تبیان، دستیار زندگی
پیش از اینها فکر میکردم خدا خانه ای دارد کنار ابرها مثل قصر پادشاه قصه ها خشتی از الماس و خشتی از طلا پایه های برجش از عاج بلور
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

خانه خدا

پیش از اینها فکر میکردم خدا

                                                      خانه ای دارد کنار ابرها                                                       

مثل قصر پادشاه قصه ها

خشتی از الماس و خشتی از طلا

پایه های برجش از عاج بلور

بر سر تختی نشسته با غرور

خانه خدا

هیچ کس از جای او آگاه نیست

هیچ کس را در حضورش راه نیست

پیش از این ها خاطرم دلگیر بود

از خدا در ذهنم این تصویر بود

آن خدا بی رحم بود و خشمگین

خانه اش در آسمان، دور از زمین

بود، اما در میان ما نبود

مهربان و ساده و زیبا نبود

در دل او دوستی جایی نداشت

مهربانی هیچ معنایی نداشت

خانه خدا

تا که یک شب دست در دست پدر

راه افتادم به قصد یک سفر

در میان راه، در یک روستا

خانه ای دیدم، خوب و آشنا

زود پرسیدم: پدر اینجا کجاست؟

گفت: اینجا خانه خوب خداست

خانه خدا

گفتمش پس آن خدای خشمگین

خانه اش اینجاست؟ اینجا در زمین؟

گفت آری، خانه او بی ریاست

فرش هایش از گلیم و بوریاست

خانه خدا

تازه فهمیدم خدایم،  این خداست

این خدای مهربان و آشناست

دوستی، از من به من نزدیکتر

از رگ گردن به من نزدیکتر

آن خدای پیش از این را باد برد

نام او را هم دلم از یاد برد

خانه خدا

      می توان با او صمیمی حرف زد

                                                                 مثل یاران قدیمی حرف زد

شاعر: زنده یاد قیصر امین پور

مشاوره
مشاوره
در رابطه با این محتوا تجربیات خود را در پرسان به اشتراک بگذارید.