این تو بودی كه هر وزشی، هدیهای ناشناس
به دامنت میریخت؟
و اینك هر هدیهای ابدیتی است.
– این تو بودی كه طرح عطش را بر سنگ نهفتهترین چشمه كشیدی؟
– و اینك چشمه نزدیك، نقش عطش در خود میشكند.
- گفتی نهال از طوفان میهراسد.
– و اینك ببالید، نو رستهترین نهالان!
كه تهاجم بر باد رفت.
– سیاهترین ماران میرقصند.
– و برهنه شوید، زیباترین پیكرها!
كه گزیدن نوازش شد.