درک حضور
روی تو را ز چشمه نور آفریدهاند |
لعل تو از شراب طهور آفریدهاند |
خورشید هم به روشنی طلعت تو نیست |
آیینه تو را ز بلور آفریدهاند |
پنهان مکن جمال خود از عاشقان خویش |
خورشید را برای ظهور آفریدهاند |
منعم مکن ز مهر خود ای مه! که ذره را |
مفتون مهر و عاشق نور آفریدهاند |
خیل ملک ز خاک در آستان تو |
مشتی گرفته، پیکر حور آفریدهاند |
عیسی وظیفه خوار لب روحبخش توست |
کز یک دم تو، نغمه صور آفریدهاند |
از پرتو جمال تو در کوه و بر و بحر |
سینای عشق و نخله طور آفریدهاند |
آلودهایم و بیم به دل ره نمیدهیم |
از بس تو را رحیم و غفور آفریدهاند |
سرمایه سرور دل ما ز درد توست |
درد تو را برای سرور آفریدهاند |
عمری اسیر هجر تو بود و فغان نکرد |
بنگر دل مرا چه صبور آفریدهاند |
از نام دلربای تو همت گرفتهاند |
تا برج آخرین مشهور آفریدهاند |
عشاق را به کوی وصال تو ره نبود |
این راه دور را به مرور آفریدهاند |
(پروانه) را در آتش هجران خود مسوز |
کو را برای درک حضور آفریدهاند |
علی مجاهدی (پروانه)