خوشا مردن، خوشا از عاشقی گفتن ...
نخستین سالروز بیات موسیقی ایران
هنرمندی درونگرا كه قرار بود نظامی باشد، اما آهنگساز شد
یك سال و پنج روز از خاموشی مردی گذشت كه بیش از 18 سال به تعبیر خودش، سینهخیز در عرصهی موسیقی پیش رفت، موسیقی فیلم ساخت و با عشق و علاقه كار كرد.
به گزارش خبرنگار بخش موسیقی خبرگزاری دانشجویان ایران (ایسنا)، روز گذشته خانهی هنرمندان ایران میزبان نخستین مراسم بزرگداشت نخستین سالروز درگذشت بابك بیات بود كه با نمایش فیلم "در آستانه" ساختهی بابك ثقفی، حاضران را به آذرماه سرد و زرد 85 برد؛ همان روزی كه پیكر بیات موسیقی سینمای ایران بر دست هنرمندان و دوستانش تشییع میشد تا در خاك آرام گیرد.
ستارهی مورد علاقهی مردم
بهزعم وی، بیات در دو مقوله كار میكرد، یكی تصنیف و قطعات آوازی كه از قدیم شروع كرده بود و خودش خواننده كاملی بود و دیگر موسیقی فیلم كه به آن علاقه زیادی داشت و فعالیت بسیاری میكرد.
سریر نكتهی مهم درباره بیات را در ارتباط بودنش با گروههای مختلف اجتماعی دانست و گفت: در سینما وقتی آهنگسازی موسیقی میسازد، باید خودش را بهجای شخصیتها بگذارد و بابك به خوبی این كار را انجام میداد. سعهی صدر و ارتباط برقراركردن او با گروههای مختلف و شناخت از آنها، مقولهی مهمی بود كه او داشت.
او چنین ابراز كرد، هنرمند بر عاطفه و احساس اثر میگذارد و بیات هم بسیار درونگرا و احساسی بود و قلب مهربانی داشت كه زود تحت تاثیر قرار میگرفت.
سریر همچنین علاقهی بیات به یادگیری را یكی دیگر از ویژگیهای او برشمرد و اظهار داشت: تا آخرین لحظه زندگیاش، این علاقه همراه او بود و حتا میخواست به دانشگاه برود. ضمن آنكه در دو حوزهی موسیقی فیلم و ترانه جوانان خوبی را وارد این كار كرد كه از توانایی فكری و اندیشه بالایی برخوردار هستند.
این آهنگساز تصریح كرد: او همیشه دوست داشت با همه دوست باشد و بسیار احساسی بود و زود به گریه میافتاد و به خاطر همین كارهایش بسیار تأثیرگذار است.
همهی درد دلهای سیروس الوند خوشا از عاشقی گفتن!
او چنین آغاز كرد: چه دریایی میان ماست، خوشا دیدار ما در خواب، چه امیدی به این ساحل خوشا، فریاد زیر آب، خوشا عشق و خوشا خون و جگر خوردن، خوشا مردن، خوشا از عاشقی گفتن...
سلام بابك، سلام صدای پای احساس بر فرش؛ سلام صدای خوش و دلسوز عشق در گوش جان دل سوختهی بیشمار؛ سلام بچهی تابستان 25 در كوچههای داغ تبزده جنوب تهران؛ سلام بچه محلی نصرت رحمانی، محمود استادمحمد؛ سلام رفیق همراه و همبغض و همپیمان ایرج جنتی عطایی كه رفاقت و همدلی را شما دو نفر به من و به ما و به همهی كسانی كه مناسبات را با رفاقت اشتباه گرفته بودند، آموختید.
الوند خطاب به بیات چنین ادامه داد: تو هرچه را كه باغچهبان به تو داده بود با استعداد و گوهر و آمیخته به صدها جوان شیدا و عاشق، پیشكش كردی؛ موهایت را یادم میآید كه چه زود سفید شدند. وقتی كه در نوبهاران 10 و 12 سالگی كه به خدایش به آفریدگار بازگرداندی؛ همان وقت در نارمك و هفت حوض آن طرف خانه مهجور و با صفایی داشتی. یادم هست كه صفا از خانهات رفت و برف كه شاملوی بزرگ گفته بود، زودتر بر موهایت نشست. غمت را نگهداشتی و در ولایت عشق، رضایت را به همگان پیوند دادی، گریههای خودت و همسر صبورت را در تصاویر جاودانه از عشق با تنها سلاح موسیقی سرریز كردی. خدا تو را خاصتر دوست داشت كه یكی گرفت و دو تا بامداد و باربد؛ تكههای جان و گوهر شدند؛ سراپا و افراشته تو را بهیاد میآورند؛ تو تمام نشدی و بامداد و باربدهای بیشماری فرزندانت شدند؛ تو تكیه گشتی تا این جماعت كم حافظه یادشان بماند، بابك بیات آنكه سكوت را سرشار ناگفتهها دانست و همان جادوگر نواهای خوش و پرسوز در پس تصاویر جادویی مرگ یزدگرد، شاید وقتی دیگر، مسافران عروسی، پرده آخر، طلسم، فریاد، جهان پهلوان و دهها قطعه دیگر تا 90 موسیقی برای 90 فیلم؛ تو تمام نشدی و نمیشدی.
دوست سالهای دور و نزدیك بیان اضافه كرد: سلام به تو ناتمام. چه میكنی چه حال؟ چه خبر؟ بابك اگر حال ما جویا شوی به قول نصرت به حمدالله سلامت و زنده هستیم، شكر! ملالی نیست جز دوری دیدار؛ چه بگویم كه پیشتر اخوان بزرگ گفته بود كه انتظار خبری نیست مرا نه ز یادی نه ز دیار و دیاری... 300 فیلم ساخته شود، اما به 37 و 38 هم نرسد، شكر خدا از در و دیوار سازنده موسیقی متن میبارد. شاید به تو هم نمیرسید اوضاع سینما از رونقیاش از روز خاك سپاری تو كمتر شده است؛ آن همه قطعهی هنرمندانه نوشتی تا در قطعه هنرمندان جایت دادند؛ حتا همان جا دیدی كه دوستان و رفقایت چه میكردند؟ من حرف سهراب را كه و گفت "مرگ پایان كبوتر نیست" را قبول ندارم و قول مولانا را كه گفت "پشت این پرده خبرهاست كه ما بیخبریم".
تو آنجا بودی و گریههای قوم سیاهپوش و عزادار را دیدی كه بر سر جان میزدند و تكههایی از قلبهایشان را همراه با جسم بیجان تو بهخاك میسپردند، دیدی بچههایت كه چی بیشمار عمو دارند؛ همان تجسم مهر و فداكاری كه چه بیاندازه برادرهایی كه غم مرگ برادر مرده میدانند. تو آنجا بودی و میدیدی قطعه هنرمندان چه پرشكوه بود. آن پاییز امروز؛ هم قطعا همین دوروبرها، دوستان هم جمعاند؛ به دل نگیر اگر به یكباره دیدی اینجا چقدر رفیق پیدا كردی. اینجا سرزمینی است كه آدم با مرگش رفقایش زیاد میشوند، معمولا اینگونه است از دیرباز هم اینگونه بوده است، همه زندگی دشمن است و توشه مرگ دوستی. دشمنهایت را ببخش آنها با نبودت اشكها ریختند و زنگار كین و بخل و حسد از قلبهایشان رفته و همه دلتنگ تو اند؛ ما را هم دعا كن، دیر یا زود به تو میپیوندیم همچنان كه هنوز و همیشه با تو و موسیقی تو پیوند داریم. به وارژوان سلام برسان، بابك آنجا حتما خدا حیتر و حاضرتر است؛ حتما كنار هم هستید.
الوند با بیان اینكه گفتهاند هنرمندان بندههای خاص خدا هستند، با شعری از مولانا درد دلهایش را به سرانجام رساند.
در پی آن بلافاصله بامداد بیات به همراه فرجام قطعات پیانو را اجرا كردند.
با كودك درونش از كوچهپس كوچههای جنوب شهر آمده بود
اعتراضی را كه به مخاطبش القا میكرد
غیبت كیمیایی بهخاطر بیماری
بار سنگین نبود پدر بر دوش دخترش نازنین
مستندهایی كه نمایش داده شدند
نتهایی كه بر زمین ماندند
كارگردان "آن سوی دیوارها" هم به ارایهی توضیحاتی درباره فیلمش پرداخت.
او گفت: نسخه كامل این فیلم 80 دقیقه، شامل گفتوگو با او و همكارانش در 30 سال اخیر است كه پس از مرگش كار لطمه اساسی دیده و خیلی كند پیشرفت كرده است.
مصطفی شیری امیدوارانه ابراز كرد كه ممكن است نسخه كامل این فیلم در بخش مستند جشنواره فیلم فجر امسال بهنمایش درآید.
پیانوی بامداد و صدای شهسواری حاضران را به سالهای دور برد در حاشیه:
مرتضی طلایی - عضو شورای شهر تهران - سبد گلی را به این مراسم فرستاده بود.
منبع : ایسنا