"رویای نوجوان بنگلادشی"
"آینده ای برای من"
بعضی شب ها، «شایکات» رویاهای شیرینی می بیند؛ خواب می بیند یک فوتبالیست مشهور است. مثل رونالدینیو، یا میشائیل بالاک! خانه ای بزرگ دارد و کلی پول.
اما وقتی بیدار می شود، می بیند نوجوانی است که همراه پدر و مادر و سه خواهرش در یک تختخواب، در تنها اتاق خانه شان خوابیده است. همه خانه آنها همین یک اتاق است؛ اتاقی در یک آپارتمان محقر.
او صبح ها فرصتی برای خیال بافی ندارد و باید زود سرکار برود. برای رفتن به سر کار، مجبور است از میان کوچه های کثیف شهر «داکا»، پایتخت بنگلادش بگذرد.
خیابان های داکا خیلی شلوغ است؛ پر از فروشندگان دوره گرد و دوچرخه هایی که نقش تاکسی را ایفا می کنند و مسافران را حمل می کنند. به ساختمان کثیفی می رسد و از راه پله تاریک بالا می رود. بوی بدی می آید؛ بوی پلاستیک سوخته.
رئیسش دم در منتظر است. روی زمین، کپه هایی از قطعه های پلاستیکی رنگی ریخته شده است. «شایکات» توضیح می دهد: «با این تکه های پلاستیک اسباب بازی می سازم.» قطعه های اسباب بازی ها، از تکه پلاستیک های کهنه ذوب شده، درست شده اند.
شایکات، روزی هشت ساعت در این کارگاه کار می کند و آخر هفته 200 تاکا(واحد پول بنگلادش) دستمزد می گیرد. با این پول که مبلغی حدود 3500 تومان است، برای خود و خانواده اش غذا می خرد.
اما زندگی او از ساعت سه بعد از ظهر به بعد تغییر می کند. او هر روز از ساعت سه تا پنج و نیم به مدرسه می رود.
اوایل رئیسش با او موافق نبود، اما حالا می گوید: «به نظر من درس خواندن برای او لازم است.»
مدرسه او که در مرکز «داکا» قرار دارد، مدرسه ویژه ای برای کودکان کار است.
او درس زبان انگلیسی و ریاضی را خیلی دوست دارد، ولی از همه بیشتر به بازی فوتبال علاقه مند است.
محمد جهانگیر، مدیر این مدرسه است. او برای آوردن کارگران نوجوان به مدرسه خیلی تلاش کرده است. او می گوید: «پیش خود نوجوان ها، پدر و مادرهایشان، سیاستمداران و رئیس کارخانه ها رفتم و برایشان کلی صحبت کردم تا آنها متقاعد شوند که درس خواندن مفید است.
کار سختی بود، چون در کشوری که تعداد کمی خواندن و نوشتن بلدند، کسی به تحصیل کودکان و نوجوانان فقیر اهمیت نمی دهد.
همه از من می پرسیدند: «درس خواندن چه چیزی به ما می دهد؟» و من جواب می دادم: «آینده!»
حتی یک بار رئیس یک کارخانه من را تهدید کرد که اگر یک بار دیگر این جا پیدایت شود، پایت را می شکنم. اما من از رو نرفتم و بالاخره پس از چند هفته او هم نوجوانان کارگر را به کلاس های درس فرستاد.»
شایکات در مدرسه دوستان زیادی دارد. آنها پس از پایان درس در حیاط مدرسه جمع می شوند و با هیجان فوتبال بازی می کنند.
منبع: روزنامه همشهری . ترجمه: مهرزاد فتوحی