خورشید رهنما
---------------------------
همواره ملازم مسجد بود و میلی به دنیا نداشت. عبادتگری فقیه بود. شبها را در عبادت به صبح میرساند. با پشمینهای بر تن و سجادهای از حصیر زیر پا به نماز میایستاد. شوق به عبادتش به شب تمام نمیشد. كمی میخوابید و دوباره برمیخاست و مشغول عبادت میشد. آرام زیر لب قرآن را زمزمه میكرد و اشك میریخت كه هركس صدای مناجات او را میشنید، میگریست. گاه بر روی ریگها و خاكها مینشست. نیمه شبها را مشغول استغفار میشد و شبها را به زاری میگذراند.
از دنیا چیزی در بساط زندگی نداشت. در آن شبی كه به خانهاش هجوم آوردند، او را تنها یافتند با پشمینهای كه همیشه بر تن داشت و خانهای كه در آن هیچ اسباب و اثاثیه چشمگیری دیده نمیشد. كف خانهاش خاكپوش بود و بر سجاده حصیری نشسته، با پروردگارش مشغول نیایش بود.
در همان كودكی مسائل فقهی را كه بسیاری از بزرگان و دانشمندان در حلّ آن فرو میماندند، حل میكرد. دشمن سادهاندیش به خیال در هم شكستن وجهه علمی ایشان، مناظرههای علمی تشكیل میداد، ولی جز رسوایی و فضاحت نمیدید. از این رو، به بلندی مقام امام اعتراف میكرد و سر تسلیم فرود میآورد. با این همه، متوكل، مانع نشر و گسترش علوم از سوی ایشان میشد و همواره در تلاش بود تا شخصیت علمی امام بر مردم آشكار نشود. از این رو، امام را تحت مراقبت شدید نظامی گرفته بود و از ارتباط دانشمندان علوم و حتی مردم عامی با ایشان جلوگیری میكرد.
گفتار امام، شیرین و سرزنش ایشان تكاندهنده بود. به گونهای كه آموزگارش در كودكی شیفته سخنوری او گردید. آن گاه كه لب به سخن میگشود، روح شنونده را تازگی میبخشید و چون او را عتاب میكرد، كلامش چون شمشیری آتشین از جملههای نغز، پیكره دشمنش را شرحهشرحه میكرد. آن گاه كه خصم برای عشرتطلبی خود از او میخواهد شعری بخواند، تا بزم خود را با آن كامل كند، لب به سخن میگشاید، چند بیت میخواند و آنچنان آتشی از ترس در وجود او میاندازد كه بزم و عیشش را تباه میسازد.
بسیار مهربان بود و همواره در رفع مشكلات اطرافیان تلاش میكرد و حتی گاه خود را به مشقّت میانداخت. آن هم در دورانی كه شدت سختگیریهای حكومت بر شیعیان به اوج خود رسیده بود. «محمد بن علی» از «زید بن علی» روایت میكند:
«من به سختی بیمار شدم و شبانه، پزشكی برای درمان من آوردند. او نیز دارویی برایم تجویز كرد. فردای آن روز هر چه گشتند، نتوانستند آن دارو را بیابند. پزشك دوباره برای مداوای من آمد و دید حالم وخیمتر شده است، ولی چون دید دارو را به دست نیاوردهام، ناامیدانه از خانهام بیرون رفت. اندكی بعد فرستاده امام هادی علیهالسلام به خانهام آمد. او كیسهای در دست داشت كه همان دارو در آن بود. آن را به من داد و گفت: ابوالحسن به تو سلام رساند. این دارو را به من داد تا برایت بیاورم. او فرمود: آن را چند روز بخور تا حالت بهبود یابد. دارو را از دست او گرفتم و خوردم و چندی بعد بهكلی بهبود یافتم.»
روزی در مجلسی نشسته بودند و جمعی از بنیهاشم، علویان و دیگر مردم نیز در آن مجلس حضور داشتند كه دانشمندی از شیعیان وارد شد. او در مناظرهای اعتقادی و كلامی، تعدادی از ناصبیان و دشمنان اهلبیت علیهمالسلام را مجاب و رسوا ساخته بود. به محض ورود این شخص به مجلس، امام از جای خود برخاست و به نشانه احترام به سویش رفت و او را نزد خود در بالای مجلس نشانید. برخی از حاضران از این رفتار امام ناراحت شده و اعتراض كردند. امام در پاسخ آنان فرمود: اگر با قرآن داوری كنم، راضی میشوید؟ گفتند: آری. امام تلاوت فرمود: «ای كسانی كه ایمان آوردهاید، هنگامی كه به شما گفته شد: در مجلس جا برای دیگران باز نمایید، باز كنید. تا خداوند [رحمتش را] برایتان گسترده سازد، و چون گفته شد برخیزید، برخیزید تا خداوند به مراتبی (منزلت) مؤمنانتان و كسانی را كه علم یافتهاند بالا برد1 و نیز فرموده است: «آیا كسانی كه دانشمند هستند با آنان كه نیستند، برابرند»2 خدا به این مؤمن دانشمند برتری داده است. شرف مرد به دانش اوست، نه به نسب و خویشاوندیاش. او نیز با دلایلی محكم كه خدا به او آموخته، دشمنان ما را شكست داده است.
علی بن حمزه میگوید: «ابوالحسن علیهالسلام را دیدم كه به سختی مشغول كشاورزی است؛ به گونهای كه عرق از سر و رویش جاری است. از ایشان پرسیدم: فدایت شوم! كارگران شما كجایند كه شما این گونه خود را به زحمت انداختهای؟! در پاسخ فرمود: «ای علی بن حمزه! آن كس كه از من و پدرم برتر بود، با بیل زدن در زمین خود روزگار میگذراند. رسول خدا، امیرمؤمنان و همه پدران و خاندانم خودشان كار میكردند. كشاورزی از جمله كارهای پیامبران، فرستادگان، جانشینان آنها و شایستگان درگاه الهی است.»
بریحه عباسی، گماشته دستگاه حكومتی بود. او از امام هادی علیهالسلام نزد متوكل سخنچینی و سعایت كرد و برای او نگاشت: «اگر مكه و مدینه را میخواهی، علی بن محمد علیهالسلام را از مكه و مدینه دور ساز؛ زیرا مردم را به سوی خود فراخوانده و گروه بسیاری نیز از او پیروی میكنند.» در اثر سعایتهای بریحه، متوكل امام را از جوار پر فیض و ملكوتی رسول خدا صلی الله علیه وآله تبعید كرد و به سامرا فرستاد. در طول این مسیر، بریحه با ایشان همراه بود. در بین راه رو به امام كرد و گفت: «تو خود بهتر میدانی كه من عامل تبعید تو بودم. سوگندهای محكم و استوار خوردهام كه چنانچه شكایت مرا نزد متوكل و یا حتی یكی از درباریان و فرزندان او كنی، تمامی درختانت را در مدینه به آتش كشم و چشمهها و قناتهای مزرعهات را ویران سازم. امام علیهالسلام با چهرهای گشاده در پاسخ بریحه فرمود: «نزدیكترین راه برای شكایت از تو، این بود كه دیشب شكایت تو را به درگاه خدا عرضه كنم و من شكایتی را كه نزد خدا كردهام، نزد غیر خدا و پیش بندگانش عرضه نخواهم كرد.» بریحه كه رأفت و بردباری امام را در مقابل سعایتهای خود دید، به دست و پای حضرت افتاد و با تضرع و زاری از امام درخواست گذشت كرد. امام نیز با بزرگواری تمام فرمود: «تو را بخشیدم!»
پی نوشت ها:
1. مجادلة: 11
2. زمر: 9
منبع : مجله دیدار آشنا، شماره 60. با اندکی تصرف.