محیط زیست فرهنگی (2)
برای مطالعه قسمت اول اینجا کلیک کنید.
انسجام شخصیت
پارادایم جامعه اطلاعاتی بر سكولاریسم مبتنی است در حالی كه پارادایم جامعه اسلامی بر پایه نظامی دینی ـ سیاسی، اجتماعی ـ اقتصادی و فرهنگی است كه بر حقوق و قواعد حقوقی مفصل مبتنی است. علما، به عنوان محققان علوم دینی اسلامی، به ویژه حقوق (فقه)، با متخصصان اطلاعاتی و طبقه روشنفكر جوامع سكولار كه كارشان صرفاً متمركز بر اقتصاد، سیاست و حقوق است متفاوتند و همچنین با روحانیان مسیحی نیز كه تنها به مسائل الهیات مشغولند. علما یا محققان اسلام مراجع تقلیدی هستند كه راهنمایی های موثق آنها در موضوعات فرهنگ، اقتصاد، حقوق و سیاست اسلامی مورد تبعیت قرار میگیرد.
بنابراین سكولاریسم به دنبال جدایی دین از سیاست، معنا از ما و عقلانیت از بینش عالم وجود است، با اندیشه اجتماعی و سیاسی اسلام بیگانه است. اسلام همه اینها را به عنوان یك كل منسجم میبیند. بنابراین سكولاریسم غرب در جوامع اسلامی مورد استقبال واقع نشد و به فضیلت تبدیل نشد زیرا نماد الحاد و مادیگرایی غرب بود ـ فرایند مادیگرایی كه در آن تكنولوژی ها، متدولوژی ها، ایدئولوژی ها از اروپا و سپس امریكا وارد میشد. در اسلام توصیف زندگی سكولار (در مقابل زندگی دینی) دشوار است زیرا تمایزی بین نهادهای كاملاً سیاسی و دیگر نهادها وجود ندارد. اسلام همه ابعاد زندگی اجتماعی و سیاسی و هنجارهای مدون عمل را در بر دارد. از آنجا كه جدایی بین دین و سیاست اساساً در اسلام وجود ندارد، جامعه اسلامی هرگز، چه به صورت نظری و چه عملی، یك تئوكراسی همچون مسیحیت در اروپا تشكیل نداد. اصطلاح «تئوكراسی» برای تاریخ اسلام نادرست و متناقض است زیرا برخلاف سنت مسیحی، سران دولت در جوامع اسلامی هرگز رهبر مذهبی صرف نبودهاند. به علاوه، هرگز طبقهای روحانی بر جوامع اسلامی حاكم نبوده زیرا كلیسا نهادی بیگانه با اسلام است. در اسلام هیچ واسطهای بین فرد و خداوند وجود ندارد و هیچ شخص یا سازمانی قدرت تغییر، اصلاح یا تكمیل قانون الهی، قرآن و سنت را ندارد.
انقلاب فرانسه زمانی كه جایگزین رژیم تحتكنترل كلیسای مسیحی شد، باعث پیدایش خصوصیات سیاسی و فلسفی سكولاریسم مدرن شد. برعكس، انقلاب اسلامی در ایران پایان سلطنت سكولاری بود كه الگوهای توسعه غربی را ترویج میكرد و آغاز حكومت اسلامی مبتنی بر اقتدار روحی و قرآن بود. در حالی كه اعدام لویی شانزدهم نماد مرگ سلطنت مقدس و آغاز حكومت سكولار در فرانسه بود، بركناری شاه ایران نشانه مرگ طاغوتِ سكولار و ظهور مجدد قدرت مادی و معنوی در ایران بود. جنبش های «نوسازی» (مدرنیزاسیون) جوامع اسلامی در طول قرن گذشته به دلیل ناتوانی در ارائه دكترین منسجم مبتنی بر وحدت قدرت مادی و معنوی ناكام ماند. در پارادایم جامعه اسلامی این دو نیرو تفكیكناپذیرند.
معنای جامعه و دولت
مفهوم اسلامی جامعه یا امت در تفكر و تجربه تاریخی غرب هیچ معادلی ندارد. امت مفهومی جهانی است و تابع محدودیتهای سرزمینی، زبانی، نژادی و ملی نیست. بنابراین پارادایم جامعه اسلامی تنها بر مبانی سیاسی ـ اقتصادی یا ارتباطاتی ـ اطلاعاتی مبتنی نیست. امت، جامعه و حكومت جهانی است كه ملیت ها و گروه های قومی گوناگونی را شامل میشود كه تعهد به اسلام به عنوان یك عقیده و ایدئولوژی آن ها را به نظم اجتماعی مشخصی پیوند میدهد. حاكمیت متعلق به خداوند است نه دولت، حاكم یا مردم؛ بنابراین مفهوم امت معادل «مردم»، «ملت» یا «دولت» نیست كه واژگان روابط بینالملل مدرن هستند و توسط ساختارهای ارتباطی، جریان های اطلاعات، جغرافیا، زبان و تاریخ یا تركیب آنها شكل گرفتهاند. مفهوم امت، قرنها دولت اسلامی را هدایت كرد و از زمان پیامبر آن را به قدرتی جهانی تبدیل كرد. حدود و ثغور چنین جامعهای توسط اعتقادات و ارزش های اسلامی تعیین میشود نه توسط مرزهای جغرافیایی، سیاسی یا قراردادی. این پارادایم از مفهوم ملیت پشتیبانی میكند ولی ایده ملیگرایی (ناسیونالیزم) را نفی میكند. تنوع را به رسمیت میشناسد ولی بر وحدت تأكید دارد. بنابراین پارادایم جامعه اسلامی با نظام دولت ـ ملت كه مشخصه نظام سیاسی جهان امروز است، مغایر است. این مسئله شامل سرزمین های اسلامی نیز است كه به واحدهای سیاسی كوچك تجزیه شده و قادر و مایل به بسیج منابع اقتصادی، فرهنگی، طبیعی و انسانی خود تحت یك حكومت اسلامی واحد نیستند.
در غرب و در میان عموم به اشتباه تصور میشود كه اسلام تنها یك مذهب است. در اسلام تقسیمبندی جهان به قدسی و دنیوی، مذهبی و سكولار، روحانیت و عوام وجود ندارد. جدایی سیاست از اخلاق و سیاست از اقتصاد تحت پارادایم جامعه اسلامی كاملاً تصنعی است. اسلام یك نظام جامع زندگی است و بنابراین امت اسلامی فعالیت بشری را هدایت میكند. تنها بخش كوچكی از قوانین اسلامی مربوط به مسائل عبادی و اخلاقیات شخصی است در حالی كه بخش عمده آن به نظم اجتماعی مربوط است. برخلاف غرب كه در آن مذهب از مسائل خصوصی شهروندان است، در اسلام مذهب مسئلهای عمومی است. در حالی كه در لیبرالیزم حاكمیت سیاسی و ارتباطی نماینده حاكمیت افراد است، حاكمیت در جوامع اسلامی ناشی از حاكمیت اصول اسلام است. به همین ترتیب، مفهوم «بنیادگرایی» یا «بنیادگرا» كه اغلب در گفتمان رسانههای غربی به كاری میرود در واژهنامه اسلامی جایی ندارد زیرا برخلاف مسیحیت، جدایی تاریخی بین دین و دولت در اسلام و لذا «بنیادگرایی» یا «اصلاحگری» وجود نداشته است، و اگر اخیراً تلاش هایی به این منظور از سوی طرفداران نوسازی انجام شده، هرگز نتیجهبخش نبوده است. بنابراین، اخلاقیات اجتماعی ـ مذهبی اسلام نه تنها شخص را كاملاً در برمیگیرد بلكه رفتار كلی فرد را نیز شكل میدهد. بهطور خلاصه، در حالیكه اخلاقیات مدرن در غرب اصولاً طبیعتی اجتماعی یافت، در جوامع اسلامی قدرت اجتماعی و نیز مذهبی باقی ماند.
دقیقاً در اینجاست كه پارادایم جامعه اطلاعاتی و پارادایم جامعه اسلامی وارد تعارضی فلسفی و استراتژیك میشوند كه مبنای فرهنگی و نتایج اطلاعاتی ـ فرهنگی دارد. به عنوان مثال، از زمان انقلاب اسلامی ایران در 1979، اصطلاح «بنیادگرایان اسلامی» توسط رسانههای جمعی امریكایی و اروپایی ابداع و خصوصاً برای ارجاع به مقاومت نظامی در جهان اسلام استفاده شده است؛ به ویژه شیعیان كه به شدت با سیاستهای مداخلهجویانه غرب در سرزمین خود مخالفند. سعودی ها كه سنّی وهابی هستند در رسانههای غربی به عنوان «بنیادگرایان» مطرح نمیشوند، ظاهراً به دلیل اینكه «میانهرو» هستند و روابط نزدیكی با غرب دارند. اصطلاح «بنیادگرایی اسلامی» همانطور كه ظاهرِ ترسناكی دارد، در حلقههای دانشگاهی و گفتمان غرب برابر با جنبش هایی چون اوانجلیسم (انجلیان تبشیری) در جهان مسیحی امریكا و انگلستان به كار میرود. این اصطلاحات سیاسی، تبلیغاتی، غیرتحلیلی یا حتی ضدتحلیلی دارای بار ارزشی هستند و نوعی محیط ارتباطاتی بر ساخته رسانههای مسلط و سخنگویان فكری آنها را نشان میدهد. بهطور خاص، فقر موجود در حوزه ارتباطات در زمینه تاریخ، ایدئولوژی، فلسفه و علومِ اسلامی بیش از حد خود در شكلدهی به محیطزیست فرهنگی كه مشخصه صحنه بینالملل امروزی است سهم داشته است.
بهطور خلاصه، نظام دولت ـ ملت طی فرایند تجزیه و مرزبندی سیاسی كه در اوایل این قرن آغاز شد، امت اسلامی را به قطعات كوچكتری تقسیم كرده است. ناتوانی نخبگان حاكم بر جوامع اسلامی در چالش با پارادایم های مسلط سیاسی و اقتصادی پایه نظم جهانی موجود، موجب تضعیف پارادایم جامعه اسلامی شده است. دولت اسلامی توسط پیامبر در 622 میلادی در مدینه پایهگذاری شد. فرهنگ سیاسی و قانون اساسی كه این دولت را پذیرش داد اسلام را تا پایان جنگ جهانی اول به عنوان قدرتی جهانی حفظ كرد، هرچند آشفتگی و تجزیه داخلی در قوانین كلی اسلامی ایجاد شده بود. امت اسلامی كه اكنون به كشورهای مختلفی تجزیه شده است، با نظم جدیدی مواجه شده كه در تكنولوژی های مدرن اطلاعات و ارتباطات ریشه دارد. آیا نظم جدید این جوامع را به هم نزدیكتر میكند، یا روابطی را كه اكنون متزلزل است سستتر خواهد كرد؟
طی قرن ها، فرهنگ اسلامی تعادل ظریفی بین فرهنگ شفاهی و مكتوب و بین ارتباطات میانفردی و رسانهای حفظ كرد. فرهنگ چاپی و الكترونیك، عمدتاً در غرب، به تمركز قدرت در دستان معدودی یاری رساند و موجب تمركز ابزارهای دولتی و انحصار شركتی شد. در مقابل، ارتباطات شفاهی در جوامع اسلامی به تمركززدایی و توزیع قدرت دولتی و منافع اقتصادی یاری رساند و اقتدار متقابلی برای كسانی كه در سنت شفاهی ریشه داشتند فراهم كرد. افراد توانایی برقراری ارتباط در درون جامعه خود و فراتر از آن را، با وجود نفوذ پروپاگاندای دولت و نهادهای مدرن حفظ كردند. احیای اسلام و جنبش های سیاسی و انقلابی در كشورهای اسلامی به رهبری مراجع و نهادهای سنتی همچون علما، تنها یك نمونه از كاربرد بالقوه فرهنگ شفاهی و مواجهه آن با مدرنیسم فرهنگ های الكترونیك رسانهای است. امروزه، نیازهای اطلاعاتی بیشتر كشورها عمدتاً توسط منافع بازار و رسانهها و قدرت های مسلط جهانی تعیین میشود و نه ضرورتاً بر اساس نیازهای حقیقی افراد، گروه ها و جوامع.
عدالت اجتماعی و نظم اقتصادی در قلب پارادایم جامعه اسلامی قرار دارد و مفاهیم جهانیسازی و به هموابستگی نیز چنین است. آنچه امروز به عنوان گفتمان جهانیسازی ارائه میشود نوعی «به هموابستگی پیچیده» و فرآیند «شبكهسازی» است كه در حوزه تكنولوژی ها و منابع اقتصادی، مالی و طبیعی در هم پیوستگی ایجاد میكند بدون تولید چارچوب فرهنگی معناداری كه مشخصه جامعه است. در غرب از میان نخستین اندیشمندانی كه در این مورد بحث كردند هوگو گروتیوس (1939) ایمانوئل كانت (1957) قابل ذكرند.
گروتیوس عموماً به عنوان پایهگذار حقوق بینالملل غربی و كانت به عنوان اولین متفكر جهان وطن شناخته شده است. هر دو شخصیت، هرچند از دیدگاه های مختلف و با اهداف متفاوت، تمایل دارند اصول اخلاقی لیبرال برای روابط بینالملل قائل شوند: گروتیوس بر پایه «حقوق طبیعی» دولت ها و كانت براساس حقوق بشر فردی؛ با این حال، هر دو تفكر در چارچوب نظام دولت ـ ملت پرورش یافتند. در دیدگاههای ماركسیستی و نئوماركسیستی، جهانیسازی چیزی بیش از گسترش سرمایهداری به عنوان یك «نظام جهانی» نبود. طی این فرآیند، نقش های مختلفی برای واحدهای ملی گوناگون در تقسیم كار جهانی تعیین میشود؛ با این حال، همانطور كه والرشتاین یكی از مدافعان این ایده میگوید، هرچند دولت ها دیگر واحد تحلیل به حساب نمیآیند، همچنان نقشی حیاتی در حفظ وضع موجود جهانی بازی میكنند كه دولت های مسلط مركز را در مقابل «پیرامون» تحت بهرهكشی قرار داده است.
و چه كسی پیرامون را تشكیل میدهد؟ بیش از یك میلیارد مسلمان ـ یك چهارم جمعیت جهان. چه كسی مسئولیت حفظ تماس با این جمعیت عظیم و برقراری ارتباط بین افراد و نهادهای بزرگترِ امت را برعهده خواهد گرفت؟ در قرون وسطی و پس از آن قواعد حقوق اسلامی، یعنی شریعت، حركت آزادانه كالاهای صنعتی و كشاورزی ملل غیرمسلمان به داخل و خارج از سرزمین های اسلامی را ممكن ساخت. جهانیگرایی همانقدر واقعیت تجارت بینالمللی این دوره بود كه خودآگاهی فرهنگی، آموزشی و اجتماعی جهان اسلام چنین بود. در واقع، پارادایم جامعه اسلامی اولین نظام جامع رفاه را ایجاد كرد، گمركات مرزی را از میان برد، و تجارت آزادِ واقعی را تشویق كرد. امروزه كشورهای اسلامی با منابع طبیعی غنی و گسترده، سرمایه و موقعیت استراتژیك و ژئوپلیتیك بالقوه خود، به نظمی جهانی ملحق شدهاند كه باعث تكه تكه شدن آنها میشود نه اینكه اتحاد آنها در قالب یك امت واحد را موجب شود.
تاریكی غافلگیری یا نورامید؟
آنچه كه از این تحولات تاریخی با توجه به دو پارادایم جامعه اطلاعاتی و جامعه اسلامی ظهور میكند دو نظام زیستمحیطی فرهنگی هستند كه عوامل اقتصادی، سیاسی و اجتماعی گوناگونی را تبیین میكنند. حوزه وسیعتر میحطزیست فرهنگی معیار عملكردها و امكان همگرایی یا حتی تسلط یك پارادایم بر دیگری را تعیین خواهد كرد. به علاوه، فقدان درك یا غفلت از این چارچوب زیستمحیطی فرهنگیِ وسیع عامل اصلی ناتوانی در فهم، تبیین یا حتی پیشبینی جنبشهای اجتماعی و سیاسی زمان ماست.
وقایع جهان معاصر بسیاری از جامعهشناسان و متخصصان روابط بینالملل در امریكا و اروپا را غافلگیر كرد. در طرحی كه بلافاصله پس از جنگ جهانی دوم آغاز شد، میلیون ها دلار در تحقیقات علوم اجتماعی هزینه شد تا شیوه كار نظام های سیاسی و ارتباطاتی در اتحاد جماهیر شوروی، اروپای شرقی و خاورمیانه مطالعه شود. با این حال در بهار 1989 تقریباً هیچكس در غرب استقلال رژیم های كمونیستی، سقوط دیوار برلین و وحدت آلمان را در سر نمیپروراند، چه رسد كه آن پیشبینی كند. «متخصصان» در دانشگاه ها، دولت و رسانهها در اشتباه بودند. در واقع روس ها، چك ها، لهستانی ها و رومانیایی ها در جریان چالش با نهادهای سیاسی خود موفق شدند. مدل های شبیهسازی، نظریهسازی، متون مربوط به مبادله و تصمیمگیری كه دانشجویان با علاقه حفظ میكنند و معلمان تحسین میكنند در توضیح این پدیدهها فایده چندانی نداشت. محققان و ناظران معدودی كه این تحولات را پیشبینی كرده بودند، مورد بیاعتنایی واقع میشدند.
یک دهه قبل تقریباً هیچكس در غرب، احیای اسلام و نتایج آن در خاورمیانه و سراسر جهان را پیشبینی نمیكرد. انقلاب اسلامی ایران احتمالاً بزرگترین عامل سردرگمی و شرمندگی تحقیقات علوم اجتماعی و روش تحقیق بوده است. عملاً هیچكس در جریان اصلی علوم اجتماعی، حكومت یا رسانهها نتوانست حدس بزند كه محمدرضا پهلوی شاه ایران و دوست صمیمی غرب توسط آیتالله خمینی، مردی كه آن زمان برای غرب نسبتاً ناشناخته بود، سرنگون شود. هرچند مقاومت مردم ایران در تحمل هشت سال جنگ تحمیلی عراق ناظران را غافلگیر كرد، اتحاد غرب و دولت های محافظهكار خلیجفارس با صدام حسین در دهه 1980 و اتحاد مجدد آنان علیه وی در پی تهاجم متعاقب او به كویت در دهه 1990 حقیقتاً حیرتانگیز بود.
اشتباه در كجا بود؟ چرا ناظران چشماندازهای مسلط ارتباطاتی، سیاسی و فرهنگی امروز را پیشبینی یا توصیف نكردند؟ آیا به این دلیل نبود كه آنها بیش از حد به عناصر زندگی مدرن كه ویژگی نهادهای رسمی و ایدئولوژی های رسمی بود توجه كردند؟ آیا تنها متوجه فرآیند تغییرات اجتماعی كنونی نشدند؟ آیا به دلیل تعصبات فرهنگی و الگوی گفتمانی حاكم بر تعاملات اجتماعی خود گمراه شدند؟ روشهای «انتقادی» آنها واقعاً چقدر انتقادی بود؟
در جایی دیگر كوشیدهام نشان دهم كه مكاتب فكری جبرگرایی اقتصادی و نیستهای قدرت ـ محور ژئوپلیتیك در دوره «واقعگرایی» روابط بینالملل همگی اشتراكات مشخصی دارند: اول، در مفهومی قدرت ـ محور از روابط بینالملل كه سیاسی یا اقتصادی یا هر دوست مشتركند؛ دوم، دولت ـ محور هستند از آنجا كه به مفهوم دولت ـ ملت به عنوان یك حكومت «سیاسی» معقتدند؛ سوم، عوامل ارتباطاتی و فرهنگی را تابع روبناهای سیاسی، اقتصادی و تكنولوژیك میدانند؛ چهارم، تمایل دارند روابط اجتماعی را همچون روابط بینالملل با علوم طبیعی و زیستشناسی در یك طبقهبندی قرار دهند و پنجم، دوست دارند هر آنچه را كه قابل سنجش، مشاهده و لمس است مطالعه و اندازهگیری كنند.
این مفروضات اساس جدا كردن برخی فعالیت های كاملاً متمایز جهان را كه در رابطه بازخوردی ساده با سیاست، كار و تولید نیستند ناممكن میكند. سیاست جهانی و منابع قدرت آن نه تنها شامل منابع ملموس و توزیع آن همچون منابع طبیعی، نظامی و اقتصادی است بلكه همچنین شامل عناصر كمتر قابل فهم و اندازهگیری است كه «منابع غیرملموس» نامیدهام و شامل نظام های اعتقادی و ارزشی، ارتباطات و دانش است. هم منابع ملموس و هم غیرملموس را میتوان براساس كنترل بر ارزش های اساسی مشخص و جریان اطلاعات در جامعه یا نظام های بینالمللی تعریف كرد، كه توانایی عمل و تأثیرگذاری بر نتایج را منعكس میكند. بنابراین، تغییر قدرت از دو بُعد تشكیل شده است: دسترسی به منابع لازم برای عمل، و توانایی و تمایل برای تبدیل این منابع به عملی. ترتیبات قدرت در نظام های ملی و جهانی فراتر از بازتوزیع صرف مبانی اقتصادی، سیاسی و تكنولوژیك است. این موارد عوامل چند بُعدی با اقتدار و مشروعیت را شامل میشود و نقش های حیاتی ایفا خواهد كرد.
در واقع در دهه پایانی قرن بیستم، برخی «متفكران استراتژیك» بهتدریج دریافتند روابط بینالملل فراتر از موقعیت های صرفاً نظامی ـ دیپلماتیك است. آنها دریافتند جهانی كه در طول چهار دهه پس از جنگ جهانی دوم شناختهاند تا ابد تداوم نمییابد. پیشبینی ناپذیریِ وقایع بینالمللی و ناامنی قدرت های اصلی یك روی سكه است؛ روی دیگر، ظرفیت فزاینده كشورهای كوچكتر در بسیج منابع و مردم خود برای به چالش كشیدن نظم گذشته و مطالبه نظمی جدید است.
تقسیمبندی سیاسی ـ اقتصادی این سیاره به سه جهان متمایز هرگز علمی نبوده، و مفهومسازی مجدد آن به عنوان یك جهان واحد نیز چندان بهتر نیست. همانطور كه جنگ خلیجفارس و دیگر حوادث اثبات كرد، جهان سوم تجزیه شده است؛ جهان دوم و اتحاد شوروی در حال تجزیه است، و امریكا و بقیه جهان اول به شكل فزایندهای از دیگران دور میشوند. برای درك تحولات و پیچیدگی سیاست جهانی یك دیدگاه ارتباطاتی و فرهنگی واقعاً مورد نیاز است.
پروفسور حمید مولانا
ادامه دارد...
منبع: فصلنامه رسانه