تبیان، دستیار زندگی
برای ما جوان‌های نسل امروز، تصویر سربازان خشمگین در برابر جوان دانشجو، تصویری بسیار دور از ذهن است. ما نمی‌توانیم فكرش را بكنیم كه سربازی به حكم بالادست، با جوانی هم سن و سال خودش به زبان اسلحه سخن بگوید.
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

سه یار دبستانی

رژیم شاه مقصر اصلی كشتار دانشجویان در دانشگاه‌ تهران را معاون دانشكده معرفی كرد كه از ترس حوادث بدتر خواستار خروج دانشجویان از دانشگاه شده بود.

برای ما جوان‌های نسل امروز، تصویر سربازان خشمگین در برابر جوان دانشجو، تصویری بسیار دور از ذهن است. ما نمی‌توانیم فكرش را بكنیم كه سربازی به حكم بالادست، با جوانی هم سن و سال خودش به زبان اسلحه سخن بگوید.

ما صبح به دانشگاه می‌آییم، سركلاس می‌رویم، ظهر غذای سلف سرویس را می‌خوریم، بعدازظهر هم اگر فراغتی باشد، سینمایی و شب، مشق‌هایمان را می‌نویسیم؛ چه 16 آذر باشد و چه نباشد.

موضوع دغدغه‌های ما با دغدغه‌های دانشجویان آن سال‌ها هم همان اندازه فاصله دارد كه تصاویر ذهنی‌مان از سربازان اسلحه به‌دست. نیت «این سه قطره خون»، شاید این بوده كه خاكستر فراموشی را از ذهن ناعادل روزگار و ردپای گذر سالیان را از خاطره فراموشكار نسل ما بتكانند.

2 روز پس از كودتا، شاه فراری از رم برای مردم پیام می‌فرستد كه «سرلشكر زاهدی در ترمیم خرابی‌ها و اصلاحات لازم سریعا اقدام خواهد كرد» و وعده می‌كند كه «یك زندگی دموكراسی برای قاطبه ملت فراهم خواهد كرد».

شاه بلافاصله از فرار مفتضحانه‌اش – كه سفیر آمریكا آن را «هجرت عارفانه» خوانده برمی‌گردد تا وعده‌اش را عملی كند؛ چنانچه در اولین دیدارش با سفیر آمریكا ملاقات می‌كند و می‌گوید: «من تاج و تختم را از بركت خداوند، ملتم، ارتشم و شما دارم» و در جواب سفیر – كه از مصدق و فاطمی می‌پرسد- برآشفته فریاد می‌كشد: «دكتر فاطمی را اعدام می‌كنم».

سه آذر اهورایی

زاهدی پیر اما از شاه جوان مكارتر است. او می‌داند كه نباید علنا با نهضت ملی مخالفت كرد؛ پس در اولین مصاحبه مطبوعاتی‌اش از مصدق و كاشانی به نیكی یاد می‌كند و وعده می‌دهد كه «قیام ملت ایران برای گرفتن حقوق خود در نفت جنوب محترم است و دولت بر اجرای قانون ملی‌كردن نفت پافشاری دارد».

در سرمقاله‌های سفارشی – كه مستقیماً از دفتر نخست‌وزیری به مطبوعات می‌آید – هم نوشته می‌شود: «چیزی عوض نشده است. به علت اشتباه مصدق در میدان‌دادن به كمونیست‌ها، مملكت در خطر بود. مصدق را مردم سرنگون كردند و یكی از وزیران سابق او را بركار گذاشتند تا با آرامی و متانت قانون ملی‌كردن نفت را اجرا كند و مملكت را از قحطی و بیكاری و كمونیسم نجات دهد».

برای ما جوان‌های نسل امروز، تصویر سربازان خشمگین در برابر جوان دانشجو، تصویری بسیار دور از ذهن است. ما نمی‌توانیم فكرش را بكنیم كه سربازی به حكم بالادست، با جوانی هم سن و سال خودش به زبان اسلحه سخن بگوید.

قرار است همه‌چیز در خطر كمونیست‌ها خلاصه شود. وزرای مصدق همگی احترام و تكریم می‌شوند و هركدامشان كه دوست داشته باشند، حتی پست و سمتی هم می‌گیرند؛ تنها با فاطمی – كه علیه شاه و سفیر آمریكا سخن گفته – قرار نیست مدارا شود. هر روز اخباری از دستگیری توده‌ای‌ها منتشر می‌شود و سقف «حظیرة ‌القدس» - مركز اجتماع بهائیان – كلنگ می‌خورد.

وقتی نقاب می‌افتد

در همین روزها زاهدی به اتفاق جماعتی از خبرنگاران و عكاسان به خانه آیت‌الله كاشانی هجوم می‌برد. كنار او می‌نشیند و تملق می‌گوید؛ یك‌ریز و مدام. عكاسان عكس می‌گیرند و فرداروز در جراید چاپ می‌كنند اما آیت‌الله پیر با این بازی‌ها آشناست.

یك هفته بعد اعلامیه‌ای به امضای سید ابوالقاسم كاشانی در سراسر تهران و بعد در شهرهای دیگر پخش می‌شود؛ «ای مردم مسلمان ایران! نباید فرصت بدهیم كه باز استعمار بساطش را در این مملكت پهن كند و بازهم همان سیه‌روزگاری‌ها تجدید شود؛ نگذارید، خاموش ننشینید. اگر دهان مرا هم دوختند شما از جانب خودتان و از جانب این بنده حقیر فریاد بكشید».

نقاب دولت كودتا خیلی زود می‌افتد. بازاریان تهران اعتراض می‌كنند اما تظاهرات‌شان سركوب می‌شود؛ جمع كثیری به زندان می‌روند و سقف بازار كلنگ می‌خورد.

دولت اطلاعیه می‌دهد كه مصدق دیونی معادل 18میلیارد ریال برای ایران باقی گذاشته است.

2 شبكه وابسته به حزب توده كشف و متلاشی می‌شوند. سیدحسن امامی – امام جمعه درباری– دعا به جان آریامهر را كه «مملكت را از شر كمونیست‌های بی‌دین نجات دادند» فراموش نمی‌كند.

در روزهای پایانی تابستان سرد 32، وقتی زاهدی اعلام می‌كند «مصدق در 2 مورد محاكمه خواهد شد؛ یكی به‌خاطر عملیات خلافی كه در زمان نخست‌وزیری مرتكب شده است و دیگری به اتهام توطئه برضد حكومت قانونی و رژیم مملكت»، تظاهرات‌های پراكنده مردم به نیروهای دولت كودتا فرصتی دوباره می‌دهد تا به ضرب باتون و سرنیزه، وعده «یك زندگی دموكراتیك» شاه را به ملت یادآوری كنند.

هشتم مهرماه، سخنگوی دولت خبر می‌دهد: «دولت فعلی مصمم است باتوجه به قانون ملی‌شدن صنعت نفت و دقت در قوانین موضوعه مملكتی، به هر وسیله كه شده است نفت ایران را به بازارهای جهانی بفرستد». و 20 روز بعد آنتونی ایدن – وزیر خارجه انگلیس –   این‌طور جواب می‌دهد: «انگلستان بار دیگر دست دوستی به سوی ایران دراز می‌كند و برای تجدید مناسبات سیاسی، همه نوع آمادگی دارد».

مردم، بهت زده و حیران خبرها را می‌شنوند و دلشان برای خیلی چیزها می‌سوزد. حكومت نظامی در سرتاسر خوزستان، فارس، اصفهان و گیلان برای 3 ماه دیگر تمدید می‌شود و  نهضت مقاومت ملی كم‌كم فعالیت زیرزمینی‌اش را آغاز می‌كند.

روز عزا می‌رسد

روابط ایران و آمریكا به سرعت گسترش می‌یابد و در 17 آبان، محاكمه جادویی مصدق آغاز می‌شود. ایران، خاموش نگاه می‌كند. شاه در مقابل مصدق یكی از بدنام‌ترین جلادهایش را نشانده است؛ تیمسار آزموده را؛ یكی از  بدنام‌ترین روبه‌روی یكی از خوشنام‌ترین. آزموده، رگ‌های گردن قوی می‌كند، چشم می‌دراند و عربده می‌كشد و مصدق، پیرانه می‌خندد و فقط از دادگاه اجازه می‌گیرد تا دفاعیات‌اش را به خرج خودش چاپ كند؛ به یادگار برای آیندگان.

اعلامیه تازه آیت‌الله كاشانی چاپ و پخش می‌شود. او  «به همه چیز این مملكت» اعتراض دارد.

بازار تهران تعطیل می‌شود. تظاهرات جز كشته‌شدن 2نفر، مجروح‌شدن عده‌ای كثیر و تبعید چند نفر از تجار سرشناس به جزیره خارك، حاصلی ندارد.

وضع تبریز هم بهتر از این نیست؛ یكروزه كف خیابان‌های اصلی شهر به رنگ خون  می‌شود.

سوم آذرماه، دنیس رایت – كاردار سفارت انگلیس– بی‌سروصدا وارد تهران می‌شود.

اعلام می‌شود كه ریچارد نیكسون – معاون‌رئیس‌جمهوری آمریكا – از طرف آیزنهاور به ایران می‌آید تا آنچه را كه آیزنهاور «نتایج پیروزی سیاسی امیدبخشی كه در ایران نصیب قوای طرفدار تثبیت اوضاع و آزادی شده» می‌خواند، مشاهده كند.

و بالاخره در چهاردهم آذر، بیانیه مشترك ایران و انگلیس منتشر می‌شود. 2 دولت ضمن وعده آنكه به زودی سفیر كبیرهایشان به كشورهای دیگر اعزام شوند، اعلام می‌كنند كه «در نزدیك‌ترین موقعی كه مورد توافق طرفین باشد»، درباره «حل اختلاف مربوط به نفت» مذاكره خواهند كرد.

شامگاه، آیت‌الله كاشانی كه تازه از حبس درآمده، مصاحبه مطبوعاتی برپا می‌كند؛ «من با قاطعیت اعلام می‌كنم كه ملت شریف ایران هرگز تن به این ذلت نمی‌دهند و آن روز كه دولت ایران اعلام تجدید رابطه با انگلیس را بكند، روز عزای ملی  است و مردم باید نوار سیاه بر سینه‌هایشان نصب كنند».

این بی‌سروپاها

دوشنبه 16 آذر 32، در دانشگاه تهران دانشجویانی كه نوار مشكی به بازو بسته  و آمده‌اند تا مثل 2 روز گذشته تظاهرات راه بیندازند، با محاصره دانشگاه از سوی نظامیان روبه‌رو می‌شوند.

آنها نمی‌دانند كه شاه به نیروهایش دستور داده است كه «این بی‌سروپاها را درست و حسابی ادب كنید». آنها نمی‌دانند كه شاه به وزیر دربارش  -اسدالله علم – گفته است «نمی‌دانم چرا در این دانشگاه‌ها خرابكار از همه‌جا بیشتر است؟». آنها خیلی چیزهای دیگر را هم نمی‌دانند؛ آنها فقط می‌دانند كه در چنین وضعیتی نباید سروصدا كرد، پس با آرامش و احتیاط سر كلاس می‌روند. سربازها كه خودشان را «دسته جانباز» می‌خوانند، همچنان در محوطه دانشگاه می‌گردند.

كلاس‌های ساعت اول تمام می‌شود. نظامی‌ها كه دیگر حوصله‌شان تمام شده، به داخل دانشكده‌های داروسازی، علوم و حقوق هجوم می‌برند. دستگیرشدگان را به جلوی دانشگاه هنر می‌برند و آنجا بازجویی می‌كنند؛ می‌خواهند بدانند چه كسی در روزهای قبل شعار داده. بین بازداشت‌شدگان چند نفری از استادان دانشگاه هم هستند كه به جای دانشجو بازداشت شده‌اند.

زنگ ساعت دوم كلاس‌ها می‌خورد. دانشجویان ‌سر كلاس می‌روند اما در یكی از كلاس‌های درس دانشكده فنی اتفاق عجیبی می‌افتد. دكتر شمس ملك‌آرا دارد نقشه‌برداری درس می‌دهد كه در كوبیده می‌شود. مستخدم دانشكده هراسان وارد می‌شود و چیزی در گوش استاد می‌گوید. دكتر ملك‌آرا می‌گوید :«نه، نمی‌شود.

بگویید پیش رئیس دانشكده بروند». مستخدم می‌رود و این‌بار با سربازی مسلسل‌به‌دست برمی‌گردد. دخترها كه ردیف اول نشسته‌اند، جیغ می‌كشند و به آخر كلاس می‌دوند. سرباز 2 نفر از دانشجوها را نشان می‌دهد و تهدیدشان می‌كند كه همراهش بروند.

مدام می‌گوید؛ «به ما می‌خندید، هان؟». دكتر ملك‌آرا سریع به دفتر مهندس خلیلی – رئیس دانشكده - می‌رود تا ماجرا را اطلاع بدهد. مهندس خلیلی و معاونش – دكتر عابدی – تصمیم می‌گیرند زنگ تعطیلی كلاس‌ها را بزنند و از دانشجوها بخواهند كه سریع‌تر دانشگاه را ترك كنند. زنگ تعطیلی كلاس‌ها به جای 12همیشگی، ساعت 10:15 می‌خورد.

دانشجوهای حیرت‌كرده  از كلاس‌ها به كریدور ورودی می‌آیند كه با هجوم سربازها از در اصلی روبه‌رو می‌شوند. دانشجوها به سمت راهروهای جنوبی فرار می‌كنند. از آن طرف هم دسته‌ای سرباز می‌آید. دانشجوها نمی‌دانند چه كار كنند.

یكی صدا می‌زند «دست نظامیان از دانشگاه كوتاه!» و سربازها انگار كه منتظر همین بوده‌اند، به طرف دانشجوها شلیك می‌كنند؛ آن‌طور كه دكتر عابدی تعریف می‌كند، تا سال‌ها بعد، جای 68 گلوله بر دیوارهای دانشكده باقی می‌ماند. مصطفی چمران هم می‌گوید كه خودش را درون كلاسی پرت  كرده  وگرنه او هم در كنار رفیقش – احمد قندچی – تیر می‌خورده.

صدای گلوله‌ها كه نشست، كم‌كم صدای ناله مجروحان بلند شد. تعداد مجروحان را خود رژیم شاه 65 نفر اعلام كرد. مصطفی چمران تعریف می‌كند كه گلوله‌ها رادیاتورهای شوفاژ كریدور اصلی را تركانده بودند و اصلی‌ترین تصویری كه از آن روز در یادش مانده، صدای به‌هم‌آمیخته ناله مجروحان و شرشر آب بوده. این وضعیت تا 2 ساعت ادامه داشت. 2 ساعت بعد سربازها رفتند و مجروحان و كشته‌شدگان را هم با خودشان بردند.

هنوز كسی نمی‌دانست چند نفر كشته شده‌اند. مصطفی چمران تعریف می‌كند آنها قایم شده بودند و  تا غروب جرأت نكردند بیرون بروند. غروب هم با عوض‌كردن لباس‌هایشان با لباس باغبان‌ها و كارگرهای دانشگاه از آنجا بیرون رفتند.

خبر كشته‌شدن دانشجوها به سرعت در شهر پیچید. دولت، شبانه روزنامه‌هایی كه این خبر را در صفحات‌شان منتشر كرده بودند، از چاپخانه بیرون كشید. روز 17 آذر، فقط روزنامه «اطلاعات» منتشر شد كه آن هم گزارش‌اش از حوادث دانشگاه این‌طور بود كه گروهی از دانشجویان وابسته به حزب توده قصد جنجال در دانشگاه را داشته‌اند و سربازان بنا به خواهش رئیس دانشگاه، به آنجا می‌روند و با حمله دانشجوها كه می‌خواسته‌اند سلاح‌هایشان را بگیرند، مواجه می‌شوند.

و دیگر از كریدور نرفت

3 دانشجوی شهید – قندچی، بزرگ‌نیا و شریعت‌رضوی – را خود دولت  مخفیانه دفن كرد. نماینده‌ای از دربار به خانواده‌های آنها اطلاع داد كه شاه به جبران خون فرزندان‌شان 200 هزار تومان به آنها پرداخت می‌كند، مشروط بر آنكه هیچ برنامه ختمی برای فرزندان‌شان نگیرند. خانواده‌ها قبول نكردند.

19 آذر – سوم شهدای دانشگاه – درحالی كه دانشجوها برای رفتن به سر خاك رفقایشان در امامزاده عبدالله با مأموران نظامی مواجه بودند، نیكسون بی‌سروصدا به دانشكده حقوق دانشگاه تهران رفت و در همان دانشگاهی كه هنوز خون دانشجویان از در و دیوارش پاك نشده بود، دكترای افتخاری حقوق گرفت. دانشجوها تا چهلم شهدا اعتصاب كردند و سر كلاس‌هایشان نرفتند.

رئیس دانشكده فنی – مهندس عبدالحسین خلیلی- كه از طرفداران شاه بود ، بعد از این ماجرا شد ضدرژیم. او تا آخر عمرش، دیگر از كریدور اصلی دانشكده فنی رد نشد.

سه قطره خون

چهره‌های اصلی آذر خونین دانشگاه، 3 یار دبستانی بودند كه بدون اینكه با هم رفاقت ویژه‌ای داشته باشند، یك ماه پیش از حادثه با هم عكسی دسته‌جمعی انداخته بودند.

مصطفی بزرگ‌نیا، در آن روزها 19ساله بود و دانشجوی سال اول. او كوچك‌ترین شهید بود؛ از اراك آمده بود و كمتر كسی می‌شناختش و برای همین، جسدش خیلی دیر شناسایی شد. احمد قندچی - 20ساله -  اهل خانی‌آباد تهران بود و رفیق مصطفی چمران و بچه شلوغ دانشكده. قندچی هم به خاطر اینكه از زمان گلوله خوردن تا شهادتش فاصله‌ای طولانی بود و بیشتر دانشجویان حاضر در صحنه، ناله‌هایش را شنیدند معروف شد و هم به خاطر اینكه خانواده‌اش در مراسم‌ هفتم و چهلم شهدا، بیشتر از بقیه فعال بودند.

مهدی  شریعت رضوی، دیگر شهید این روز، از مشهد آمده بود. 22 سال داشت و چون یك سالی را قبلا در دانشسرای عالی تربیت دبیر درس خوانده بود، تازه سال دوم مكانیك را می‌گذراند. برادر او، غلامرضا شریعت رضوی آن موقع دانشجوی پزشكی همین دانشگاه بود. او در كتاب خاطرات خود با نام «خاطرات یك پزشك عوضی»، شرح تأثربرانگیزی آورده است از اینكه چطور خود را به بیمارستان شماره2 ارتش رسانده و در كسوت یك پزشك موفق شده از سد سربازان بگذرد و به داخل بیمارستان برود و آنجا از همكارانش سراغ برادرش را بگیرد.

آن‌طور كه در گزارش پزشكی قانونی از این حادثه آمده، مصطفی بزرگ‌نیا گلوله خورده بود؛ گلوله قلبش را پاره كرده و بازوی راستش را خرد كرده بود. قندچی به شكمش گلوله خورده بود و اگر به موقع به بیمارستان می‌رسید، زنده می‌ماند. شریعت رضوی اما به خاطر زخم سرنیزه‌ای كه رگ‌های رانش را پاره كرده بود، شهید شد. از همین گزارش معلوم است كه سربازها تعمدا این 3 تن را هدف قرار داده بودند.این 3 یار، حالا در گورستان امامزاده عبدالله در كنار هم و در پای عكس‌هایی كه آنها را در جوانی ابدی نشان می‌دهد، هستند.

مردان دوشنبه دانشگاه

مصطفی چمران (1360 – 1310): سردار و دانشمند معروف، یكی از حاضران در ماجرای 16آذر 1332 بوده است. گزارشی كه او از این ماجرا ارائه كرد و برای اولین بار در كنگره 1963 دانشجویان ایرانی شاغل به تحصیل در آمریكا و اروپا  ارائه داد، معروف‌ترین روایت از این واقعه است؛ طوری كه حتی اشتباهات موجود در آن متن (مثلا ذكر اینكه نیكسون فردای واقعه به ایران آمد، در حالی كه نیكسون 18آذر به تهران رسید) هم بعد از آن مدام تكرار شده است.

 علی شریعتی (1356 – 1312): اگر چمران در خارج كشور نگذاشت ماجرا فراموش شود، دكتر شریعتی این كار را  داخل كشور به عهده گرفت و به رغم ممنوعیت سخن گفتن از این واقعه، بارها در سخنرانی‌هایش به ماجرا اشاره كرد. شریعتی داماد خانواده شریعت رضوی هم بود و اصلا آشنایی او با همسرش هم به خاطر همین فامیلی بود. دست‌نویس معروفی از دكتر شریعتی هست كه نوشته رسالت او زنده نگه داشتن «این سه آتش اهورایی» در سینه‌اش است.

عباس شیبانی (متولد 1310): روزی كه دانشگاه به خون كشیده شد، عضو فعلی شورای شهر تهران دانشجوی دانشكده پزشكی بود. او از سر و صدای درگیری به سمت دانشكده فنی آمد و ماجرا را از پشت سد سربازان به چشم دید. دكتر شیبانی در آن موقع با چمران و قندچی، عضو شورای مركزی انجمن اسلامی دانشجویان دانشگاه بودند و جلسات انجمن اسلامی در مقبره خانوادگی آنها برگزار می‌شد. مراسم چهلم پرشور شهدای دانشگاه را هم او ترتیب داد.

رحیم عابدی (متولد 1293): معاون وقت دانشكده فنی، استاد شیمی و پتروشیمی بود. در آن روز، او بود كه پیشنهاد داد زنگ دوم دانشكده بی‌موقع زده شود تا دانشجوها زودتر محوطه را ترك كنند و همین، دلیلی بود كه رژیم بعدها او را مقصر واقعه معرفی كند. رژیم می‌گفت اگر دكتر عابدی زنگ دانشكده را نمی‌زد، درگیری نمی‌شد. عابدی سال بعد با 11استاد دیگر به دلیل امضای نامه سرگشاده اعتراض به كنسرسیوم نفتی از دانشگاه اخراج شد و بعدها، اولین رئیس شركت ملی پتروشیمی بعد از انقلاب شد.

 تیمور بختیار (1349 – 1293): این سرهنگ خشن – كه مصدق  او را به كرمانشاه فرستاده بود تا از دستش در امان بماند – فرمانده سربازان حمله‌كننده به دانشگاه بود. قرار بود او در كودتای 28 مرداد، در صورت نیاز، فرماندهی شاخه نظامی را به عهده بگیرد كه نیاز پیش نیامد؛ در عوض فرمانداری نظامی تهران را به او دادند. بختیار در این سمت، دكتر فاطمی و نواب صفوی را دستگیر و اعدام كرد و به دانشگاه تهران حمله برد و در عوض شاه به او ریاست ساواك را داد.

سه آذر اهورایی

ریچارد نیكسون (1994 - 1913): مردی كه 3 دانشجو در پایش قربانی شدند، سی‌و‌هفتمین رئیس‌جمهور آمریكا و متقلب‌ترین آنهاست. البته او زمانی كه به ایران آمد، هنوز  معاون اول دوایت آیزنهاور  بود. سفر او به ایران، بخشی از یك سفر 2 هفته‌ای به آفریقا و آسیا بود.

نیكسون 18آذر به ایران آمد و 3 روز در تهران ماند. در این 3 روز  شاه سعی كرد تا هر نوع خوش‌خدمتی برای این نماینده بلندپایه دولت آمریكا انجام دهد؛ از اعطای دكترای افتخاری حقوق تا تقدیم 2هزار متر زمینی كه بعدا شد سفارت آمریكا و لانه جاسوسی.

در این سفر، نیكسون به جای مذاكره مستقیم بر سر نفت – كه انگلیس مانع آن بود – كلك زد و وامی 45میلیون دلاری به ایران داد. برای «بهبود اوضاع روستایی، برخوردار كردن روستاییان از حداكثر اطلاعات، تهیه گفتارهای رادیویی برای پیشرفت این برنامه و تامین فیلم‌های نافع به توسعه و فرهنگ اجتماعی»؛  همین وام، بهانه‌ای شد برای حضور  آمریكا در ایران.

احسان رضایی- همشهری جوان