تبیان، دستیار زندگی
تنها در بی چراغی شب‌ها می‌رفتم.دست‌هایم از یاد مشعل‌ها تهی شده بود. همه ستاره‌هایم به تاریكی رفته بود. مشت من ساقه ی خشك تپش‌ها را می‌فشرد.....
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

همراه

گل، گل شقایق، گل قرمز

تنها در بی چراغی شب‌ها می‌رفتم.

دست‌هایم از یاد مشعل‌ها تهی شده بود.

همه ستاره‌هایم به تاریكی رفته بود.

مشت من ساقه ی خشك تپش‌ها را می‌فشرد.

لحظه‌ام از طنین ریزش پیوندها پر بود.

تنها می‌رفتم، می‌شنوی؟ تنها.

من از شادابی باغ زمرد كودكی براه افتاده بودم.

آیینه‌ها انتظار تصویرم را می‌كشیدند،

درها عبور غمناك مرا می‌جستند.

و من می رفتم، می‌رفتم تا در پایان خودم فرو افتم.

ناگهان، تو از بیراهه ی لحظه‌ها، میان دو تاریكی به من

پیوستی.

صدای نفس‌هایم با طرح ِ دوزخی اندامت در آمیخت:

همه تپش‌هایم از آن تو باد، چهره ی به شب پیوسته! همه

تپش‌هایم.

من از برگ ریز ِ سرد ستاره‌ها گذشته‌ام

تا در خط‌های عصیانی پیكرت شعله ی گمشده را بربایم.

دستم را به سراسر شب كشیدم،

زمزمه نیایش در بیداری انگشتانم تراوید.

خوشه فضا را فشردم،

قطره‌های ستاره در تاریكی درونم درخشید.

و سرانجام

در آهنگ مه آلود نیایش ترا گم كردم.

میان ما سرگردانی بیابان‌هاست.

بی چراغی شب‌ها، بستر خاكی غربت‌ها، فراموشی آتش‌هاست.

میان ما «هزار و یك شب» جست و جوهاست.