تبیان، دستیار زندگی
در حین انجام عملیات بیت المقدس، دشمن توانسته بود یکی از خاکریزها را دور زده، از طریق آن از پشت، رزمندگان را هدف گلوله مستقیم تانک قرار می داد. با شهید غلامرضا صالحی تماس گرفت، از او خواستیم به هر ن
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

سرداران شهید از زبان حاج احمد کاظمی

شهید احمد کاظمی در کنار شهید خرازی

نخستین عملیات در روز

در حین انجام عملیات بیت المقدس، دشمن توانسته بود یکی از خاکریزها را دور زده، از طریق آن از پشت، رزمندگان را هدف گلوله مستقیم تانک قرار می داد. با شهید غلامرضا صالحی تماس گرفت، از او خواستیم به هر نحوی امکان داد خاکریز را فتح کنند تا آتش دشمن خاموش شود. این اولین عملیات لشکر 8 در روز بود. روز روشن جلو دید مستقیم دشمن باید به استقبال تیربار و تانک می رفتند. در این هنگام شهید صالحی همراه معاونش شهید طالب روی خاکریز رفتند. با حرکات خود باعث تهییج سایر رزمندگان شدند و با یک یورش مردانه خاکریز دشمن را فتح کردند.

***

عاشق جبهه

سال اول جنگ تعدادی از بچه ها را در جبهه فیاضیه آبادان مستقر کرده بودیم. جنگ سر و سامانی نداشت و در هر نقطه ای از خط، ابتکار، خلاقیت و شجاعت بچه ها بود که می جنگید. شهید کبیرزاده نیز از فیاضیه به ما پیوست. فردی بسیار شجاع و ایثارگر بود و همیشه سخت ترین جا را انتخاب می کرد. یک روز او را در حالی که یک طرف صورتش را بسته بود دیدم. پرسیدم: چی شده؟ گفت: چیزی نیست. بچه ها از من خواستند هر چه زودتر مجید را وادار به عقب رفتن جهت مداوا کنم.

آنها می گفتند: ترکش به چشم مجید خورده و ممکن است کار دستش بدهد.

چون مجید مثل چشمانم عزیز بود به او گفتم: برو و چشمت را معالجه کن. ولی گفت: چشمم تخلیه شده دیگر معالجه بی فایده است. مع الوصف جهت پانسمان او را روانه بیمارستان کردیم. او آنقدر عاشق جبهه بود که پس از اندک بهبود به جبهه بازگشت و سال ها با یک چشم جنگید.

***

زمان شهادت

شب قبل از عملیات وقتی به رضا نورمحمدی سفارش می کردم مواظب خودش باشد با تبسمی عارفانه و زیبا گفت: من فردا شب ساعت 2 بعد از نیمه شب شهید می شوم. ساعتش را نگاه کرد و افزود: مرا در کنار شهید عباس حاج امینی به خاک بسپارید.

فردا شب وقتی بی سیم چی رضا تماس گرفت و از شهادت او خبر داد با ناراحتی ساعت را نگاه کردم، عقربه ها دقیقاً ساعت دو بعد از نیمه شب را نشان می داد.

***

تجلی صنعتکار

شهید محمودی از دست پرورده های شهید صنعتکار بود و خیلی از صفات صنعتکار در او تجلی یافته بود. علاقه به قرآن اعتقاد به توسل ائمه، شجاعت، مدیریت، درک خوب، مسائل نظامی و خلاصه او تجلی صنعتکار بود.

شهادت محمودی برای من خیلی ناگوار بود به همین خاطر برای تسلی خود، به صنعتکار مراجعه کرده گفتم؛ چرا محمودی شهید شد؟

شهید صنعتکار نیز که همانند من خیلی از این شهادت متأثر شده بود گفت:

غیر از شهادت چه چیزی حق محمودی بود؟ حیف نبود محمودی شهید نشود؟!

حق با او بود اجر و مزد محمودی اگر کمتر از شهادت داده می شد به او جفا شده بود.

***

شهید احمد کاظمی

بگذارید بین بچه ها بمانم

اربابی هرگاه فراغتی پیدا می کرد در جمع بسیجی ها بود. او به آنها عشق می ورزید، لذا سعی می کرد بیشتر وقت خود را با آنها بگذراند. حول و حوش عملیات و الفجر هشت ازدواج کرد ولی سه روز پس از ازدواج شنیدیم که می گفتند: اربابی برگشته است. من ناراحت شدم و وقتی او را دیدم گفت: چرا آمدی؟ تو تازه ازدواج کرده ای باید چند روزی می ماندی. برگرد چند روزی بمان بعداً بیا. ولی او اصرار و پافشاری می کرد که در جبهه بماند. تحملم تمام شد با تندی گفتم: اربابی باید برگردی. همین امروز به خانه برو!

او در حالی که داشت موتورسیکلتی را روشن می کرد که با آن نزد بسیجی ها برود نگاهی به من کرد. و ملتمسانه در حالی که بغضش ترکیده اشکش جاری شده بود گفت: احمد آقا اجازه بدهید باشم. بگذارید بین بچه ها بمانم. دیگر نتوانستم مقاومتی بکنم و سکوت کردم. چون سکوت علامت موافقت است.

***

سرفه حین شناسایی

جهت شناسایی منطقه عملیاتی والفجر چهار در غرب مستقر بودیم. شب بعد از اقامه نماز به اتفاق شهید زینلی و شهید صنعتکار به جلو رفتیم. زینلی چون مسوول اطلاعات لشکر بود این محور انتخاب کرده بود ولی بنده جهت اطمینان از ضریب سلامت و موفقیت عملیات وارد محور شدم تا از نزدیک آن را بررسی کنم.

زینلی سرما خورده بود وسط راه به او گفتم: اگر حالت مساعد نیست. نیا. ولی با اعلام اینکه حالش خوب و سرماخوردگیش جزئی است همراه ما آمد. چند متری عراقی ها رسیده بودیم من جلو زینلی . پشت سر من صنعتکار بعد از زینلی بود.

دیدم به خود می پیچد. برگشتم دیدم سرفه اش گرفته و خود را به سختی می خواهد کنترل کند. با همه تلاش او یک سرفه از دهانش پرید. نگهبان عراقی هوشیار شد، سریع مخفی شده بدون حرکت نشستیم . به صنعتکار گفتم: زینلی امشب کار دستمان می دهد. او را به عقب ببر، ولی زینلی گفت: مطمئن باش دیگر تکرار نمی شود.

سپس در حالیکه کوفیه خود را با فشار در دهانش فرو می کرد تا صدای سرفه اش در نیاید با ناراحتی و گلایه از من خواست بگذارم بماند. قبول کردم و او تا آخر نفس خود را بشدت محبوس می کرد مبادا یک سرفه همه چیز را خراب کند.

منبع:روزنامه جمهوری اسلامی