تبیان، دستیار زندگی
درگذشت جهان پهلوان آنقدر سخت و باور نکردنی بود که در همان روزهای نخست ....
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

افسانه در قلم بزرگان

جهان پهلوان تختی

درگذشت جهان پهلوان آنقدر سخت و باور نکردنی بود که در همان روزهای نخست بزرگان اهل قلم و ورزشکاران معروف را به واکنش وادار کرد که بخش هایی از صحبتهای آن ها را در زیر می خوانید:

جلال آل احمد: چگونه باور کنم؟

ناتوان بودند گردان جهان دی مشت تو          حیف که آورد عاقبت در خاک گیتی پشت تو

همیشه اینجوری است، سیاوشها را می کشند و سهرابها را، چون تحملشان را ندارند. بعد در مرگشان نوحه می خوانند. مگر نه اینکه حتی سیاوش ورشک مانندی بود؟ و از آب و آتش گذشت؟ و عاقبت؟ حالا ما فقط عزای در مرگش را داریم. نه شور و شادیش، حیات و از این قبیل... .

که صدای الرحمن از بلندگو برخاست  تراکم و برگشتن و تلخی آن تماشا و آن جماعت بی دلخوش کردن به افسانه ای که مردم می سازند. یکی می گفت چیز خورش کردند...  و «با ربی توریت» - «...تورات؟» دیگری می گفت خفه اش کردند. دیگری می گفت به قصد کشت او را زده اند و بعد لاشه اش را به میمانخانه کشیده اند.

از آن همه جماعت هیچکس حتی برای یک لحظه به احتمال خودکشی فکر نمی کرد. آخر جهان پهلوان باشی و در «نبودن» خودت جبران کرده باشی و نبودنهای فردی و اجتماعی دیگران را  و آنوقت خودکشی؟

آخر مردم عادی ناتوان و ترسیده ای که ابتذال وجود روزمره خود را در معنای وجودی قدرت تن و در سرشناسی او جبران شده می دید. وجود این بچه «خانی آباد» که هرگز به طبقه خود پشت نکرد... این نفس قدرت تن  که به قدرت مسلط زمانه «نه» گفت و نه «شعبان» شد و نه «حبیبی»، چطور ممکن بود که این مرد عادی سر بزیر باور کند که خود کشی کرده؟ و ببینیم این افسانه سازی عوام آیا نوعی روش دفاعی نیست برای مرد عادی توی گذار شخصیت ترسیده خویش را در مقابل تسلط ظلم خفه کند؟ و امیدوار بماند؟

سیاوش و سهراب که جای خود دارند. در این سلسله مراتب حتی جوانمرد قصاب را هم داریم. رهبر فلان فرقه راهم که در خمره تیزاب رفت. آن دیگری که غایب شد. یا آن دیگری را که به آسمان رفت.   و حالا من چه کنم؟ چگونه باور کنم؟

بهروز افخمی: تختی همیشه تنها بود

از من خواسته‌اید درباره تختی یادداشتی بنویسم. من ترجیح می‌دهم درباره مرگ او بنویسم كه موضوع فیلمی كه ساخته‌ام بوده است.

در واقع فكر می‌كنم مهم‌ترین اصل زندگی این پهلوان غمگین، مرگش بود و معمایی كه با از دنیا رفتن در ذهن مردم به جا گذاشت.

تختی در زمان زندگی و در اوج پهلوانی، همان‌قدر كه برای مردم تمثال پهلوانان آرمانی بود و مورد محبت و ستایش، از بسیاری از رقبایش در عالم كشتی و مدال و جایزه مورد حسادت و حتی نفرت قرار می‌گرفت.

بعضی از این رقبا در آزار دادن او با هم مسابقه گذاشته بودند و هیچ حیا نمی‌كردند. بنابراین اگرچه باور كردنش سخت است، اما پهلوان ما در عالم ورزش و در میان كسانی كه كباده پهلوانی می‌كشیدند، تنها و منزوی بود. و خیلی‌ها از مرگش خوشحال شدند و زیر تابوتش نفس راحتی كشیدند.

مرگ او همان‌طور مورد سوءاستفاده و مصادره به مطلوب قرار گرفت كه زندگی‌اش. در زمان مرگش خیلی‌ها هیاهو كردند و پیش از این‌كه تحقیق درستی صورت بگیرد، شایعه كردند كه او به دستور شاه كشته شده است.

حالا بعد از گذشت نزدیك به چهل سال، توی پچپچه‌ها و گفت‌وگوهای محفلی می‌گویند كه تختی خودكشی كرده و هیچ‌كس از ایادی رژیم سابق، مسئول مرگ او نیست. در حالی كه نه برای نظریه قتل تختی تحقیقی صورت گرفته بود و نه برای این تصور كه او خودكشی كرده، دلایل محكمی در دست است.

در واقع، زندگی تختی و مرگ او مثل زندگی و مرگ خیلی از شخصیت‌های بزرگ و افسانه‌ای، به دلخواه مردم و مطابق اقتضائات زمانه تعبیر می‌شود و در هر دوران، تفسیری مجدد پیدا می‌كند.

مردم در آینه زندگی و مرگ او آرزوها و تصورات خود را می‌بینند و شاید اصلا نمی‌خواهند بدانند كه حقیقت چه بوده است.

شوخی تلخی است این كه تختی در اذهان و تصورات مردم نیز تنها مانده است و كسی به حقیقت وجودی و شخصی او اهمیت چندانی نمی‌دهد.

حسین فکری: تاج سر محله

جهان پهلوان تختی

وقتی خبر خودکشی تختی را در راهروهای سازمان تربیت بدنی از ناصر عظیمی شنیدم باور نکردم گفتم "شوخی می کنی، یکدفعه هم الهی، در مجله بلور را کشته بود. لابد ایندفعه هم از اون دفعه هاست و این هم یک شوخی است" گفت نه بخدا - من هم وقتی شنیدم باور نکردم ولی همین الان به پزشکی قانونی تلفن کردم- رفیق دکترم گفت تختی اینجاست.

محب و بنایان مدیران باشگاههای دارائی و کورش به من رسیدند و خبر را شنیدند و باور نکردند- وقتی کار به قسم و آیه و خدا وپیغمبر رسید هر دوشان مثل آدمهای برق گرفته خشکشان زد- یک کمی به هم نگاه کردند بعد هم با هم گفتند بیچاره تختی؟

حیف شد هر سه مان بسه طرف رفتیم تا گریه یکدیگر را نبینیم. بنایان روی پله ها بلند بلند گریه می کرد اون قسمت که ما بودیم همه چشمها قرمز و صورت ها رنگ پریده و مهتابی بود- بیک چشم بهم زدن سازمان تعطیل شد- دوتا دوتا یا سه تا سه تا به سمت پزشکی قانونی راه افتادند. خارج از تربیت بدنی هر کس را میدیدی بطرف پزشکی قانونی میرفت بغض گلوها را می فشارد- نفس در سینه سنگینی میکرد- شهر تهران بهم ریخته بود - درست مثل جلو امجدیه یا سالنهای ورزشی موقع مسابقه های مهم، جمعیت هر دقیقه افزون می شد، اما این دفعه مسابقه ای نبود شایعه تختی خودکشی کرده همه را به جلوی پزشکی قانونی کشیده بود.

همه از هم می پرسیدند آیا تختی خودکشی کرده است؟

خبر راسته؟ کجا؟ کی؟

سئوالی بود که همه از یکدیگر میکردند.

پژمان راهبر: در سی‌ونهمین سال تولد یك راز بزرگ

جهان پهلوان تختی

وقتی نوبت حلول روح موذی 17 دی می‌شود، آقای ساعد باید حواسش به تلفن‌های غریبه باشد.

آقای ساعد مدیر هتل اطلس است؛ اگر به‌جا نیاورده‌اید باید عرض كنیم كه مقصود از اطلس، همان آتلانتیك است؛ نام اقیانوسی بزرگ میان دو قاره اروپا و آمریكا. البته آقای ساعد مدت‌‌هاست هیچ علاقه‌ای به اسم آتلانتیك ندارد، اما تقدیر بر این است كه هر سال، حداقل در یك روز، نام از یاد رفته آتلانتیك جان بگیرد و بچسبد به پیشانی تابلوی هتل.

هتل آتلانتیك. 17 دی 1346. غلامرضا تختی.

آخ ! دوباره رسیدیم به 17 دی. سالروز مرگ مرموز غلامرضا تختی و روزی كه اتفاقات پس از آن بارها و بارها آقای امیرحسین ساعد، هتلدار محترم را تا مرز نیستی برد. آقای ساعد كه 39 سال است هر روز در حوالی 17 دی باید پاسخ سوالات تكراری نسل‌های مختلف روزنامه‌نگاری را بدهد كه به قصد رازگشایی دق‌الباب می‌كنند؛ رازی كه بنا نیست برملا شود.

تختی یك راز جاودان است و الا چطور ممكن بود 39 سال تمام بنویسیم و بنویسند اما باز حرفی برای گفتن مانده باشد. شاید، علت، آن مرگ زودهنگام و آن شمایل دلنشین و اسطوره‌ایست كه هیچ‌وقت پیر نشد؛ آن صورت جوان، مهربان و دوست داشتنی كه از درون عكس به جان نفوذ می‌كند. در همین باره می‌توانیم از همدوره‌ای‌های او مثال بزنیم؛ قهرمانانی كه از پیچ جوانی گذشتند و به دره پیری غلتیدند بی‌آنكه چیز دندان‌گیری از آنها در یاد بماند؛ در ذهن‌هایی كه هر از چندگاه به قهرمان تازه‌ای دل می‌بستند و دوباره از یاد می‌بردند تا دوران "بعدی" برسد.

شگفت اما اینجاست كه فقط تختی بود كه در همین ذهن‌ها باقی ماند. چرا؟ نویسنده‌ای نوشته است: «تختی مولود جامعه‌ای بود سركوب شده كه به قهرمان نیاز مبرم داشت. تختی آخرین تجلی "نماد پهلوانی" بود. تختی به سوداها و آرزوهای سركوب شده قهرمانانه دورانش تجسمی مادی بخشید. تجسمی كه توسط خود – یا دوستدارانش – رنگ و بویی اسطوره‌ای و اسرارآمیز گرفت تا افتخار را به آرمان تبدیل كند. چیزی كه جامعه سرخورده و افسرده آن روزگار سخت نیازمندش بود.» اما سوال این است؛ آیا همین پهلوان، اگر زنده می‌ماند، این حد از ستایش و توجه را به خود جلب می‌كرد؟ پاسخ این سوال شاید در جذبه نهفته در همان تصاویر پرتعداد آرمیده باشد و جوانمرگی.

پاسخ "سیاوش" است. مخلوق زیباروی و مظلوم ابوالقاسم فردوسی كه ناخودآگاه دوستش می‌داری. در این‌باره باید از آنها نیز نوشت كه نام تختی را بلندآوازه نگه داشتند و منش او را به ماورا رساندند. بابك تختی از ماجرای مجسمه‌سازی تعریف می‌كرد كه می‌خواست تندیس پهلوان را مو به مو بسازد: "بعد از اینكه از من عكس انداخت، گفتم دوستان تختی می‌گویند من كمی از او بلندقامت‌تر هستم. اما او جواب داد امكان ندارد. تختی حتما خیلی از تو بلندتر بوده!"

این همان آقا تختی است پهلوانی كه با عكس‌های سیاه و سفید و نوشته‌های پر حس و حال جان تازه‌ای گرفت. حتما خدا دوستش داشت كه مثل سیاوش، آسمانی شد و الا زمینی كه ما می‌شناسیم به هیچ‌كس رحم نمی‌كند، حتی به رستم، یل شاهنامه كه با شمشیر تقدیر سهرابش را كشت. آخ!

***

عكسی است كه در صفحه آخر كیهان ورزشی چاپ شده. یك تصویر عمودی از تختی و همسر و بابك. عكاس هنرمندی كرده و عكس را در موقعیت ضد نور گرفته. زمینه تصویر خاكستری است و سوژه‌ها مشكی‌اند. سردبیر كنار عكس تیتر زده: "دل شیر، خون شده بود."

تیتری جاودانه و بی‌نظیر كه بعد از 39 سال ذره‌ای از عظمت خود را از دست نداده. می‌خواستم بنویسم شاهكار. مثل بیت‌هایی كه فردوسی آن‌‌ها را با قلم و دوات جاودانه كرد.

***

17 دی، بهانه تكرار كلی حرف است كه بارها گفته شده. یادآوری یك دریغ عظیم. اما پهلوان از آن‌چه مصیبت به نظر می‌رسید گذشت و جاودان شد. البته اینكه این جاودانگی به چه كار پهلوان جوانمرگ داستان‌ ما می‌آید هم سوالی است!

***

تختی. می‌شود او را به یك قطعه جاودان توصیف كرد. ترانه‌ای كه به هنگام گوش سپردن و در لابه‌لای زخمه‌ها و نت‌ها و كلمات آن، می‌توانید خود را پیدا كنید. آهنگی كه شنیدن مكررش بر لذت آن می‌افزاید. انگار كه می‌خواهی در آن میان رازی كشف كنی؛ "خود را پیدا كنی."

***

تختی، "من" دست‌نیافتنی ماست. "من" آرمانی. پاك و سالم. زورمند و افتاده ... و البته همیشه جوان. اسكندر كه خاك دنیایی را به توبره كشید تا به آب حیات برسد خبر نداشت جاودانگی به همین سادگی است. ساده، مثل غلامرضا تختی.