در نهفتهترین باغها، دستم میوه چید. و اینك، شاخه ی نزدیك! از سر انگشتم پروا مكن. بی تابی انگشتانم شور ربایش نیست، عطش آشنایی است...
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :
تاریخ : سه شنبه 1386/10/11
ای نزدیك
در نهفتهترین باغها، دستم میوه چید.
و اینك، شاخه ی نزدیك! از سر انگشتم پروا مكن.
بی تابی انگشتانم شور ربایش نیست، عطش آشنایی است.
درخشش میوه! درخشانتر.
وسوسه ی چیدن در فراموشی دستم پوسید.
دورترین آب
ریزش خود را به راهم فشاند.
پنهانترین سنگ
سایهاش را به پایم ریخت.
و من، شاخه ی نزدیك!
از آب گذشتم، از سایه به در رفتم،
رفتم غرورم را بر ستیغ عقاب – آشیان شكستم
و اینك، در خمیدگی فروتنی، به پای تو ماندهام.
خم شو، شاخه ی نزدیك!