تبیان، دستیار زندگی
ملک گفت: مرا نمی‌شناسی؟ ‏سقراط گفت: نه، ولی چون چهار پایان می‌بینمت! چراکه لگد زدن کار آنهاست! ‏ملک گفت: گستاخانه سخن می‌گویی، حال که تو بنده منی؟ ‏سقراط گفت: چنین نیست، بلکه تو بنده منی؟ ‏ گفت: «چطور؟» گفت: برای آن که شهوت‌ها وآرزوها تو را بنده خود ساخته
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

همه چیز درباره‌ی آرزو!‏

شكار

داستان‌ها

آرزوهای طولانی و شیطان

از امام صادق علیه‌السلام روایت شده که فرمودند: وقتی که این آیات بر پیامبر اسلام ‏صلی‌الله علیه واله نازل شد: « وَالَّذِینَ إِذَا فَعَلُواْ فَاحِشَةً أَوْ ظَلَمُواْ أَنْفُسَهُمْ ذَكَرُواْ ‏اللّهَ فَاسْتَغْفَرُواْ لِذُنُوبِهِمْ وَمَن یَغْفِرُ الذُّنُوبَ إِلاَّ اللّهُ وَلَمْ یُصِرُّواْ عَلَى مَا فَعَلُواْ وَهُمْ ‏یَعْلَمُونَ أُوْلَـئِكَ جَزَآؤُهُم مَّغْفِرَةٌ مِّن رَّبِّهِمْ وَجَنَّاتٌ تَجْرِی مِن تَحْتِهَا الأَنْهَارُ خَالِدِینَ ‏فِیهَا وَنِعْمَ أَجْرُ الْعَامِلِینَ

پاداش اینان آمرزش پروردگارشان است و نیز بهشتهایی که در آن نهرها جاری است در ‏آنجا جاویدانند و چه نیکو است پاداش نیکوکاران و آن کسان که چون مرتکب کاری زشت ‏شوند یا به خود ستمی کنند، خدا را، یاد می‌کنند و برای گناهان خویش آمرزش ‏می‌خواهند و کیست جز خدا که گناهان را بیامرزد؟ و چون به زشتی گناه آگاهند در آنچه ‏می‌کردند پای نفشرند». (1) ‏

ابلیس (پدر شیطان‌ها) سخت ناراحت گردید. و بالای کوهی در مکه به نام «تور» رفت و ‏فریادش بلند شد و همه یارانش را به تشکیل انجمن خود دعوت نمود. همه یاران و ‏فرزندان شیطان‌ جمع شدند. ‏

ابلیس نزول آیات فوق را به اطلاع آنان رساند و اظهار نگرانی کرد و از آنها کمک خواست. ‏یکی از یاران او گفت: من با دعوت نمودن انسان‌ها از این گناه به آن گناه، اثر این آیه را ‏خنثی می‌کنم. ابلیس سخن او را نپذیرفت. دیگری پیشنهادی شبیه اولی کرد ولی باز ‏مورد پذیرش ابلیس قرار نگرفت.

تا اینکه از میان شیطان‌ها، شیطان کهنه کاری به نام ‏‏«وسواس خناس» گفت: پیشنهاد من این است که فرزندان آدم را با وعده‌ها و آرزوهای ‏طولانی آلوده به گناه ‌کنیم و ب‌گوییم که آلان برای توبه کردن زود است و فرصت توبه ‏بسیار است، درنتیجه وقتی که مرتکب گناه شدند، خدا را فراموش کرده و بازگشت به ‏سوی خدا و توبه از خاطر آنان محو می‌گردد. ‏

ابلیس گفت: «مرحبا! راه همین است. سپس این ماموریت را تا پایان دنیا به او سپرد.» ‏‏(2) ‏

دنیا و آرزوهای تباه

روزی «ضرار بن حمزه ضبائی» که از یاران نزدیک حضرت امام علی علیه‌السلام بود، نزد ‏معاویه احضار شد. معاویه درباره امام از وی سوال‌هایی نمود. «ضرار»، در مورد خصوصیات ‏اخلاقی و انسانی امام گفت: «گواهی و شهادت می‌دهم، که در بعضی از شب‌های ‏تاریک، که همه جا تیره و تار بود، او را در حال نماز می‌دیدم، سرپا ایستاده بود و مانند ‏مارگزیده‌ها به خود می‌پیچید و از روی اندوه می‌گریست و می‌گفت: «ای دنیا، ای دنیا، از ‏پیشم دور شو، آیا نظرت مرا گرفته و خواسته؟ یا اشتیاق به من، چنین واله و شیدایت ‏ساخته؟ امیدوارم هرگز به آرزویت نرسی! هیهات! برو دیگری را بفریب که مرا به تو نیازی ‏نیست. چرا كه سه طلاقه‌ات کرده‌ام، و بازگشتی در کار نمی‌باشد. زندگی در تو کوتاه ‏است، و خطرهایت فراوان و همیشه بر سر راه است، و آرزوهایت همه پست و تباه ‏است. آه از کمی توشه (کار خیر) و درازی راه، فغان از دوری سفر و تاریکی و وحشت ‏فرودگاه (آرامگاه ابدی).» ‏

معاویه با شنیدن ای جملات بی‌اختیار اشکش سرازیر شد و گفت: «خدا ابوالحسن را ‏بیامرزد، او چنین بود.» سپس خطاب به «ضرار» گفت: «ای ضرار اندوه و عزاداری تو بر ‏مرگ او چگونه بود؟» ضرار در پاسخ معاویه بدون اندکی تردید گفت: «همانند اندوه و ‏عزاداری مادری که داغ فرزندش را دیده باشد.» (3)‏

آرزوهای طولانی

می‌گویند: زنی دیوانه شد و او را به دارالمجانین بردند. برای معالجه‌اش هر کار کردند ‏فایده‌ی نبخشید. این زن هر روز صبح، دیوانه‌ها را دور خودش جمع می‌کرد و می‌گفت: ‏‏«من یک شوهر زیبا دارم. یک پسر و یک دختر خوشگل دارم. ماشین سواری قشنگی ‏داریم. عصر به عصر که شوهرم از سرکار می‌آید، پشت فرمان ماشین می‌نشیند و من و ‏بچه‌ها هم عقب ماشین می‌نشینم. از قصرمان که در شمیران است می‌رویم به ویلایی ‏که داریم و در آنجا تفریح می‌کنیم...». بعد از تحقیقات درباره کودکی این زن، معلوم شد ‏که وی در زمان درس خواندن آمال و آرزوهای عجیبی داشته است، مثلا آرزو داشته است ‏که شوهر آینده‌اش یک اداری عالی رتبه و خوش‌قیافه باشد. بچه‌های آنها، قصر و ‏ویلایشان، ماشین و ... چنین و چنان باشد. سال‌ها با این آرزوها زندگی می‌کند تا این که ‏از قضا به همسری مردی عادی، فاقد زیبایی و ثروت در می‌آید. زندگی مشترکشان را در ‏خانه‌‌ای کوچک و اجاره‌ای آغاز می‌کنند و صاحب فرزند نیز نمی‌شوند. عملی نشدن ‏آرزوها، چنان روان زن بیچاره را آزار می‌دهد تا سرانجام دیوانه‌اش می‌کند. (4) ‏

آری! رویایی‌ و خیالباف بار آمدن کودک، بیشتر بر اثر تلقینی است که از طرف اطرافیان به ذهن او ‏تزریق می‌شود. خصوصا پدر و مادر، به فرزند خود وعده‌هایی ندهند که توان انجام دادن آن ‏را نداشته باشند تا نتیجه‌اش این بشود که او یک عمر در رویاهای خیالی خود پرواز کند و ‏هیچ وقت دسترسی به آن نداشته باشد.‏

ملک یونان و سقراط

یکی از ملوک یونان بر سقراط حکیم گذر کرد و او را در خواب دید! سرپایی بر او بزد و ‏گفت: برخیز! ‏

سقراط برخاست و از کوکبه شاهی پروا نکرده، التفاتی به وی ننمود! ‏

ملک گفت: مرا نمی‌شناسی؟ ‏

سقراط گفت: نه، ولیکن در طبع چهار پایان می‌بینمت! چرا که لگد زدن کار ایشان است! ‏

ملک گفت: «این چنین گستاخانه سخن می‌گویی، حالی که تو بنده و رعیت من ‏هستی؟!» ‏

سقراط گفت: «چنین نیست، بلکه تو بنده منی؟» ‏

گفت: «چطور؟» ‏

سقراط گفت: «برای آن که شهوت‌ها و آرزوها تو را بنده و فرمانبردار خود ساخته‌اند و من آنها را ‏بنده و محکوم خود گردانیده‌ام!» ‏

ملک از آن سخن خجل گشته، از آن مقام در گذشت. (5)‏

آرزوی دست یافتنی!‏

مردی از دوست خود پرسید: آیا تا به حال- که شصت سال از عمرت می‌گذرد- به یکی از ‏آرزوهای جوانیت رسیده‌ای؟ ‏

گفت: آری، فقط به یکی. هنگامی که پدرم موهای سرم را کشیده و مرا تنبیه می‌کرد، ‏آرزو می‌کردم که به هیچ‌وجه مو نداشته باشم، و امروز بحمدالله، به این آرزویم رسیده‌ام. ‏‏(6)‏


‏1- سوره مبارکه آل عمران، آیات 136- 135‏

‏2- نهج‌البلاغه، ترجمه محسن فارسی، ص 471، نهج البلاغه، فیض الاسلام، حکمت 74 ‏صفحه1119.‏

‏3- نهج البلاغه، ترجمه فیض الاسلام، حكمت 74‏

‏4- استاد مظاهری، تربیت فرزند در اسلام، ص 144.‏

‏5- گنجینه لطائف، ص 14.‏

‏6- شکر خند، ص 306.

با تصرف از : گنجینه معارف، محمد رحمتی

مشاوره
مشاوره
در رابطه با این محتوا تجربیات خود را در پرسان به اشتراک بگذارید.