به روی شط وحشت برگی لرزانم ، ریشهات را بیاویز. من از صداها گذشتم. روشنی را رها كردم. رؤیای كلید از دستم افتاد.
كنار راه زمان دراز كشیدم...
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :
تاریخ : سه شنبه 1386/10/11
طنین
به روی شط وحشت برگی لرزانم ،
ریشهات را بیاویز.
من از صداها گذشتم.
روشنی را رها كردم.
رؤیای كلید از دستم افتاد.
كنار راه زمان دراز كشیدم.
ستارهها در سردی رگهایم لرزیدند.
خاك تپید.
هوا موجی زد.
علف ها ریزش رؤیا را در چشمانم شنیدند:
میان دو دست تمنایم روییدی،
در من تراویدی.
آهنگ تاریك اندامت را شنیدم:
«نه صدایم
و نه روشنی.
طنین تنهایی تو هستم،
طنین تاریكی تو.»
سكوتم را شنیدی:
«بسان نسیمی از روی خودم برخواهم خاست ،
درها را خواهیم گشود،
در شب جاویدان خواهم وزید.»
چشمانت را گشودی:
شب در من فرود آمد.