شعر آئینى در گفت وگو با حسین اسرافیلى
عبور از صاعقه در سایه ذوالفقار
حسین اسرافیلى متولد 1330و در تبریز است. از آثار او مى توان به تولد در میدان، آتش در خیمه ها، در سایه ذوالفقار، عبور از صاعقه، مثل آتش كه در دل كوه، كوه ها سنگ مى زایند، شرحه شرحه آتش، زخم سیب و... اشاره كرد. اسرافیلى از نام هاى آشناى شعر انقلاب و شعر جنگ است كه در حوزه شعر آئینى نیز بسیار فعال است. وى بیشتر در قالب هاى كلاسیك شعر سروده و هم اكنون یكى از اعضاى شوراى شعر وزارت ارشاد و همچنین شوراى شعر صدا و سیماست. او از نخستین كسانى است كه به حوزه هنرى در اواخر دهه پنجاه پا نهاد و نامش با نام «شاعران حوزه هنرى» عجین شد. او مسئولیت كمیته شعر جمعیت دفاع از ملت فلسطین را نیز به عهده دارد.
*بگذارید از صبحگاه شعر درى شروع كنیم و سبك خراسانى و البته شعر ناصر خسرو كه به نظر مى رسد شعر ایدئولوژیك شیعى با او و آثارش توان گرفته است...
«داستان پسر هند مگر نشنیدى
كه از او و پسر او به پیمبر چه رسید
مادر او لب و دندان پیمبر بشكست
پسر او سر فرزند پیمبر ببرید...
بر چنین قوم تولعنت نكنى شرمت باد!
لعن الله یزیداً و على آل یزید»
این را سنایى خطاب به كسانى سرود كه در آن زمان معتقد به خلافت معاویه بودند پس از امیرالمؤمنین(ع) و سنایى بر این موضع پاى مى فشرد كه اگر على(ع) خلیفه بوده نمى توان كسى را كه با او به جنگ برخاسته، خلیفه دانست. چنین شعرى چنان كه از ظاهر آن هم مشخص است به طور كامل ایدئولوژیك است. پدر شعرعرفانى ما سنایى است. مولوى مى گوید: «عطار جسم بود و سنایى دو چشم او/ ما از پى سنایى و عطار آمدیم» یا عطار بیتى با این مضمون دارد كه «آنچه سنایى گفته من باز مى گویم.» همچنین شعر مولوى را- به عنوان شعرى كه مفاهیم دینى را طرح مى كند- شاید بتوان در شمار شعر ایدئولوژیك نام برد؛ اما مرحوم ناصر خسرو به دلیل آن روح پر خاشگرى، نه پرخاشگرى كه آن روح انقلابى گرى و برخورد تندى كه نسبت به حاكمان جور داشت، وجه ایدئولوژیك كارش عریان تر است و آشكارتر. حكومت هاى ایران در آن دوره- حتى آنها كه تا حدودى مستقل بودند- به دلیل اخذ تأیید از خلفاى عباسى، با دوستداران اهل بیت(ع) خوش رفتارى نمى كردند. این جمله سلطان محمود مشهور است كه : «انگشت در سوراخ كرده ام و دنبال قرمطى مى گردم» حتى آن در خواست سلطان محمود از حكیم طوس كه شاهنامه را به نظم بكشد از سر شعر دوستى نبوده؛ آن موقع شاعران و طرفداران اهل بیت(ع) در یك حكومت متعصب ضد شیعه، براى این كه معبرى براى طرح ایدئولوژى خودشان داشته باشند در قهوه خانه ها، چار سوق ها و بازارها مى آمدند و جنگ هاى حضرت مولوى الموحدین(ع) را - چون اهل سنت هم مولا را قبول داشتند- نقل مى كردند و شرح دلاورى هاى آن حضرت را مى گفتند كه در تاریخ به مناقبیان مشهورند. این نقل ها و شرح ها بسیار مورد استقبال عام قرار مى گرفت و بعدها كتاب هایى بر همین اساس ارائه شد كه به «حمله حیدرى» مشهور شد؛ اینها گاهى به نثر گاهى به نظم بود. سلطان محمود براى مبارزه با این كار مناقبیان كه شیعیان بودند، دستور داد داستان هاى پیش از اسلام را در ایران به نظم بكشند و این داستان ها جایگزین نقل ها و شرح هاى جنگ هاى امیر المومنین(ع) شود و در قهوه خانه ها خوانده شود. منتها چون دزد ناشى به كاهدان مى زند، او شخصى بزرگوار چون حكیم طوسى را برگزید و او تمام تفكر دینى شیعه را در داستان هایش گنجاند...
*پس دلیل این كه مولوى مى گوید: «شیر خدا و رستم دستانم آرزوست» ریشه در این ماجرا دارد...
بله! شما به داستان رستم كه مراجعه كنید در هر كجا كه ضعفى بر وى غلبه مى كند به خدا پناه مى برد و مناجات مى كند. خدا رحمت كند مرحوم سادات ناصرى را، مى گفت: «ویژگى هایى كه فردوسى براى رستم در شاهنامه مطرح مى كند ویژگى هاى انسان متعالى است. انسانى كه مى توانید او را الگو قرار دهید.» مناجات ها و راز و نیازهاى رستم در واقع تجسم تفكر شیعى ست. فردوسى در داستان مبارزه رستم و اكوان دیو مى گوید: «تو مر دیو را آدم بدشناس/ همان كوندارد به یزدان سپاس» یا در داستان «زال و سیمرغ» كه سیمرغ بر نوزاد رحم مى آورد و او را بزرگ مى كند، مى گوید: «كسى را كه یزدان نگهدار شد/ ستمگر بر دیگرى خوار شد» این همان تفكر آن روزگار شیعه است كه اگر چه حكومت ها مرا خوار مى كنند ولى من پیش خدا عزیزم.*در همین دوره «قطران» چه نقشى دارد
قطران از همشهرى هاى ماست! قطران در یك روزگارى قرار گرفت كه بیشتر منطقه دچار آشوب و ولوله و سیل و این جریانات بود و قطران بیشتر آنها را به نظم كشید؛ ولى در همه دیوان ها مدح رسول الله (ص) و امیرالمؤمنین(ع) هست. ناصر خسرو در سفر نامه اش در باره قطران مى گوید: ...*شعر نیكو مى گفت:...
«... و فارسى نیكو مى دانست.» یك جاى دیگر مى گوید: «وقتى كه در تبریز راه مى رفتم مردم چنان پارسى سخن مى گفتند كه فكر مى كردم در خراسانم». بگذارید از قطران و شاعرانى كه شعر آئینى گفتند گریزى بزنم به شعر عاشقانه. در این شعرها، معشوق چندان هم زمینى نیست. در این شعرها، شاعران ما، ما را یك پله به آسمان نزدیك تر كرده اند؛ «لیلى» زن زیبایى نبود و گرنه به مجنون عیب جویى نمى گفت: «به هر عضوى ز اعضایش قصورى ست»! «لیلى» صفات عالى و انسانى داشت و پاسخ مجنون این است: «تومو مى بینى و من پیچش مو/ تو ابرو من اشارت هاى ابرو/ اگر در دیده مجنون نشینى/ به غیر از خوبى لیلى نبینى» یا مولوى مى گوید: «دى شیخ با چراغ همى گشت گرد شهر/ كز دیو و دد ملولم و انسانم آرزوست/ گفتند یافت مى نشود جسته ایم ما/ گفت آن كه یافت مى نشود آنم آرزوست» اگر یافت مى شد كه آرزویم نبود! همیشه انسان هایى كه یك سروگردن از انسان هاى معمولى بالاتر بوده اند به عنوان معشوق مورد خطاب شاعران ما بوده اند یعنى معشوق را با یك چشم معرفتى مى دیدند حتى در شعرهاى عاشقانه مان. به هر حال این تفكر دینى یا این تفكر عاشقانه دینى در همه شاعران جارى و سارى هست.*بعد از سبك عراقى به مكتب وقوع مى رسیم كه معشوق دیگر تجسد مى یابد و زمینى مى شود اما در همین دوران نیز شاعرى مثل «وحشى بافقى» در زمینه شعر آئینى، آثار درخشانى دارد، چگونه است كه ارتباط با معشوق آسمانى در شعر این دوره قطعى مى شود اما ارادت به اولیاالله همچنان ادامه مى یابد
ببینید این تقسیم بندى ها تابع یك قانون قطعى نیستند كه مثلاً از این مقطع به بعد باید این گونه شعر گفت! به مرور این تحولات شكل مى گیرد و این تحولات یك حالت برزخى را هم طى مى كند تا بر سد به اسلوب و زبانى كه دیگر شناخته شود و مشخص شود كه این مكتبى است كه جداست از مكتبى كه مثلاً ??? سال قبل مطرح بود. این تغییرات در نماى شعر اتفاق مى افتد و در درون شعر حتى اگر معشوق هم زمینى شود ارتباط با آن آموزه هاى دینى وجود دارد. در آن شعر مشهور وحشى- كه شاید زیباترین شعر زمینى ما باشد- شما باز ارتباط با آسمان را شاهدید: «اولین كسى كه خریدار شدش من بودم/ باعث گرمى بازار شدش من بودم/ عشق من شد سبب خوبى و رعنایى او...» باز «عشق من شد سبب خوبى و رعنایى او» یعنى باز معشوق این نیست عشق من است كه این رعنایى را در او مى بینم.*بعد از مكتب وقوع ما شاهد دوره اى هستیم كه شاید بتوان نامش را گذاشت «شعر ایدئولوژیك دوران صفوى» كه نام آورترین شاعرش محتشم كاشانى است. شاعرى با این درجه از توانایى در شعر آئینى، در این دوره مى توان نام برد
در دوران صفوى آن شور و شوقى كه مردم نسبت به آموزه هاى دینى و باورهاى خود داشتند اجازه بروز یافت و فرصتى پیدا شد كه راحت بتوانند سخن بگویند، راحت بتوانند به باورهاى دینى خودشان بپردازند اگر چه این آزادى عمل از سال ??? قمرى از زمان دیلمیان و آل بویه و معضدالدین دیلمى آغاز شد كه دستور داد روز عاشورا تعطیل رسمى شود و مردم براى عزادارى به كوچه ها و خیابان ها بیایند. بعدها این حكومت توسط خلفاى عباسى و دست نشاندگان آنان از میان رفت و آن آزادى هم بدل به حصر شد. در دوره صفوى این احساسات دینى- مذهبى دوباره اجازه بروز یافت و در شعر شاعران هم تجلى پیدا كرد كه بهترین جلوه آن در همان شعر مشهور محتشم كاشانى است.پس از صوفیه، قاجاریه هم همان سیاست را پیش گرفتند و تظاهر به رعایت موازین و باورهاى دینى در این حكومت هم باب شد. بنابراین سعى كردند شاعرانى را كه در ستایش اولیاى دین و شریعت شعر مى گفتند مورد حمایت قرار دهند و سیاست شان تكرار سیاست شاه عباسى بود كه شاعرى بیتى در مدح یكى از ائمه گفت و شاه عباس سه بار دهانش را از جواهر پر كرد. من در این محدوده زمانى پس از سبك عراقى تا مشروطه مى توانم از سیف فرغانى نام ببرم از وصال شیرازى و یغماى جندقى و جیحون یزدى؛ اینها همه شاعران خوبى بودند كه در مدح اهل بیت خوب كار كردند...
*در مورد «عمان سامانى» نظرتان چیست
مرحوم عمان، خودشان، پدرشان، خانواده شان اسم هایى كه دارند زیباست؛ یك عمان تخلص مى كند یكى موج تخلص مى كند یكى دریا تخلص مى كند. روزگارى «مجموعه» عمان چنان مرا به دنبال خود كشید مثل یك آهن رباى قوى كه یك سوزنى را به دنبال خود بكشد كه در منزل دچار پریشانى شده بودم، مى گفتند قند بده، چتر مى دادم! مى گفتم میز را بردار، صندلى را مى كشیدم! هر كجا كه مى رفتم عمان با جذابیت شعرهایش گرفتارم كرده بود، عمان به نظر من عارفانه ترین و دلنشین ترین تفسیر را از عاشورا دارد حتى چنان با مفاهیم عاشقانه ملكوتى این را در آمیخته كه هرچه مى كنى لحظه اى از دام این صیاد بگریزى و صیدش نشوى، ناتوانى!با زبان زینبى شه هرچه گفت
با حسینى گوش زینب مى شنفت
زبان چقدر امروزى است! تاریخ مى گوید حضرت امام حسین(ع) خودشان موهاى حضرت على اكبر را شانه كردند عطر زدند چون توى كاروانى كه داشتند به سوى كوفه مى رفتند مى گویند چندین شتر فقط مشك و عطر همراه كاروان بوده و در روز عاشورا، در یكى از خیمه ها مشك و عطر مى سوزاندند و هر كه مى خواست برود میدان كارزار، اول مى رفت آنجا لباسى مى تكاند و این بوى عطر وجودش را مى گرفت. امام(ع) وجود نازنین حضرت على اكبر را معطر مى كند به آن مشك و عنبر و بعد خودشان موهاى پسر را شانه مى كشند. امام(ع) این فرزند را بسیار دوست دارند به دلایل مختلف؛ هم فرزندش است هم خصائل انسانى والا دارد و هم شبیه پیغمبر است. مردمى كه پیغمبر را ندیده بودند مى آمدند على اكبر را تماشا مى كردند. بعد، ببینید عمان این صحنه را چقدر زیبا تصویر مى كند. اسم مادر على اكبر، لیلا است. مى گوید:
بیش از این بابا دلم را خون مكن
زاده لیلا دلم مجنون مكن
گه دلم پیش تو گاهى پیش اوست
چون كه در یك دل نمى گنجد دو دوست
لطیف ترین شعرها را مرحوم عمان دارد درباره عاشورا و در پرانتز بگویم استاد شاهرخى هم مثنوى «خلوتگاه عشق» را دارند كه در آن باز هم تحت تأثیر عمان، وقایع عاشورا را با همان سبك و سیاق «گنجینه اسرار» گفته اند كه آن هم كار ارزشمندى است. البته این نام را به شكل «گنیجنه الاسرار» عمان مورد استفاده قرار داده است كه شاید آن موقع معمول بوده كه كلمات فارسى با تاى «تأنیث» عربى جمع شود...
*البته بعضى عیب گرفته اند كه چنین كاربردى خود دلیلى بر كمى دانش عمان بوده كه گنجینه فارسى را با «ها»ى منقوط عربى به كار گرفته است...
ما البته شاعران پیشین داریم كه قواعد عربى را به عنوان قانون نمى پذیرفتند؛ جمع هاى عربى را دوباره جمع مى كردند: شمایل ها، قبایل ها؛ به گمانم در میان شاعران قرون هفتم و هشتم باب بوده است. نهایتاً «عمان» كار بسیار زیبایى در توصیف صحنه وداع امام حسین(ع) انجام داده است كه بسیار تأثیر گذار است. اگر به طور دقیق در حافظه داشتم حتماً این جا مثال مى آوردم. ذكر این نكته را لازم مى بینم كه در مجلس عزادارى ما، امروزه شعرهایى كه خوانده مى شوند اغلب فاقد خصوصیات و ویژگى هاى لازم و در خور شأن امام حسین(ع) و شهداى كربلاست و لازم است كه در این مجالس، شعرهاى استخوان دارى مثل شعرهاى عمان و دیگران خوانده شود.*این آثار- حالا نمى دانم شعرهاى عمان هم جزو شان بوده یا نه- تا سه یا چهار دهه پیش هم به وفور در مجالس عزادارى خوانده مى شدند مخصوصاً آثار «یغما» كه اقبال بیشترى داشت اما نمى دانم به چه دلیلى رفته رفته عمومیت استفاده از این شعرها از تهران به شهرستان هاى بزرگ و بعد به شهرستان هاى كوچك محدود و محدود تر شد و حاصل اش استفاده از شعرهایى شد كه در اركان اولیه شعر هم دچار مشكل اند...
امروزه ما با چند معضل در شعرهاى آئینى مواجهیم كه باید آسیب شناسى شود.شعر عاشورایى بر دو ركن استوار است شاعر و مداح آن شعر. این دو خیلى به هم وابسته اند در خوب درآمدن حاصل كار. از صفویه كه مداحى رونقى گرفت و از انقلاب به این سوكه این رونق افزون شد، هر كس كه صداى خوبى داشت و به قول معروف دو دانگ صدا داشت، آمد مداحى كرد بدون آن كه دودانگى، حتى یك دانگى حتى نیم دانگى ذوق شعرى داشته باشد! البته ما مداحانى هم داریم كه هم خوش صدا هستند هم با دانش و خوش قریحه مثل حاج على انسانى اما متأسفانه كثرت بر آنها شامل مى شود كه شعر نمى دانند! شما مى بینید كه مداحى، شعر را به هم مى ریزد و وزن اش را هم خراب مى كند قافیه اش را هم خراب مى كند و مى گوید: «نه! حالا این كه من گفتم شعر تر شد!» اینها متأسفانه لطمه زده اند به شعر آئینى و شناخت مردم از این شعر. دیروز كسى شعرى آورده بود شوراى شعر كه مى خواست این را به عنوان نوار بدهد بیرون. به ایشان گفتم: «عزیز من! شما اگر واقعاً مى خواهید براى امام حسین(ع) خدمت كنید این شعر را نخوان!» كار از اساس مشكل داشت قافیه نداشت و بدتر این كه نمى دانست قافیه چیست. آمده بود فى المثل گل را باپیاز قافیه گرفته بود! وقتى مى گفتى جان من اینها قافیه نیست! مى گفت خب به جایش سیب زمینى بگذار! خب! آدم چه بگوید به این بنده هاى خدا! این بنده خدا مى خواهد بخواند، چرا چون صدایش خوب است آن هم نه در حد یك حنجره طلایى، در حدى كه در محله شان بگویند به به! چه صداى خوبى دارى! این مسائل و مشكلات هست كه مسئولان باید به فكرش باشند.
*به دوران پهلوى كه برسیم پیش از ظهور نسل جدید شعر آئینى با سه نام مواجهیم كه یكى از آن نام ها دیگر از یادها رفته است. درصورتى كه روزگارى این نام چنان مشهور بود كه اگر كسى مى خواست دعاى خیر كند در حق فرزند كه ذوق شاعرى داشت مى گفت: ان شاءالله صادق سرمد شوى!» نظرتان درباره آثار سرمد چیست
صادق سرمد كه خدا رحمتش كند شاعر خوبى بود و هست:هر جا كه نظر كردم تو در نظرم بودى
هر جا كه سفر كردم تو بال و پرم بودى
در شامگه غربت با یاد تو مى خفتم
در صبحدم عشرت چشمان ترم بودى
سرمد شعرهاى قشنگى دارد منتها به دلیل زندگى خاص خودش و نزدیكى با حكومت ها، مخصوصاً حكومتى كه عناد با مفاهیم دینى داشت عناد با اسلامیت مردم داشت، یك مقدار وجهه اش خراب شد. شاعر خوبى است توانمند است زبان فصیح و فاخرى دارد در توان خودش. در زمینه شعر آئینى هم شعرهاى خوبى دارد:
امشب است آن شب كه عالم غرق شیون مى شود
شیون مرد و زن اندر كوى و برزن مى شود
شام عاشوراست امشب، وز قضاى ایزدى
سرنوشت روزگار امشب معین مى شود
حق به ظاهر مى شود محكوم باطل، وز قضا
چند روزى سلطنت بر كام دشمن مى شود
كفر اگرچه پنجه ایمان به عدوان بشكند
دولت ایمان به یمن عدل ایمن مى شود...
*دو نام دیگر شهریار و اوستایند. كمى درباره آثار این دو بزرگوار صحبت كنیم...
خدا رحمتشان كند. شهریار كه مى دانید در شعرهایش مباحث دینى را زیاد به كار مى برد مثلاً آنجا كه در ذكر دست به دست شدن «آب» در جنگ صفین سخن مى گوید كه هر بار آب به دست سپاهیان على(ع) مى افتاد مى فرمود همه سیراب شوند و هر بار كه آب به دست سپاهیان معاویه مى افتاد دستور حصر آب را مى داد. شهریار مى گوید: كسى پرسید از حضرت، كه چرا ما آب بر آنها نبندیم و حضرت پاسخ داد كه ما جنگ مى كنیم كه راه آب و نان مردم بسته نشود وآنها قصدشان چیز دیگرى است. نگاه شهریار، نگاه عارفانه و عمیق است برعكس بعضى از عزیزان. مثلاً رهى معیرى هم شعرى دارد براى امام رضا(ع)؛ ولى در سطح است. در شعر آئینى مرحوم شهریار، عمق كاملاً خودش را نشان مى دهد. نگاه، نگاه یك متفكر دینى است نه فقط یك آدم در شناسنامه مسلمان در رعایت ظواهر دین به هر حال كوشا. در تراز شهریار، اوستا را داریم كه نادر است. مرحوم اوستا در شعرهایى كه دارد مخصوصاً در «شراب كهنگى ترس محتسب خورده»، مدح هایى كه براى پیغمبر گفته، زیباترین متن و فاخرترین زبان است. اصلاً یكى از ویژگى هاى شعر مرحوم اوستا فاخر بودن زبان است و البته روان بودن زبان؛ طورى كه شما قصیده هایش را هم كه مى خوانید فكر مى كنید كه دارید غزل مى خوانید. بعضى شعرهاى معاصران را، غزل شان را كه مى خوانید روح قصیده را در آن حس مى كنید و اصلاً خسته مى كند شنونده را.*در شعر جوان و جدید آئینى در اواخر دهه ?? به شعر على موسوى گرمارودى مى رسیم و در اواسط دهه ?? به شعر طاهره صفارزاده كه پیش از آن هم، شعرش را مى توان به رده شعر آئینى طبقه بندى كرد منتها با توجه به متون مقدس كهن اما با «سفر پنجم» فرم روایى آثارش را هم از قرآن اخذ مى كند و كاملاً جذب این متن شگفت آسمانى مى شود. موسوى گرمارودى هم كه در «سایه سار نخل ولایت» شاعرى تواناست، پس از انقلاب در «خط خون» به اوج كار خود مى رسد و شاعران بسیارى را به تقلید از خود یا لااقل تأثیر از این شعر وامى دارد. نظرتان درباره این شاعران چیست
شما در كتاب هاى نخست خانم صفارزاده كه نگاه مى كنید مى بینید كه نگاه، نگاه دین محورانه است ما شعر آئینى را نباید خلاصه كنیم در شعرهایى كه در مداحى ها عنوان مى شود در شعر اجتماعى آئینى هم شاعرى مانند ایشان بسیار موفق اند. مهم عمق نگاه است كه آثار خانم صفارزاده واجد آن است. همین طور آثار استاد گرانقدر جناب دكتر گرمارودى كه كارهاى عاشورایى زیبایى دارند كه یكى از این شعرها را شما نام بردید اما غیر از «خط خون» آثار درخشان دیگرى هم براى واقعه عاشورا سروده اند. بعد از این دو بزرگوار مى رسیم به سیدحسن حسینى و گنجشك و جبرئیل؛ كه «سید» به زبان امروز به وقایع عاشورا مى پردازد و بسیار عمیق و تأثیرگذار و اگر مهجور مانده این كتاب، به این دلیل است كه به شكل شعر كلاسیك نیست كه مداحان استفاده كنند از آن. قیصر امین پور هم در همان كتاب نخست اش «در كوچه آفتاب» یك بخشى دارد به نام: «با مردان خدایى» كه در آن به وقایع عاشورا مى پردازد همچنین در دیگر آثارش، مى توان تعمق و نگاه آئینى اش را شاهد بود. به هر حال بعد از انقلاب شعر آئینى همه گیر شد و اكنون شاعران جوان هم شعرهاى خوبى در این زمینه دارند. گزینه هایى كه مى بینیم آثارى در آنهاست كه نشان مى دهد حركت هاى خوبى در این زمینه دارد اتفاق مى افتد.* چكیده اى از نظرات حسین اسرافیلى:
*مناقبیان براى این كه معبرى براى طرح ایدئولوژى شیعه داشته باشند در قهوه خانه ها، چارسوق ها، بازارها مى آمدند و جنگ هاى حضرت امیرالمؤمنین(ع) را نقل مى كردند.
*مناجات ها و راز و نیازهاى رستم در واقع تجسم تفكر شیعى است. فردوسى در داستان مبارزه رستم و اكوان دیو مى گوید: «تو مر دیو را آدم بد شناس/ همان كو ندارد به یزدان سپاس»
*لطیف ترین شعرها را عمان سامانى دارد درباره عاشورا و چنان با مفاهیم عاشقانه ملكوتى این شعرها را درآمیخته كه هرچه مى كنى لحظه اى از دام این صیاد بگریزى و صیدش نشوى، ناتوانى!
چند شعر از حسین اسرافیلى:
*در حسرت بوییدنش
كیست این طاقت گرفت از ما، به خون غلتیدنشخم شده هفت آسمان عشق، بر بوسیدنش!
سینه مان جز در حریم عاشقى پرپر نزد
نازم این دل را و در سیلاب خون غلتیدنش
عطر عاشورا، چنان شولا به تن پیچیده است
صد چمن گل باز شد در حسرت بوییدنش
موسم این باغ را فصل خزان باور نبود
باغبان مى گرید از اندوه پرپر دیدنش
كوه را ماند، فرا استاده در توفان و باد
موج مى پیچد به خود، در التهاب دیدنش
ذوالفقارى بر كف و با صد دهان زخم و خون
مى نماید غیرت حیدر، چنین چرخیدنش
*آیینه و سنگ
براى حضرت زهرا سلام الله علیهاكاش در باران سنگ فتنه بر دیوار و در
سینه آیینه را مى شد سپر دیوار و در
زخم بود و شعله اى، بال هما آتش گرفت
زآشیان سوخته دارد خبر دیوار و در
گردبادى بود و توفان «قاف» را دربرگرفت
ریخت از سیمرغ خونین بال، پر دیوار و در
خانه وحى پیمبر، در بلا پیچید و شد
باغ پرپر، سرو زخمى، نوحه گر دیوار و در
در نفس هاى كویر كینه زادان، كس نبود
كوثر جوشنده را یاور، مگر دیوار و در
دختر پیغمبر و تدفین پنهانى به شب!
واى بر امت، كند لب وا اگر دیوار و در
حیرتى دارم من از صبرى كه بر حیدر گذشت
ذوالفقار آرام بود و شعله ور، دیوار و در
استخوانى در گلو، خارى به چشم، آتش به جان
ناله ها در چاه گاهى، گاه بر دیوار و در
گریه پنهان حیدر از نفاقى آشكار
شاهد سوز على شب تا سحر، دیوار و در
از «فدك» تا «كربلا» یك خط طغیان بیش نیست
سوخت آنجا خیمه، اینجا را شرر دیوار و در
منبع : روزنامه ایران