تبیان، دستیار زندگی
مى گویند «روایت خطى» مرده است؛ و مى خواهند به ما بفهمانند كه این گفته یعنى «نوگرایى در داستان» در حالى كه این گفته لااقل نیم قرن از آن مى گذرد و دیگر به تاریخ پیوسته است ...
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

نگاهى به رمان «شما كه غریبه نیستید» هوشنگ مرادى كرمانى

هوشنگ مرادى كرمانى

پایان خوش براى روایت غمگین

یك

مى گویند «روایت خطى» مرده است؛ و مى خواهند به ما بفهمانند كه این گفته یعنى «نوگرایى در داستان» در حالى كه این گفته لااقل نیم قرن از آن مى گذرد و دیگر به تاریخ پیوسته است، نه این گفته، كه هر گفته اى كه دال بر قطعیت در امر هنرى باشد و تعیین تكلیف كند براى متن، مرده است. معمولاً گفته هاى چند دهه پیش منتقدى، شاعرى، داستان نویسى رادیكال یا نوگرا یا رادیكال نوگرا همچون وردى جادویى در برخى دهان ها مى چرخد و عجبا كه «واپسگرایى» نوگرایى تلقى مى شود والخ! با عرض تأسف و تألم باید اعلام كرد كه مجلس ختم «روایت خطى» هرگز برگزار نمى شود بنابراین از همه مشتاقان سفره عزا تقاضا مى شود به نشانى دیگرى بروند و اشك هایشان را بر در این خانه بى متوفا هدر ندهند!

«شما كه غریبه نیستید» داراى روایت خطى است و چاپ هاى متعددش نشان مى دهد كه خواننده هم دارد در این روزگار كه كسى نه مى خرد و نه مى خواند و اگر بخرد لابد ترجمه مى خرد و اگر بخواند لابد كتابى مى خرد یا كهن یا از چند دهان توصیه شده و امتحان پس داده در تاریخ كوتاه ادبیات نوى ما.

مى گویند هر كتابى كه مورد استقبال عموم قرار گیرد كتاب بدى است، و مى خواهند به ما بفهمانند كه تیراژ بالا یعنى بلا! و آتش دوزخ «ناماندگارى» كوك مى شود براى چنین كتابى و حسناتش بدل به معاصى مى شوند و جاودانه چون هیزمى خام در زیرزمین هفتم جناب دانته خواهد سوخت تا نویسنده اش مگر سر عقل بیاید و كتابى بنویسد كه منتقدان نوگرا را خوش آید و مردمان را، نه! عجب روزگار نابكارى است روزگار ادبى ما! شاید برخى از خوانندگان این متن گمان برند كه سطور فوق طنز است اما «جد» است و قصه اى پر از غصه است در مملكتى كه متوسط تیراژ كتاب ها به سه هزار نسخه مى رسد و ظاهراً همین تیراژ هم در نظر بعضى از دست اندركاران «ادبیات رادیكال» زیاد است و ?? نسخه كافى است!

«شما كه غریبه نیستید» به قلم هوشنگ مرادى كرمانى است كه قصه هاى مجیدش هنگامى كه ساعت ?? صبح پنجشنبه ها از رادیوى ملى روایت مى شد، دست كم ?? میلیون شنونده داشت. خود من به عشق شنیدن این داستان ها ـ یك هفته در میان صبحى بعدالظهرى بودیم ـ هفته اى را كه صبحى بودم، خودم را به مریضى مى زدم و به مدرسه نمى رفتم تا قصه هاى مجید را گوش دهم و به یاد داشته باشیم كه این موضوع متعلق به «سال هاى رادیو» نبود متعلق به «سال هاى تلویزیون» بود كه مى توانستى سریال هاى «بالاتر از خطر»، «سوئیچ»، «خیابان هاى سانفرانسیسكو»، «تارزان» و «زورو» را از تلویزیون ببینى و اگر خیلى مشتاق سینماى هنرى بودى سرى فیلم هاى هیچكاك و جان فورد را هم. نه! تیراژ روایت هوشنگ مرادى هیچ وقت كم نبوده.

«شما كه غریبه نیستید» در واقع پشت صحنه قصه هاى مجید است. مجید همان هوشنگ مرادى كرمانى است كه تغییر شكل یافته و ماجراهایش شیرین تر شده است تا مرهمى بر تلخى هاى زندگى نویسنده باشد؛ نویسنده اى كه با پاورقى نویسى در نشریات زرد آغاز كرد و البته كارش رونقى نیافت و با رجعت به گذشته خودش توانست به موفقیت برسد. لااقل یك دو جین [حالا بماند كه «دوجین» درست است یا خیر! ] نویسنده اى معتبرو صاحب نام مى شناسم كه مى گوید؛ هوشنگ مرادى كرمانى از اساس نویسنده نیست. در میانشان «خطى نویس» هم هست در میانشان«پرفروش نویس» هم هست در میانشان «سنتى نویس» هم هست! اما آثار كرمانى هم در زبان فارسى به نیازهاى خوانندگان پاسخ مى دهد هم در زبان هاى دیگر. استقبال از آثار وى در كشورهاى دیگر به قدرى بالا گرفته كه انتشاراتى هاى داخل كشور به فكر ترجمه آثارش افتاده اند و ترجمه ها را صادر مى كنند!

مى گویند ادبیات كودك و نوجوان ایران چه در داخل و چه در خارج خواهان بیشترى دارد و علت استقبال از آثار مرادى كرمانى همین است. این گفته صحیح است اما علت نیست، معلول است. این نوع ادبیات ایده هاى تازه دارد در حالى كه ادبیات بزرگسال ما اغلب از این ایده ها محروم است. روزگارى «سارتر» در پاسخ به این سؤال كه «چرا به ادبیات آسیا بى توجهید » گفته بود «توجه داریم اما غیر از انعكاس صداى خودمان صدایى نمى شنویم!» در ادبیات بزرگسال ایران، در چند سال اخیر اگر بازار ادبیات داستانى تكانى خورده و مرزهاى ترجمه هم باز شده به دلیل چند كتاب حوزه ادبیات جنگ است كه دیگر انعكاس صداى غربى ها نیستند كه خود صدایى تازه اند. ادبیات كودك و نوجوان ایران طى سه دهه اخیر، صداى تازه اى بود كه چه در داخل و چه در خارج كشور شنیده شد.

دو

نویسنده بر پیشانى كتاب نوشته است: «این كتاب، بى هیچ تحقیق و یادداشتى، فقط از حافظه بر آمده است.» پس لابد با كتاب خاطرات روبه رو هستیم و باید كتاب را در چارچوب خاطره نویسى داورى كنیم اما این طور نیست؛ خاطره، مو به مو گفته نمى شود با ذكر جزئیات گفته نمى شود خاطره، زمان فعل هایش به «حال» برنمى گردد.

ما دو گزینه داریم: گزارش و داستان. مرز این دو نوع آنقدر محو به نظر مى رسد كه نام یكى از مشهورترین رمان هاى نیم قرن اخیر جهان مى شود: «گزارش یك مرگ». «شما كه غریبه نیستید» گزارش یك زندگى است و البته از ابتدا دنبال استفاده از نشانه ها هم نیست. مثلاً همان «سماور» مى توانست در «متن» به نشانه اى داستانى بدل شود كه نمى شود؛ اما دوایر كوچك روایى در این متن بسیار است و همچنین نوعى «جعل» در سطر سطر آن به چشم مى خورد. «جعل»، هنر پست مدرن ها و ارثیه كلاسیك هاست. شما این «جعل» را به شكل مشهودش در «موبى دیك» مى بینید. راوى مى خواهد ما را قانع كند كه ما خاطراتش را مى خوانیم كه چنین نیست.

در رابینسون كروزئه و سفرهاى گالیور نیز این «جعل» را به شكل مشهود مى بینیم. این دو اثر خاطره نگارى نیستند همان طور كه «بیلى بتگیت» خاطره نگارى نیست در عصر ما یا «رگتایم» تاریخ نگارى نیست. شاید از این نكته بتوان به این نتیجه رسید كه رهاكردن نشانه ها دراین متن، نوعى حیله است براى خاطره نمایى متن و در نتیجه «جعل» موفق! «جعل » نفوذ متن را در ذهن مخاطب عمیق تر مى كند و واقع نگارى آن را در ذهن مخاطب به واقع نگارى بدل مى كند! آیا این متن، زندگى مرادى كرمانى است یا داستانى كه باید در ما اثر كند !

«ننه بابا از زیارتگاه بیرون مى آید. مى رویم سر قبرها. به خاك مادرم كه مى رسیم، ننه بابا مى نشیند و براى عروسش فاتحه مى خواند. من بلد نیستم كه بخوانم. به خارهاى كوچك و خشكیده روى قبر نگاه مى كنم كه برگ هاى سبز از میانشان جوانه زده اند. ننه بابا، براى هزارمین بار داستان عروسى پدر و مادرم راتعریف مى كند:

- مادرت خواستگار زیاد داشت چون پدرش مال و منال داشت. مادرت تنها بود،نه خواهرى داشت و نه برادرى. جوون بود و بچه سال و خوشگل. پدر و مادر هم نداشت، مرده بودن. تو شهداد زندگى مى كرد. عموهاش سرپرستى اش رو داشتن. یكى از خواستگارهاى سمج مى خواست او رو بدزده، عموهاش شبانه از شهداد مى آرنش سیرچ. یكراست مى آرنش خونه ما‎/ كه خونه كدخدایى بود. به ما پناه مى آرن. آغ بابات كدخداى سیرچ، مى بینه دختر خوبیه، بى كس هم هست، اونو براى پدرت عقد مى كنه تا دعوا بخوابه. خواستگار وقتى مى رسه سیرچ دو دست از پا درازتر بر مى گرده. بعد از یه سال تو به دنیا مى آیى و شش ماه بعدش مادرت مریض مى شه و جوونمرگ مى شه. از بس این قصه را شنیده ام، نمى خواهم دیگر بشنوم. دنبال ملخى مى دوم، مى گیرمش. ملخ تو مشتم مى جنبد و مى خواهد از لاى انگشت هام بیرون بیاید. هى سرش را مى زند به انگشت ها و نرمه كف دستم. باد زوزه مى كشد و من میان قبرها مى دوم، مى دوم، مى دوم. ملخ توى مشتم زندانى است.»

خب! به نظر مى رسد كه نویسنده بعد از آن كه خوب مطمئن شد كه خواننده از واقعى بودن «متن» مطمئن شده كماجدان «نشانه ها» را بار گذاشته است! «ملخ» در مشت هاى راوى در عین اشاره به مثل مشهور یك بار جستى ملخك، دوبار جستى ملخك،... «ما به ازاى شیئى» سرنوشت مادر راوى نیز هست. سرنوشتى كه از مادر به فرزند رسیده است و او را تا به انتها دنبال مى كند جایى كه در پایان متن مى نویسد:

«چه كشیدم در تهران، پدرم درآمد. سیاهى لشكر تئاتر شدم. معلم كلاس بیسوادى ، حسابدارى ، انباردارى، كارگرى ، نوشابه فروشى در محله هاى نازى آباد، امامزاده حسن، جوادیه، راه آهن. دانشجو هم شدم. كارشناس وزارت بهداشت هم شدم. زندگى تو زیرزمین ها، اتاقك هاى پشت بام، خانه هاى شلوغ، محله هاى قدیمى و فقیرنشین ، ?? خانه و هركدام یك ماجرا.»

ملخ همچنان در مشت بسته، زندانى است. ملخ همچنان مى خواهد بگریزد.

سه

نام انگلیسى كتاب این است: Believe it or not؛كه معنایش دور و ور این برگردان در حال پرسه زدن است كه «باور كردنى نیست اما...» یا بگذارید این طور ترجمه كنیم: «باورش بكنى یا نكنى همینه!»

نویسنده در این كتاب باتوجه به جزئیات ، همه چیز را - همه حوادث ، همه توصیفات ، همه نقل قول ها را - آجر به آجر مى چیند و بالا مى برد. خرده روایات اساس این بناى معظم است كه سعى بر ارائه هیچ كلان روایتى ندارد و این از مختصات پست مدرنیسم است و البته اگر از هوشنگ مرادى كرمانى بپرسید درمورد این مشخصه هاى پست مدرنیستى چه نظرى دارید مثل هر پست مدرن موفق دیگرى مدعى مى شودكه اساساً پست مدرن نیست یا اصلاً چیزى دراین باره نشنیده است! اگر «مدرنیسم» برپایه «دانش مطلق» یا ابدى و ازلى بودن دانش بشرى نباشد، پست مدرنیسم به رسم كهن «تجاهل العارف» روى آورد و در «ندانستن » خلاصه شد. «لاادرى» گویان جهان نو، لذت كشف را دوباره آزمودند واز «دانستن» برى شدند. مى خواهید بدانید چه كسى پست مدرن نیست هركه گفت: «من به عنوان پست مدرن مى گویم كه چنین است و مى دانم كه چنان؛ پس نتیجه مى گیریم كه این حكم به نقل از استاد...» پست مدرن نیست! هوشنگ مرادى كرمانى در همه نقل قول ها، بازآفرینى مى كند. اصلاً كدام نقل قول نقل قول از حافظه مگر معنایى دارد آن هم بعد از نیم قرن! این كتاب یك «سفرهاى باورنكردنى گالیور ایرانى» ست كه با توصیفات دقیق رئالیستى مى خواهد خواننده رامتقاعدكند كه خاطره یا دست بالا گزارشى از زندگى راوى است. كمى به نوع روایت در این «خرده روایت» دقت كنید:

«یك روز توى اتوبوس بودم. غم غربت، بیكارى، گرسنگى، سرخوردگى گریبانم راگرفته بود. گیج بودم. تو این دنیا نبودم. نمى خواستم برگردم كرمان. جوانى آمد بالا و گفت: «غریبه ام، گرسنه ام.» همسن خودم بود. دلم سوخت. عقب اتوبوس، روى صندلى، بغل مرد چاق و كت و گنده اى نشسته بودم. داشتم خفه مى شدم. دست كردم تو جیبم ?? ریال درآوردم ? ریال دادم به جوان و یك تومان را هم گذاشتم توجیبم كه با آن نان و لوبیا بخورم. جلوى دانشگاه تهران، پیاده شدم. یادم افتاد كه قبلاً پول خرد نداشتم. ?? ریال از كجا آوردم دیدم ندانسته و ناخواسته، گیج و منگ، دست كرده ام توجیب مرد چسبیده به من، ?? ریال برداشته ام ? ریال داده ام به جوان گرفتار و یك تومان هم گذاشته ام تو جیب خودم. حسابى ترسیدم. دنبال اتوبوس دویدم. اتوبوس رفت.»

بى گمان در این «متن» ما با رمان مواجهیم و این «رمان» به رغم روایت به ظاهر خطى اش، چندان هم خطى نیست. خرده روایات مثل پنیرهاى شناور در آب نمك، گاهى پس و پیش مى شوند از نظر زمانى و این روایت خطى را برهم مى زنند. این روایت به ظاهر خطى از «كلان روایت» هم مى گریزد و به نتیجه گیرى قطعى نمى رسد بنابراین از زمره روایات كلاسیك محسوب نمى شود. پایان «متن» آیا «جد» است مضحكه است امیدوارى ا ست یا جعل دیگرى است: «روزگار این جورى است. از شماچه پنهان، همه اش تلخ نبود، سخت نبود، سخت نیست...»

نه! آن كاپیتان یك پا با نهنگ سفید در آبها گم شده است. راوى داستان در تابوتى چوبى در اقیانوس رهاست و هنوز به زندگى امیدوار. پایانى خوش براى آثار كلاسیك! این شگرد چندان تازه نیست؛ اصلاً تازه نیست اما هنوز كارآمد است و مخاطبان را درگیر خود مى كند. داستان را در ذهن شان ادامه مى دهند: «آن وقت تا آخر عمر با سعادت زندگى كردند و فرزندان زیادى به دنیا آوردند.» آن وقت نویسنده جوایز بین المللى زیادى به دست آورد و حالا مورد احترام همه است. این، پایان قصه نیست!

منبع : روزنامه ایران