تبیان، دستیار زندگی
شبنم مهتاب می‌بارد. دشت سرشار از بخار آبی گل‌های نیلوفر. می‌درخشد روی خاك آیینه‌ای بی طرح. مرز می‌لغزد ز روی ...
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

گل آینه

پروانه ، گل ، گل زرد

شبنم مهتاب می‌بارد.

دشت سرشار از بخار آبی گل‌های نیلوفر.

می‌درخشد روی خاك آیینه‌ای بی طرح.

مرز می‌لغزد ز روی دست.

من، كجا لغزیده‌ام در خواب؟

مانده سرگردان نگاهم در شب آرام آیینه.

برگ تصویری نمی‌افتد در این مرداب.

او، خدای دشت، می‌پیچد صدایش در بخار دره‌های دور:

مو پریشان‌های باد!

گـَرد خواب از تن بیفشانید.

دانه ای تاریك مانده در نشیب دشت،

دانه را در خاك آیینه نهان سازید.

مو پریشان‌های باد از تن بدر آورده تورخواب

دانه را در خاك ترد و بی نم آیینه می‌كارند.

او، خدای دشت، می‌ریزد صدایش را به جام سبز خاموشی:

در عطش می‌سوزد اكنون دانه ی تاریك،

خاك آیینه كنید از اشك گرم چشمتان سیراب.

حوریان چشمه با سرپنجه‌های سیم

می‌زدایند از بلور دیده دود خواب.

ابر چشم حوریان چشمه می‌بارد.

تار و پود خاك می‌لرزد.

می‌وزد بر من نسیم سرد هشیاری.

ای خدای دشت نیلوفر!

كو كلید نقره ی درهای بیداری؟

در نشیب شب صدای حوریان چشمه می‌لغزد:

ای در این افسون نهاده پای،

چشم‌ها را كرده سرشار از مه تصویر!

باز كن درهای بی روزن

تا نهفته پرده‌ها در رقص عطری مست جان گیرند.

– حوریان چشمه! شویید از نگاهم نقش جادو را.

مو پریشان‌های باد!

برگهای وهم را از شاخه‌های من فرو ریزید.

حوریان و مو پریشان‌ها هم آوا:

او ز روزن‌های عطرآلود

روی خاك لحظه‌های دور می‌بیند گلی همرنگ،

لذتی تاریك می‌سوزد نگاهش را.

ای خدای دشت نیلوفر!

بازگردان رهرو بی تاب را از جاده ی رؤیا.

– كیست می‌ریزد فسون در چشمه سار خواب؟

دست‌های شب مه آلود است.

شعله‌ای از روی آیینه چو موجی می‌رود بالا.

كسیت این آتش تن بی طرح رؤیایی؟

ای خدای دشت نیلوفر!

نیست در من تاب زیبایی.

حوریان چشمه در زیر غبار ماه:

ای تماشا برده تاب تو!

زد جوانه شاخه ی عریان خواب تو.

در شب شفاف

او طنین جام تنهایی است.

تار و پودش رنج و زیبایی است.

در بخار دره‌های دور می‌پیچد صدا آرام:

او طنین جام تنهایی است.

تار و پودش رنج و زیبایی است.

رشته ی گرم نگاهم می‌رود همراه رود رنگ:

من درون نور – باران قصر سیم كودكی بودم،

جوی رؤیاها گلی می‌برد.

همره آب شتابان می‌دویدم مست زیبایی.

پنجه‌ام در مرز بیداری

در مه تاریك نومیدی فرو می‌رفت.

ای تپش‌هایت شده در بستر پندار من پرپر!

دور از هم، در كجا سرگشته می‌رفتیم

ما ، دو شط وحشی آهنگ،

ما، دومرغ شاخه ی اندوه،

ما، دو موج سركش همرنگ؟

مو پریشان‌های باد از دوردست دشت:

تارهای نقش می‌پیچد به گرد پنجه‌های او.

ای نسیم سرد هشیاری!

دور كن موج نگاهش را

از كنار روزن رنگین بیداری.

در ته شب حوریان چشمه می‌خوانند:

ریشه‌های روشنایی می‌شكافد صخره ی شب را.

زیر چرخ وحشی گردونه ی خورشید

بشكند گر پیكر بی تاب آیینه

او چو عطری می‌پرد از دشت نیلوفر،

او، گل بی طرح آیینه.

او، شكوه شبنم رؤیا.

– خواب می‌بیند نهال شعله گویا تندبادی را.

كسیت می‌لغزاند امشب دود را بر چهره ی مرمر؟

او، خدای دشت نیلوفر،

جام شب را می‌كند لبریز آوایش:

زیر برگ آیینه را پنهان كنید از چشم.

مو پریشان‌های باد

با هزاران دامن پر برگ

بیكران دشت ها را در نور دیده،

می‌رسد آهنگشان از مرز خاموشی:

ساقه‌های نور می‌رویند در تالاب تاریكی.

رنگ می‌بازد شب جادو.

گم شده آیینه در دود فراموشی.

در پس گردونه ی خورشید، گردی می‌رود بالا ز خاكستر.

و صدای حوریان و مو پریشان‌ها می‌آمیزد

با غبار آبی گل‌های نیلوفر:

باز شد درهای بیداری

پای درها لحظه ی وحشت فرو لغزید.

سایه ی تردید در مرز شب جادو گسست از هم.

روزن رؤیا بخار نور را نوشید.