باید برادران زنم را عوض کنم
ناصر فیض
باید که شیوهی سخنم را عوض کنم
شد، شد، اگر نشد، دهنم را عوض کنم
گاهی برای خواندن یک شعر لازم است
روزی سه بار انجمنم را عوض کنم
از هر سه انجمن که در آن شعر خواندهام
آنگه مسیر آمدنم را عوض کنم
در راه اگر به خانهی یک دوست سر زدم
اینبار شکل در زدنم را عوض کنم
وقتی چمن رسیده به اینجای شعر من
باید كه قیچی چمنم را عوض کنم
پیراهنی به غیر غزل نیست در برم
گفتی كه جامه ی كهنم را عوض كنم
دستی به جام باده و دستی به زلف یار
پس من چگونه پیرهنم را عوض كنم
شعرم اگر به ذوق تو باید عوض شود
باید تمام آن چه منم را عوض كنم
دیگر زمانه شاهد ابیات زیر نیست
وقتی كه شیوه ی سخنم را عوض كنم
مرگا به من كه با پر طاووس عالمی
یك موی گربه ی وطنم را عوض كنم
وقتی چراغ مه شکنم را شکستهاند
باید چراغ مهشکنم را عوض کنم
عمری به راه نوبت خودرو نشستهام
امروز میروم لگنم را عوض کنم
تا شاید اتفاق نیفتد از این به بعد
روزی هزار بار فنم را عوض كنم
با من برادران زنم خو ب نیستند
باید برادران زنم را عوض کنم
دارد قطار عمر کجا میبرد مرا؟
یارب! عنایتی! ترنم را عوض کنم
ور نه ز هول مرگ زمانی هزار بار
مجبور میشوم کفنم را عوض کنم