اشارهای به علم دلالت و هرمنوتیك و مسأله اصطلاحات علوم
دكتر محمد علیالحسینی
عباسعلی براتی
علم دلالت یكی از گستردهترین شاخههای زبانشناسی معاصر است. اهل این علم، آن را سمانتیكس (Semantics) مینامند كه در زبان عربی «سیمانطیقا» خوانده میشود، و ما اكنون از دیدگاه توحیدی آن را بیان میكنیم و آن را دانش «سمات» (نشانهها) مینامیم. این شاخه به نوبه خود از یك شاخه گستردهتر جدا میشود كه در اشتقاق و معنی با آن مشترك است و نظام نشانهها و دلالتهای آن دو نیز یكی است. این شاخه گسترده سیمیوتیكس (semiotics) نام دارد كه در عربی «سیموطیقا» خوانده میشود. بیشتر آن را به علم نشانهها و نظام آن (science of signs)مینامند كه در زبانهای عربی، انگلیسی و زبانهای دیگر در ریشهها و اشتقاقات یكی است تا جایی كه ما به یك شیوه زبانی توحیدی در اینجا رابطه «علم» را با «علامات» و رابطه (science) را با (signs) از نظر آهنگ و دلالت ملاحظه میكنیم. این علم را با نام «Semiology» نیز میشناسند.1
علم سیمانتیك و سیموتیك، در هنگام پیدایش بحران در دلالتها، بالا گرفتن اختلافات بر سردالّ و مدلول و دلالت، در زبانشناسی معاصر همیشه داور شناخته میشود و در هنگام اختلاف میان وضع، موضوع، موضوع له و واضع (و رفع در مباحث الفاظ اصول فقه) از نظر تعیینی و تعیّنی، حقیقت و مجاز، جمود و اشتقاق، صورت و معنی و اینگونه اصطلاحات و كاربردها به آن مراجعه میشود.2
ممكن است كسی بگوید، نباید بر سر یك اصطلاح كشمكش داشته باشیم. ما میگوییم كه از نظر ما مشكل اصلی همین است؛ چرا كه فهم اصطلاحات رایج در یك دوره یا یك علم ویژه اصطلاحات «مشترك»، مایه كج فهمی یا سوءتفاهم در معانی و مبانی است؛ زیرا آنگونه كه ادعا كردهاند، كشمكشها بیشتر صغروی است نه كبروی.
علوم بسیاری از علم دلالت ریشه میگیرند كه با معانی و مفاهیمی سر و كار دارند كه با موضوعات زبانی یا اصولی یا دیگر «دانشهای معرفتی» در ارتباطند كه با تفاهم، ارتباط و انتقال نظریات و اندیشهها از راه زبانی سر و كار دارند. متون گفتاری و نوشتاری، ابزارهای انتقال پیام و احساسات بشری و علّت اصلی شاخه شاخه شدن سخن و مقصود اصلی و سرآغاز معینی هستند كه گوینده یا نویسنده در كرانههای سخن و نوشتار بر اثر دیدگاه خود از زندگی و جهان عینی اثر میپذیرد. این همانچیزی است كه آن را(point of view) مینامند كه میتوان آن را از نظر «توحیدی» (بُؤرة) هسته اصلی معانی و تمركز مفاهیم و بهگونهای روشنتر «دیدگاه» نامید.
هنگامی كه متن «The Text» از ویژگی گوینده یا نویسنده و فضای سخن یا نوشتن تهی گردد، و تنها به كلمات، عبارات و توصیف دلالتهای آنها پرداخته شود، آن را علم «سمانتیكس» محض مینامند، ولی هرگاه به متن از دریچه «گوینده» و ویژگیهای شخصی، فرهنگی، اجتماعی و شرایط محیطیای نگاه شود كه متن را پدید آورده است، آن را پراگماتیكس (Pragmatics) مینامند و آن را اینگونه تعریف میكنند (The characterization of speaher - medning) كه در زبان عربی «براغماطیقیه» نامیده میشود و از نظر فلسفی آن را توسعه داده و آن را «الفلسفة الذرائعیة» و «فلسفه ابزاری» مینامند. یعنی دلالتهایی كه به كمك آنها متن از مفهوم زبانی نخستین خود به دلالتهایی كه مقصود گوینده یا نویسنده است تغییر میكند3 و نیز شرایط شنونده یا مخاطب در گفتگوهایی كه از مفهوم «مقتضی الحال» برابر با «گفتار» یا «شرایط گفتار» برابر با «مقام» استفاده میكند. این تعریف در «علم بلاغت» هم آمده است. به طوری كه از نظر صوتی و معنایی با علم «پراگماتیك» نزدیك است هر چند در فلسفه ابزاری معنای منفی دارد.
هنگامی كه از دیدگاه توضیح دلالتها و بیان معانی آنها در پی تفسیر «متون دینی» و متون دیگر بر پایه یك «قرائت ویژه» هستیم، مفسّر یا مخاطب، در فهم «متن» و «فهماندن » یا اثرپذیری و اثرگذاری بر آن نقش فعالی دارد. بنابراین آن را علم هرمنوتیك (Hermeneutics)میخوانند و در زبان عربی «هرمنوطیقا» خوانده میشود كه هدف آن بیان اشارت و قرائتهای گوناگون یك متن است. گاهی یك متن فقط از نگاه لغوی (زبانی = Lexical) یا دینی (Religious) یا اجتماعی (social) یا روانی (Psychological)یا تاریخی (Historical) و گاهی نیز از جهات و جنبههای دیگر فهمیده میشود، كه همه در تفسیر متن و ترجمه نهایی آن تأثیر دارند. این واژه در اصطلاح آنها با «Interpretation» یا ترجمه تفسیری مترادف است، و به نقش فعال مخاطب از فهم متن و تفسیر آن و اثرپذیری و اثرگذاری بر آن اشاره دارد. این تفسیر هرمنوتیكی اغلب همان تفسیر ویژه كتابهای آسمانی (scripture) است4، كه در عربی مترادف واژه «حرمت» است و ریشه و معنی به اصطلاح «Hermenuetics» در لاتین نزدیك است، و به زودی به بررسی آن خواهیم پرداخت.
از اینجاست كه درهم ریختگی و پیچیدگی در درك مفاهیم و معانی اصطلاحات و واژههای ویژه برحسب فهم افراد و مخاطبان پدید میآید. ترجمه، برابر اصطلاحِ «Translation» است، ولی تفسیر متن و سرو سامان دادن به معنای آن با اصطلاحِ «Interpretation» برابر است كه دخالت مترجم و شخصیت او در فهم متن و انتقال آن به دیگران را از نظر شخصیت، فرهنگ و بینش ویژه او بیان میكند. به همین دلیل میان مترجم (Translator) و مفسر (Interpreter)فرق گذاشتهاند، و اهمیت مسأله نیز در واقع در همین اشتباه نهفته است.
از این رو باید اصطلاحاتی را نیز كه حدود (Terms)نامیده میشوند، در زبانهای عربی، انگلیسی و دیگر زبانها تعریف كنیم و معانی واژهها و عبارتهایی را كه در هر علم به آنها پرداخته میشود روشن سازیم. به ویژه علومی كه به «متون دینی» ارتباط دارد كه در آنها مسأله، پیچیدهتر میگردد و موضع اشتباه گرفته میشود، و نوعی ابهام پیش میآید كه به برداشت نادرست و سوءتفاهم در عقاید و نظریات میانجامد. موارد و نمونههای فراوانی هست كه میتوان به آنها اشاره كرد. از دید ما یكی از آنها اندیشه «تثلیث» 5(trinity) در مسیحیت است كه پدید آورنده آن اشتباه میان ترجمه و تفسیر و برداشت از واژه «پروردگار ما عیسی» است؛ زیرا مقصود اصلی از آن، «معلّم» بوده، و مترجمان با نوعی توسعه در تعبیر آن را به «پروردگار» ترجمه كردهاند.
گاهی نیز واژهها متعدد و مقصود از همه آنها یكی است، ولی ندانستن زبان، مایه برداشت نادرست گردیده است. مانند واژههای «عنب»، «انگور» و «اوزم» در زبانهای عربی، فارسی و تركی كه از میان رفتن برداشت نادرست با «مصداق» صورت میگیرد، و با دلالت در تأویل روشن میشود كه در حقیقت یكی است.
هر مكتبی با پیروان خود نه تنها در پی به كار بردن اصطلاحات ویژه خود هستند، بلكه گاهی میكوشند اصطلاحات مشترك را بر پایه نظریه مكتب خود، شرح و تفسیر كنند یا بر پایه روش ویژه خود در اجرا و تكنیكهای استفاده شده، آن را بفهمند. چنانكه درباره تفسیر قرآن كریم، احادیث شریف، و...گوناگونیِ روشهای تفسیری و نسلهای مختلف مفسّرین را میبینیم. شایسته است اشاره كنیم كه نباید میان «تفسیر» و «تطبیق» اشتباه كنیم. چنانكه علاّمه طباطبایی در مقدّمه المیزان به آن اشاره دارد. این بدان معنا نیست كه «تطبیق» نارواست، بلكه اگر آن را به جای تفسیر بگیریم، مشكلی پدید میآید و مفسر را متهم میسازند كه «تفسیر به رأی» انجام داده است یعنی بر پیشداوریها و گذشته خویش تكیه كرده است. گاهی نیز چنین تلقی میشود كه میخواهد «چیزی را به متن تحمیل كند كه پذیرای آن نیست.» به ویژه در مسائل اعتقادی كه گاه به «فاجعه» میانجامد و حدیث شریف نیز بدان اشاره دارد كه «هر كس قرآن را به رأی خویش تفسیر كند، باید جایگاه خود را در آتش آماده سازد» ولی مفسّر میتواند بگوید: این چیزی است كه من از متن میفهمم. به شرط آنكه تفسیر و تطبیق او بر پایه معیارها و قواعد و ضوابطی باشد كه نزد اهل فن و تخصّص شناخته شده است.
از اینجاست كه تعدّد در نظریات و روشهای ظاهری و باطنی مفسّران پیش میآید. و اصطلاح «تأویل» به ویژه در رابطه با قرآن كریم نیز همین حال را دارد. آیا مقصود از آن همان تفسیر عادی و معمولی است؟ یا همان چیزی است كه در كتابهایی چون «تأویل مشكل القرآن» یا «مجاز القرآن» یا «معانی القرآن» یا «غریب القرآن» و كتابهای دیگری كه در چند سده نخستین هجرت نوشته شده و در پی آن هستند، كه بیشتر از آن تفسیر لغوی (زبانی) عمومی فهمیده میشود؟ یا منظور از آن همان «مصداق» است كه مكتب اهل بیت (ع) آن را پذیرفته و در كتاب «المیزان» علاّمه طباطبایی نمود یافته است؟ (وی با روشی زیبا و با كمك گرفتن از دلالتهای قرآنی كه در جای خود میتوان به آنها مراجعه كرد، به ویژه آیات نخستین سوره آل عمران را تفسیر میكند) یا همان تفسیر موضوعی «توحیدی» است كه در درسهای حوزوی شهید صدر خودنمایی میكند؟ او كوشیده است در بحث خارج یا در سطوح بالاتر پس از انقلاب اسلامی به آنها بپردازد. به ویژه كه احساس میكند به تفسیر «توحیدی»6 یا «بخشپذیر» نیاز دارد، و به «سنتهای قرآنی» و برداشت ویژه خود از این سنّتها و مفاهیم قرآنی كه با خویش پند و اندرز و درس عبرت دارند و بیانگر موضعگیریهای پیامبران و امّتها در برابر یكدیگر است بپردازد، هر چند دعوت همه انبیا را یكی میداند.
این بدان معنا نیست كه اصول ثابتی در تفسیر دینی و تفاسیر دیگر وجود ندارد. چنانكه در تفسیر «هرمنوتیكی غربی» گاهی كار به نبود ملاكها و پایههای ثابت میرسد. و از همین جاست كه باید میان «هرمنوتیك غربی»7 و «هرمنوتیك توحیدی» كه ما پذیرفتهایم، فرق گذاشت.
چیزی كه ما میخواهیم بدان برسیم این است كه نقش مفسّر یا فقیه به ویژه مجتهد مطلق در «فهم متون دینی» و استنباط خاصّ او از احكام شرعی، بسیار مهم است؛ چرا كه بر پایه قواعد استنباط شناخته شده در میان اهل فن و معنی آنها به «حجیّت ظواهر» كتاب و سنت در دلالات و ادلّه شرعی صورت میگیرد.
چنانكه اصولیها میگویند، متون قرآنی، «قطعی الصدور» هستند، و دلالت آنها ظنّی است. احادیث نیز از این گونهاند. احادیث صحیح (حتی صحیح اعلایی) ـ بنا به اصطلاح اهل حدیث ـ پس از آنكه قطعی الصدور بودن آنها ثابت شود، از نظر دلالت، ظنّی هستند، وگرنه هم مظنون الصدور و هم مظنون الدلاله هستند. این است كه اجتهاد چیزی جز «جستجوی ظن به حكم شرعی» نیست، كه طبعا باید بر پایه قواعد استنباط و استدلال، كه ثابت و روشن هستند صورت گیرد.
مكتب اهل بیت ـ علیهم السلام ـ خود اهل بیت را «قرآن ناطق» میداند كه «قرآن صامت» را تفسیر میكنند و معتقد است «قرآن را جز كسانی كه روی سخن آن با آنان است، نمیشناسند.» چنانكه سخن صریح قرآن درباره خودش و آنها آمده است كه:
«فی كتاب مكنون لایمسه الاّ المطّهرون» واقعه/ 77
«قرآن در نوشتاری پوشیده است و جز پاكان بدان دسترسی ندارند.»
و باز هم سخن قرآن است كه:
«إنما یرید اللّه لیذهب عنكمالرجس اهل البیت و یطهركم تطهیرا» احزاب/ 33
«خداوند جز این نمیخواهد كه پلیدی را از شما خانواده بِبَرَد و شما را كاملاً پاكیزه گرداند.»
بدین ترتیب تفسیر آنان از قرآن، مانند تفسیر قرآن برای خود قرآن است. از آن بزرگواران نقل شده كه این قرآن چنان است كه بخشی از آن، بخشی دیگر را تفسیر میكند و بخشی از آن بخش دیگر را به سخن درمیآورد، و بخشی از آن بر بخشی دیگر گواهی میدهد.8
با تفسیر ایشان از قرآن، معانی مقصود و «دلالت قطعی» روشن میشود. این به بركت «عصمت» و «طهارت» آنان است كه خود قرآن، گویای آن است.
اگر گفته شود كه مقصود از «كوثر»، زهرا ـ سلاماللّه علیهاـ است، این همان «معنای مصداقی» است و منافاتی با دلالت آن بر «چیز فراوان پاكیزه» یا «خیر بسیار» یا «شفاعت پذیرفته شده» یا «مقام محمد» یا «علم لدّنی» ندارد. همچنین تفسیرهای گوناگون دیگر كه به سادگی یا دشواری بر این متن پیاده میشود.
همچنین اگر گفته شود كه مقصود از «راسخین فی العلم»، اهل بیت معصوم هستند، این یك «معنای مصداقی» یا همان «تأویل» است كه اهل تأویل آن را میشناسند، و منافاتی با دلالت آن بر همه افراد ثابت قدم در معرفت ندارد. و به همین گونه، «اهل الذكر»؛ چنانكه امام رضا (ع) در مجلس علمی مأمون به خود اشاره میفرماید، و استدلالی میآورد كه خلاصه آن چنین است: اگر مقصود از «اهل ذكر»، اهل كتاب (یهودیان و مسیحیان) باشد كه آنها ما را به دین خویش رهنمون میسازند نه دین ما.
دیدگاهها و نظریاتی وجود دارد كه در جستجوی رابطه میان دالّ (significant) و مدلول 9(signified) در علم لغت، اصول و علوم مشابه آنهاست، و اینكه آیا دلالت(sign)، اعتبار محض و اصطلاحی (conventional)است یا ذاتی و طبیعی (natural)؟ و بدین ترتیب از این دو مسأله، مسائل دیگری پدید میآید و از صاحبان این نظریات و مكاتب، نظریات و مكاتب لغوی و اصولی فراوانی جدا میشود.
برخی از طرفداران این رویكرد در اعتباری بودن آن، تا جایی زیادهروی كردهاند كه به هرج و مرج و «بیقانونی» رسیدهاند، یا چنانكه میگویند به اعتباری بودن (arbitrary)یعنی یك مفهوم ذهنی غیرواقعی رسیدهاند. از طرف دیگر برخی در طبیعی و تقلیدی بودن آن تا جایی پیش رفتهاند كه آن را یك پژواك شاعرانه (onomatopoeic) یا «نام آوایی» دانستهاند كه بازتابی از اصوات طبیعی و انعكاس آن است كه بر چیزهایی دلالت دارد. مانند آنچه كه در زبان فارسی درباره صدای شرشر آب، خشخش برگ درختان، شیهه اسب، غرّش شیر، فشفش مار، جیكجیك گنجشك و امثال آن وجود دارد دیده میشود. امثال آن نیز در همه زبانها وجود دارد. طرفداران نظریه نخست یعنی نظریه اعتباری، اصطلاحی بودن را به «ارسطو» و طرفداران نظریه دوم یعنی نظریه ذاتی، تقلیدی بودن را به افلاطون نسبت میدهند.
در میان این دو نیز نظریه توحیدی ما (Unitheism)«نام ـ خود ـ یگانه» قرار دارد كه به ضرورت رابطه میان دالّ و مدلول معتقد است، ولی با مفهوم توحیدی آن (Unithetical). و چنانكه محقق نائینی میفرماید دست كم باید نسبت ناشناختهای در میان باشد. ما این مسأله را در بحث الفاظ و دلالت آنها در این نوشتار مختصر میآوریم، و در ضمن تفسیر هرمنوتیك توحیدی (Unithetical Hermenuetics)از آن سخن میگوییم كه اصطلاح «هرمنوتیك توحیدی» یا اصولی را برای آن بر میگزینیم تا آن را از هرمنوتیك غربی جدا كنیم؛ زیرا از هرمنوتیك غربی چنین فهمیده میشود كه اصول ثابت و یقینی وجود ندارد. بر عكس نظریه ما كه بر اندیشه توحید یقینی (unique) و یگانه استوار است.
همچنین بحث دلالت را در مباحث الفاظ از نگرش انتقادی شهید صدر و موضع او در برابر تعریف اصطلاحات اصولی و ضرورت تجدید و نوآوری ـ دست كم ـ در برخی از آنها را بررسی میكنیم. چنانكه ما هم معتقدیم ساده كردن علم برای دانشپژوهان تعریف دقیق معانی و مفاهیم چنین كاری را میطلبد.
پیش از آنكه به «پیش درآمد» بحث بپردازیم ـ میخواهیم یك بار دیگر تأكید كنیم كه «تعریف» و «نوآوری» از نظرگاه «توحیدی» تا سرحد امكان در همه علوم ضرورت دارد. به ویژه اصطلاحات مشترك را باید در مكتبهای مختلف درنظر داشته باشیم كه تفسیر و شرح آنها گاهی با معانی و دلالتهای مختلف و خارج از كنترل انجام میگیرد، دست كم باید به ریشه توحیدی آنها، چنانكه اغلب این شیوه را در مطالعات اعمال میكنیم، بپردازیم تا معنای سیّال آنها در اشتقاقات و زبانهای مختلف روشن شود.
نمونه عینی اشتباه مفاهیم در اصطلاحات مختلف كه همیشه خودنمایی میكنند. این واژهها هستند:
آزادی (freedom)، تجدّد (modernism)، عقلانیّت (rationalism)، سرمایهداری (capitalism)، سوسیالیسم (socialism)، دموكراسی (democracy)، تسامح (tolerance)، خشونت (violence)، تكثرگرایی (plularism)، علمگرایی (scientism)و دنیاگرایی (secularism) كه در زبانهای مختلف و مكتبهای گوناگون به صورت منفی یا مثبت تفسیر میشوند. اصطلاح «هرمنوتیك» نیز از این قبیل است این گونه اصطلاحات این روزها در مقالات و كتابها و مجلاّت عربی10 و فارسی در گوشه و كنار به چشم میخورند كه گاه به صورتهای مبهمی به كار میروند و بر پایه فهم مردم از این اصطلاحات، گروهها، جناحها و خطوط گوناگون پدید میآیند و اوصاف و القاب مختلفی به خود میگیرند كه سرانجام خوشی ندارد. همه اینها بر اثر اختلاف در دلالتهای این اصطلاحات در قرائتهای مختلف و برداشتهای گوناگون، پدید میآید، و این در صورتی است كه فرض كنیم همگان در فهمیدن و تفاهم، حسن نیّت و واقعگرایی را در نظر داشتهاند.
در اینجا، مقصود ما از اصطلاح هرمنوتیك، (hermenutics) همان تفسیری است كه مفسّر در آن دخالت دارد. به شرط آنكه به قواعد و ضوابط تفسیری مورد قبول خود پایبند باشد. مثلاً بگوید این یك تفسیر لغوی (زبانی)، بلاغی، عرفانی، ظاهری، باطنی یا توحیدی و مانند آن است، نه اینكه آن را تفسیری بشمارد كه مخالفت با آن جایز و ممكن نیست. به ویژه چنین كاری در «متون دینی» كه واژه هرمنوتیك ـ از نظرگاه توحیدی ـ بر آن دلالت دارد، و دارای «حرمت دینی» است و ریشه آن (hermo) و (hermes) است كه در زبانهای یونانی و لاتین به فرشتهای منسوب است كه پیامهای خداوند11 و قوانین و احكام او را به زمین میرساند. پندار «چند خدایی» در نزد غربیها بر اندیشه «تثلیث» در مسیحیّت كه در اصل یك دین توحیدی بوده، تأثیر گذاشته است. در اینجا ناگزیریم به اهمیت نقش مفسر دینی و «شایستگی» او و نقش اجتهادی «فقیه» و حقوقدان ماهر كه دلالتهای متون و قداست آنها را میشناسد، تأكید كنیم. چنانكه شهید صدر در كتاب «المرسل والرسول والرسالة» خود به صورت آشكار و نهان انجام داده است.
بنابراین، معانی و دلالتها در زمینه متن و «گفتار» نه گوینده ـ همان (semantics) و در زمینه گوینده ـ و نه تنها گفتار ـ و فرهنگ و اوضاع وی (Pragmatics) و تنها در زمینه دلالتهای لغوی (lexieal) و در زمینه تداعی ذهنی (associative) و در زمینه تحلیل سخنرانی و گفتگو (discourse analysis) و به هنگام تحلیل گفتار به عناصر اصلی آن (components) و (cohesive) و در زمینه تحلیل گفتگو كنندگان (coherence) نام دارد.
در تعریف هر یك از آنها، عوامل فراوانی دخالت دارند. مانند زمینه معرفتی، پیش درآمدها و پیامدهای آنها (back ground knowledge) و همچنین در زمینه خاطرات و تجربههای فردی و اجتماعی و در نقش بستن معنای ذهنی و برنامه دادن به آن، كه به آن (schemata)گفته میشود. مثلاً اصطلاح «سوق» (بازار) در نزد عرب، در گذشته به امثال بازار عكاظ و ذی المجار گفته میشد كه در آنجا مردم بر روی «ساق» پا میایستادند، كه ناگزیر با مفهوم امروزین بازار، وضع و تركیب ساختمانی و صنعتی و تكنولوژی آن و تأثیری كه بر روابط سیاسی، اجتماعی و اقتصادی ملّتهای جهان امروز دارد، بسیار متفاوت است. به ویژه اگر آن را با
نمودار
مفهوم «بازار مشترك اروپا» یا «بازار مشترك اسلامی» مقایسه كنیم.
خلاصه بحث
اگر دلالتها و ادلّه آنها در اصطلاحات یا واژگان (vocabulary) تعریف روشنی نداشته باشند و اگر تركیبهای لغوی و مسائل دیگر تبیین نشوند، همه چیز درهم و برهم میشود و معانی و مفاهیم مشتبه میگردند و چنانكه در روزگار ما عادت شده است، برداشت نادرست و سوءتفاهم، رواج مییابد. از اینجاست كه اهمیت رسالتهای آسمانی، نقش پیامبران و اینكه قرآن كریم، خود را «بیان للناس» (روشن كننده برای مردم) مینامد و میفرماید:
«هذا بیان للناس و هدی و موعظة للمتقین.»آل عمران/ 138
(این روشن كنندهای برای مردم و راهنما و اندرزی برای پرهیزكاران است).
روشن میشود.
پیامبر(ص) و خاندان پاك او (ع) نیز روشن كنندگان قرآن هستند. چنانكه در این آیه بر آن استدلال شده است:
«و ما أرسلنا من قبلك إلا رجالاً نوحی إلیهم فسئلوا اهل الذكر إن كنتم لاتعلمون بالبیّنات و الزبر و أنزلنا إلیك الذكر لتبیّن للناس ما أنزل إلیهم و لعلّهم یتفكرون»نحل/ 43ـ44
(پیش از تو تنها مردانی را فرستادیم كه بر آنها وحی میكردیم، سپس از یادآوران بپرسید اگر آیههای روشن و كتابها را نمیدانید. ما یاد را بر تو فرستادیم تا آنچه بر مردم فرود آمده برای آنها بیان كنی، شاید بیندیشند.)
اهمیّت نظرات انتقادی در بحث الفاظ از اصول فقه
در اینكه در «دلالت» باید میان «عنوان» و «معنون»، رابطهای باشد، جای گفتگو نیست، ولی مقالات و بررسیهای علمی پیشنهاد میكنند تا آنجا كه ممكن است موضوع بحث و نتیجه تحقیقات شفاف باشد، تا وظیفه دانش پژوهان و محققان در رسیدن به خواستههایشان یعنی مطالعه مستقیم عنوانها و درك خلاصه بحث در یك عبارت روشن باشد. این همان چیزی است كه آن را «جمله طرح» (Thesis sentence)مینامند. در پرتو این مقوله، در عنوان این مقاله كوشیدهایم به این نكته اشاره كنیم كه نظرات انتقادی و ارزش گذاری را در آن جای دادهایم. نگارنده میخواهد اصول فقه را به عنوان یك علم اسلامی بزرگ و مهّم معرفی كند كه ناقدان نه تنها نمیتوانند موضوعات و مسائل و اصطلاحات آن را در یك مقاله كوچك مانند این نوشتار نقد كنند، بلكه حتی قادر نیستند به بخشها، فصول و عنوان مسائل آن نیز اشاره كنند. به همین دلیل، ما سخن را بر نقد «مباحث الفاظ» متمركز كردهایم كه دامنه وسیعی از نظر ادلّه، دلالتها و مسائل مرتبط با آن در علم معاصر دارد. در پیشگفتار نیز در سایه مكتب شهید صدر به آن پرداختیم تا نگرشها و نظریات گوناگونی را كه مدرسه اهل بیت(ع) در زمینههای گوناگون بیان كرده است «تعریف» كنیم. مكتب این اندیشمند و فیلسوف نابغه و فقیه توانا، یكی از سبكهای نوگرایی معاصر در فقه دامنهدار اسلامی است، كه در حقیقت، «فقه زندگی» اصیل است. سپس مقاله خود را با نكاتی توحیدی و در سایه علم كلی دلالت توحیدی(general unitheical semantics) بهپایان بردهایم كه در بررسیهای زبانی و معرفتی كلی آنها را پذیرفتهایم، و به صورتهای گوناگون بابررسی متون دینی برابر با این نظریه (The unitheical study of Religious texts)یا بهتر بگوییم مطالعات تفسیری و نقد و ارزشیابی این نظریات از دید هرمنوتیكی و مباحث الفاظ كه موضوع اساسی زبان و با اصول فقه مشترك هستند و نیز با دیگر علوم مرتبط با علم دلالت پیوند دارند، به گونهای كه فقیه جامع و اصولی برجسته یا زبانشناس جستجوگر نمیتواند آنها و اصطلاحات و فنون مربوط به آنها را نادیده بگیرد. هرچند برخی از فقها و اصولیون در مبادی (پیش نیازهای) اصول فقه و نه در متن آن، یا در «مقدمات» به آن پرداختهاند. یا در «بخشهای نخستین» و مقدماتی كتب خود به صورت مفصل بدان پرداختهاند. به ویژه میراث فقهی شیعه از این جهت سرشار است و «باب اجتهاد» را حتی در زمان ائمه معصوم(ع) بهطور كامل گشوده است. امام صادق (ع) سخنی دارد كه محتوای آن این است:
«دوست دارم در میان شیعیان خود كسانی را بیابم كه به آنان فتوا دهد و مسائل دین را به آنان بیاموزد.»
ایشان همچنین تأكید میفرمایند كه در هر زمان و مكانی به صورت (واجب كفائی) نیازمند مجتهدان عادلی هستیم كه برای شناخت احكام دین به ویژه در مسائل نوظهور به مردم كمك كنند و وظیفه «مكلف» را در این رویدادها تعیین نمایند.
«فقیه مرجع» و «ولی فقیه» جستجوگر باید در «فتواها» و «احكام» خود به «ادلّه اصولی» چهارگانه یعنی كتاب، سنت، عقل و اجماع استناد كند؛ زیرا آنها ادّله محرز و منابع اصلی اصول فقه امامیه هستند، و یا اینكه به اصول فقاهتی چهارگانه دیگر یعنی استصحاب، برائت، تخییر و احتیاط استناد كنند كه به عنوان «اصول عملی» نیز شناخته میشوند. مجموع این «عناصر مشترك» و «عناصر ویژه» به تعبیر شهید صدر12 كار استنباط احكام شرعی از طریق بهرهبرداری از ادلّه و اصول ثابت با قطعیت اطمینانآور و حجّت رسا، صورت میگیرد. و شیوه كار این است كه:
«الاصل دلیل حیث لادلیل»13 (در جایی كه «دلیل» نباشد، «اصل» جای آن را میگیرد)
ما نیز همواره پیرو دلیل هستیم. چنانكه به همین معنا حدیثی از اهل بیت (ع) رسیده است.
اینجاست كه پیوند و تأثیر اصول فقهی و عناصر مشترك نظری «ادله» با عناصر ویژه عملی (اصول) فقاهتی صورت میگیرد، و دیگر نظریه با عمل در هم میآمیزد؛ زیرا هم ادّله فقهی و هم اصول فقاهتی میتوانند احكام و دلالات آنها را ثابت كنند.
مهمترین این ادلّه و اصول، قرآن مجید و تنها مرجع آنهاست؛ زیرا متن كتاب خدا است كه باطل در هیچ زمان بدان راه ندارد، و دست تحریف و جعل بدان نمیرسد؛ چرا كه خداوند متعال، خود پاسداری از آن راتضمین و تعهّد كرده است:
«إنا نحن نزلنا الذكر و إنا له لحافظون»حجر/ 9 (ما این یاد را فرو فرستادیم و به راستی كه خود پاسدار آن هستیم)
پس ناگزیر باید این كتاب را به صورتی ژرف مطالعه كرد تا دلالتهای الفاظ و معانی و مفردات و تركیبات آن در «آیات الاحكام» و دیگر آیات از متن مقدّس قرآن روشن شود. در این باره كتابهای جداگانهای نوشته شده كه عناوین اغلب آنها «آیات الاحكام» و مانند آن است. تعداد این كتابها بسیار و از جمله آنها در قرون اخیر تألیف شیخ جزایری نجفی و سید طباطبایی یزدی است. گذشته از این، روایات شریفی كه از مكتب اهل بیت(ع) روایت شده است، متن كتاب را در پرتو «مكتب معصومین» كه از نظر ما قرآن ناطق هستند، شرح میدهند. آنان قرآن ساكت را بیان و به شیوه ولایی دقیق و فراگیری آن را تفسیر میكنند؛ زیرا اهل بیت به درون خانه آگاهترند و به قول عربها:
«اهل مكة ادری بشعابها» (مردم مكه درّههای آن را بهتر میشناسند)
از آنجا كه فقه امامیه با آن دید باز در قرون و حوادث و روزگاران مختلف در دامان آنان پرورش یافته و آنان علم اصول فقه را پدید آوردهاند كه پیوسته رو به گسترش و زایش و نو شدن است، فرمودهاند:
«ما تنها باید اصول را به شما بیاموزیم و شما باید فروع را از آنها بگیرید».14
همه ادلّه، دلالتها، اصول و فروع در نتیجه به زبان پاك وحی و متن مقدس قرآن باز میگردد. همه این بزرگواران بر «حجیّت ظواهر» اتفاق دارند، و احكام شرعی بر پایه آن استوار و فتاوای فقهی بدان مستند است، و «حكم»، همان حكم خدای حكیم و سخن همان سخن بزرگ اوست كه باید آن را شناخت و بر پایه ضوابط و قواعد ثابت تفسیر و به دستور او عمل كرد؛ زیرا آن بزرگواران فرمودهاند:
«اگر فقیه حكمی كند، به حكم ماست، و كسی كه سخنش را نپذیرد گویا سخن ما را نپذیرفته و كسی كه سخن ما را نپذیرد، گویا سخن خدای متعال را نپذیرفته است.»15
«مباحث لفظی»، كه در حقیقت بحثهای زبانی (چنانكه شیخ مظفّر به آن اشاره كرده است) و زبانشناسی هستند، در اصول فقه به صورت ابزاری با آنها برخورد میشود. «ابزاری بودن» اصطلاحی است كه در كتابهای اصول فقه و «رسالههای عملیه» مراجع تقلید بسیار آمده است.
زبانشناس آگاه باید بر پایه یك نظریه لغوی كه آن را پذیرفته و یا خود آن را پرداخته (a linguistic theory) یا یك شیوه لغوی هماهنگ با آن (linguistic method)به میدان بیاید، و در پیاده كردن اصول و استدلال بر پایه آنها جهتگیری كند. به ویژه كه زبانشناسی عمومی نوین (general linguistics)، نظریات زبانشناسی و شیوههای زبانی منسجم با آنها را در پرتو مكتبها و تكنیكهای نوین و هماهنگ و همسو غنی ساخته كه اكنون جای گفتگوی پردامنه درباره آنها نیست؛ زیرا انقلابی در مطالعات زبانشناسی و معرفتی معاصر پدید آمده و اصطلاحات و نظریات آنها به همه علوم و فنون راه یافته است؛ چرا كه همه آنها سرانجام باید به زبان خاصّی عرضه شوند و اصطلاحات ویژهای داشته باشند، و در میان آنها نظریه زبانی توحیدی ما (unitheism) قرار دارد كه در پیشگفتار بدان اشاره كردیم و از آن و شیوهها و تكنیكهای آن بهره بردیم. این امر در بررسیهای دیگر زبانی و معرفتی نیز كاربرد دارد و برای آن اصطلاح (unitheical linguistics) را برمیگزینیم كه با نظریات زبانشناسی معاصر همگام و همنام است. این علم زبانشناختی را «زبانشناسی توحیدی» نامیدیم؛ چرا كه معتقد است همه زبانها به یك ریشه باز میگردند، و آن همان قواعد و اصول مشترك انسانی است كه همواره پابرجا و ثابت است. مانند نیروی سخن گفتن (linguistic competence)كه خداوند به انسان آموزش و توانایی داده و قرآن كریم آن را «بیان» مینامد و میفرماید:
«الرحمن علّم القرآن، خلق الانسان علّمه البیان»الرحمن/ 1ـ4 (خدای رحمان، قرآن را آموزش داد. انسان را آفرید و به او سخن گفتن آموخت).
این بیان یكی بیش نیست، هرچند در «زبانهای مختلف» آشكار میشود و ما در اینباره، كتاب ویژهای نوشتهایم، كه در آن رابطه توحیدی (Unitheical relation)میان دالّ و مدلول، ظاهر و باطن، تنزیل و تأویل، حقیقت و مجاز، صورت و معنی، جسم و روح و دنیا و آخرت را با تفسیری عرفانی، شناختی و زبانشناختی بیان كردهایم.
در اینجا به گونهای فشرده به نظریات شهید صدر اشاره میكنیم. دیده شد كه وی میكوشد، طرحی جانشین (alternative) برای كتابهای اصول فقه در مقطع سطح و خارج تهیه كند، و در مورد اصطلاحاتی كه ابهام و اشتباه و پیچیدگی زبانی و فكری داشته، دست به «تعریف» و نوآوری زده است.
اشاراتی انتقادی و ارزشگذارانه بر اصول فقه به عنوان یك علم اسلامی اصیل داشتهایم، و اهمیت وظیفهای را در چارچوب بحث و ارتباط آن با «ادلّه فقهی» و اصول فقاهتی برشمردهایم.
نگرشی ارزشگذارانه و فراگیر بر مباحث الفاظ در اصول فقه، در پرتو مكتب شهید صدر و زبانشناسی توحیدی:
مباحث الفاظ در علم اصول فقه و دیگر علوم مرتبط با علم دلالت (semantics) از نظر اهمیّت و جایگاه مناسب و نقش مهمی كه در رسانیدن معانی و پیامها دارد، بسیار جدّی گرفته شده و از نظر كمیّت و كیفیت، در صدر بررسیهای غنی و سرشار اصولی قرار دارد؛ زیرا همواره در آغاز بحثهای اصول و پیشدرآمد كتابهای بزرگ و فراوان میآید و مانند پیش نیاز و پایه و اصول زیربنایی یا پیشدرآمد و مقدمه آن از همان آغاز پیدایش این علم به دست دو امام بزرگوار باقر و صادق (ع) بوده است و تحوّل آن به قلم شاگردان و یاران ایشان در طول عصرها و نسلها صورت گرفته و رشد و انشعاب و تكامل و تجدد و نشاط و پویایی عظیم آن نیز بر پایه همان سنگ بنای آن دو امام بزرگوار ــ چنانكه شیوه پدران آنها در پایهگذاری علوم اسلامی بودهاست ــ16 ادامه دارد.
از آن بزرگوارن نقل شده است كه فرمودند:
«بر ماست كه اصول را بیان كنیم و بر شماست كه فروع را از آنها به دست آورید»17
نویسنده «اعیان الشیعه» درباره نقش امام صادق (ع) در پایهگذاری این علم سخن گفته است و آورده است:
«پاسخهای آن حضرت به پرسشهای گوناگون در فقه و علوم دیگر را در كتابهای بسیار گردآوری كردند و مسائل اساسی علم اصول فقه را از او فراگرفتند و از پاسخهای آن حضرت به پرسشها، چهارصد نوشتار فراهم آوردند كه به «اصول»18 شناخته میشود.»
اصولیون نیز بحث «الفاظ» را بسیار بزرگ شمردند و تا آنجا كه اندیشه پربار اصولی آنان اجازه میداد، آن را گسترش دادند و با بررسی و ژرف نگری، بخشهایی را بر آن افزودند و به دستهبندی و ساماندهی آن پرداختند، تا آنجا كه در دقت و تحقیق كار را به آخر رساندند و هر گونه توانایی خود را «ابزار» و «شیوهای» ساختند كه با آن به هدف عالی خویش یعنی «شناخت احكام شرعی و ادله و معانی تكلیفی آن» برسند، و در این راه هیچ كوتاهی نكردند. به ویژه، چون از زمان معصوم دور بودند و در روزگار «غیبت كبری» به سر میبردند، اگر به حوادث و مسائل تازهای برمیخوردند، چنین میكردند. در روایتی از امام زمان(ع) نقل شده است كه:
«در رویدادهای پیش آمده به راویان احادیث ما مراجعه كنید؛ زیرا آنان حجّت من و من حجّت خدا هستم.»19
بدین ترتیب كه این راویان درستكار، از بحث الفاظ به عنوان «ادلّه نقلیه» همانند «ادلّه عقلیه» استفاده میكنند و از مجموع آنها، فقیه یك بهرهبرداری اجتهادی میكند و به كار «استنباط حكم شرعی» میپردازد. این كار، با ژرفنگری در دلالتهای متون شرعی در قرآن و سنت پیامبر (ص) و اهل بیت (ع) انجام میشود و او تمام كوشش خود را به كار میبرد تا در حكم شرعی به «گمان» برسد، و این كار را با جستجو در چهار منبع حكم شرعی (كتاب، سنت، عقل و اجماع) یا مراجعه به اصول فقاهتی چهارگانه (برائت، استصحاب، تخییر و احتیاط) كه در رتبه بعد از چهار منبع اصلی هستند، انجام میدهد، تا حكم را ثابت كند. قرآن، نخستین منبع اوست، و دیگر منابع به آن باز میگردد و در «فتوی» دادن بر قرآن تكیه میكند. لازم نیست همه گرد هم آیند؛ چرا كه قضیه در اینجا «مانعةالخلوّ» است نه «ما نعة الجمع»، ولی اگر همه با هم گردآیند، سودمندتر و پایدارتر است.20
این ادلّه لفظی، در كنار «ادله عقلی»، ابزار كار مجتهد و سلاح فقیه در كاربرد «ملكه مقدس اجتهاد» و «حجت» ارزشمند او در فتواهای خویش است. چنانكه مقلّدان او نیز «فتاوای» مجتهد را در عمل «حجت» خود میدانند؛ زیرا مكلّف، یا مجتهد است و یا مقلد یا محتاط. احتیاط را جز اندكی از مردم نمیشناسند. عمل بر پایه آن به خواست خدا «مُجزی»21 (بسنده) است و تكلیف را از دوش انسان برمیدارد. مجتهد اگر به حق برسد دو پاداش دارد و اگر اشتباه كند یكی؛22 زیرا تا جایی كه توانسته است كوشش كرده است.
«لا یكلف اللّه نفسا إلا وسعها»بقره/ 286 (خداوند هیچ جانی را جز به اندازه توان آن تكلیف نمیكند)
در منظومه آمده است:
فی طلب الظن بحكم شرعی الاجتهاد هو بذل الوسع
بذلك المعنی لدی الاخبار او مطلق الحجة و هو جار
فی الفقه لایمكنه أن ینكره23 إذا التماس الحجة المعتبرة
(اجتهاد، به كار بردن توانایی برای رسیدن به حكم شرعی یا مطلق حجت است و آن به همین معنی در نظر اخباری پذیرفته است؛ زیرا جستجوی حجت ارزشمند در فقه را نمیتواند انكار كند.)
چنانكه اصطلاح «مباحث الالفاظ» در متون دینی و اخبار روایت شده، یكی از اصطلاحات ژرف و دقیق است كه معمولاً اصولیون در تفسیر مسائل و موضوعات آن به هنگام بررسی «مفردات و تركیبها» دچار اختلاف میشوند و در آغاز بحثها و كتابهای خود «دلالتها» ، «دالّها» و «مدلولهای» آن را در «وضع» ، «واضع» ، «موضوع» و «موضوع له» بررسی میكنند. یا اینكه بخشهای جداگانهای را در آغاز به آن اختصاص میدهند، و اینكه آیا «وضع» این واژه، «تعیینی» است، یا «تعیّنی»؟ آیا دلالت آن «حقیقی» است یا «مجازی»؟ از كدام قسم است؟ جامد است یا مشتق؟ انواع مشتقّات و دلالتهای آنها چیست؟ اصطلاح اسم و معانی اسمی چیست؟
مقصود آنها از معانی اسمی، جز آن چیزی است كه لغوی یا نحوی در نظر دارد. در اینجا گاه دانشپژوه دچار اشتباه میشود؛ زیرا مقصود آنان «هم اسم و هم فعل» است، كه در برابر «معنای حرفی» قرار دارند، و اینكه چنانكه مشهور است آیا در حروف معنای مستقل وجود دارد و یا وابسته به دیگری است؟ آیا دلالت «مِن» (از) به معنای «ابتدا» و مصدر است یا به معنای «مبتدا» (آغاز)؟ و مشتق و دیگر بحثهای لفظی كه در آنها معانی و دلالتها بسیار گوناگون هستند.
اینجا جای بررسی كامل و دستهبندی گسترده نیست؛ زیرا شرح و تفسیر آن بسیار طولانی واز توانایی ما در این گفتار كوتاه بیرون است. گاه ذهن پژوهشگر اصولی، به ژرفای بررسیهای فلسفی، منطقی، كلامی، بلاغی، عرفانی، ذوقی و دیگر جنبههای سرشار و پربار میرود و مسائل نو و كهنه را میكاود و میبیند كه هر كس در این باره «نظر» و «شیوه» خاصی دارد و گاهی آیندگان ـ بر پایه آزاد اندیشی ـ به انتقاد از گذشتگان پرداختهاند. چنانكه گروههای بعدی به انتقاد از چهار كتاب درسی اصولی پرداختهاند24 و آنها را از «معالم» شیخ زینالدین فرزند شهید ثانی تا «قوانین» محقّق قمی و «رسائل» شیخ مرتضی انصاری و «كفایه» آخوند خراسانی به نقد كشیدهاند.
در این بررسیها، شیوه و نظام تألیف و تصنیف آنها را مورد انتقاد قرار دادهاند و خاطر نشان كردهاند كه اینها در اصل به عنوان كتاب درسی یا سلسله بحثهای آموزشی تدوین نشدهاند. آنان همچنین «زبان» پیچیده این كتابها را به نقد گذاشتهاند و بیان كردهاند كه زبان آنها با زمان و زبان كنونی سازگار نیست.
از اینجاست كه نام كتاب «المعالمالجدیدة»25 نوشته شهید صدر پیدا میشود و در هر واژه «نو بودن» خود را نشان میدهد و بدین ترتیب بیان میكند كه باید «نشانههای نوین» در كتابهای اصولی پدیدار شود. همچنین، در كتاب درسی دیگرش «دروس فی علم الاصول»،26 در سه بخش (حلقه) اشاره میكند كه اینها درسهایی برای طلاب و دانشپژوهان كتابهای درسی اصولی هستند تا جای كتابهای كهن را در محافل درس و تدریس در مراحل سطح حوزه ـ كه نخستین دوره تحصیل علوم حوزوی و آمادگی برای مرحله «خارج» یعنی مرحله عالی است ـ را بگیرد. خود او با این سخن، هدف خود را آشكار میكند و میگوید:
«اكنون میان محتوای درسی و بحثهای خارج فاصله بسیاری است».27
او برای بحث خارج نیز بررسیهای گستردهای دارد كه در كتابی چون «البحوثالفقهیّة» و تقریرات شاگردان دانشمندش در این زمینه علمی، آمده است. پیش از او نیز علاّمه شیخ محمدرضا مظفر همین كوشش و تلاش را در كتاب «اصول الفقه» معروف خود به كار برد. تا جایی كه این كتاب، به صورت یك كتاب درسی نوین درآمد و در دانشگاهها و حوزههای دینی با استقبال روبرو گشت؛ زیرا همگان شخصیت شیخ مظفّر را به عنوان یك انسان نواندیش ژرفنگر كه در پی نوسازی بسیاری از برنامههای حوزهها و مؤسسات علمی است، میشناختند، ولی این كتاب او با وجود نوآوری نسبی در نظر شهید صدر، جایگزین مناسبی نبود، بلكه به صورت یك رابط میان «معالم» و «كفایه» یا چنانكه خودش در مقدّمه آورده «حلقه گمشده» میان معالم الاصول و كفایة الاصول بود، كه علاوه بر ویژگی سادگی و اختصار عبارت، نظریات جدیدی را كه در تكامل این علم پدیدار شده بود، ارائه میكرد.28 گاهی نسل بعدی نسل پیشین را به انتقاد میگرفت؛ زیرا عبارات سربسته و گنگی به كار برده بودند كه بسیار كوتاه و نارسا به نظر میآمد. توجیهات آنان را در این باره نمیخواهیم به تفصیل بیاوریم. مانند این عبارت كه در بحث وضع آمده است «در وضع پنج سخن است: سخن نگفتن درباره كفایت؛ زیرا مجمل است، و درباره دو تای اول، زیرا خلاف وجدان و بیدلیلند... و چهارم اگرچه انتخاب شد و پذیرفته است، و نباید در رد آن گفت كه وضع چیزی جز التزام است؛ زیرا كه اوّلی فعل و دومی انفعال است.29
بدین ترتیب میبینید كه زبان بحث، یك زبان اصولی پیچیده نقدی است، كه مناسب است نقد شود. گاهی نیز بنا به طبیعت نویسنده و موضع انتقادی او، سخت و تند و خشن میشود. پژوهشگر معاصر و جستجوگر در برابر این همه بحث و بررسی بسیار و عظیم وانتقادات كوتاه و مبهم، حیران و سرگردان میماند، و بر خویش و گاهی نیز اطرافیانش بیمناك میشود. گویا همان سخن شریف رضی درباره او درست است كه:
من بالعراق لقد ابعدت مرماك30 سهم اصاب و رامیه بذی سلم
(تیر كه تیراندازش درذی سلم بود به كسی خورد كه در عراق بود، چه تیرانداز دور بُردیبودی!)
همچنین در برابر این هدفگیری علمی حساس، حیرت زده میماند و از خود میپرسد و به خود پاسخ میدهد و «إن قلتَ»، «قلتُ» میكند. سپس هنگامی كه بر كرانه بررسیهای جدید میرسد، آرام میگیرد و میبیند كه چگونه دو شخصیت برجسته معاصر، شیخ مظفّر و سید شهید صدر، نگرشها و انتقادات فراگیری را در مسائل كلی و جزئی مطرح كردهاند. آنچه را كه اصولی به عنوان «مباحث الفاظ» مطرح میكند، یك سهلانگاری در تعریف و یك تنگ نظری در محتوا دارد؛ زیرا او چیزی بیش از دلالتهای الفاظ در نظر دارد؛ چرا كه او هم در دلالتهای نوشتاری جستجو میكند و هم در نوشتههای گفتاری. چون این دو، دوروی یك سكّهاند، كه همان زبان است.
شیخ مظفّر وقتی كه به این جا رسیده، آن را در مقدّمه كتاب اصول فقه با اصطلاح «مباحث لغوی» به جای مباحث لفظی كه در میان كتابهای اصول در میان طلاب علوم دینی رایج بوده، یاد كرده است. درست نیز همان است كه شیخ مظفر آورده است؛ زیرا زبان، یك سكّه دو روست. یا چنانكه كه در كتابهای زبانشناسی نوین آوردهاند:
" a coin of two faces: spoken language and written languge"
(زبان گفتاری و زبان نوشتاری است.)
متن گفتار او چنین است:
«پیش از آغاز، باید پیشگفتاری را درباره گروهی «از بخشهای زبانی» داشته باشیم كه در علوم ادبی یا بهطور كامل از آنها بحث نشده یا اصلاً مطرح نشدهاند.»31
میبینید كه چگونه نگرش انتقادی ارزشیابانه از یك اصطلاح و از سوی دیگر موضوعاتی را بررسی میكند كه علوم ادبی از آن غافل ماندهاند. هرچند گاهی خودش نیز ناگزیر میشود كه «مباحث الفاظ» را در جای جای كتاب، بارها به كار برد، و هدف اصلی كتاب را نیز با همین عنوان نامگذاری كند. شیخ مظفر در این كار با كسانی كه به طور نسبی پیش از خود او بودهاند، به ویژه دو استاد برجسته خویش نائینی و اصفهانی، در نظریات و اصطلاحات غالبا همراهی میكند و اندكی به تجدید و ساده كردن آنها میپردازد. شهید صدر ضمن انتقاد از او در ارزش گذاری كار او میفرماید:
«كتاب اصول الفقه با اینكه چهره كلی علم اصول را دگرگون ساخت و به جای دو بخش، آن را به چهار بخش تقسیم كرد. مباحث «استلزامات» و «اقتضائات» را در دایره مباحث عقلی جای داد به جای آنكه عادت نویسندگان پیشین را در پیش گیرد كه آنها را در «مباحث الفاظ» میآوردند، ولی نتوانست در تقسیمبندی مجموعه مسائل اصولی مطرح شده در كتابهای گذشته، تغییری بدهد؛ زیرا آنها آن را به چهار مجموعه تقسیم میكردند ـ چنانكه اشاره شد ـ نه دو مجموعه و این كاری به محتوای آن مسائل نداشت.»32
به این ترتیب میبینید كه شهید صدر كتاب شیخ مظفر را ارزیابی، و نوآوری او را در تقسیم، نقد میكند، ولی خود شهید صدر نیز از روی ناچاری، با همه نگرش انتقادیی كه به روش و زبان كتابهای پیشین در اصول دارد، اصطلاح «مباحث الفاظ» را به كار برده و میفرماید:
«ما میخواهیم اندك اندك، دانشجو را توانا سازیم كه بتواند به كتابهای علمی اصولی موجود مراجعه كند و آنها را دریابد، و این كار، جز به این صورت ممكن نیست كه با زبانی سخن بگوییم كه با زبان آن كتابها و اصطلاحات آنها نزدیك باشد. مادر «الحلقات الثلاث» مطالب اصولی را با همان اصطلاحات مورد استفاده كتابهای یاد شده به كار بردهایم. هرچند آن اصطلاحات، در تركیب لفظی خود اشتباهاتی دارند.»33
مثلاً اگر در كتابهای فرهنگ لغت به واژه «لفظ مراجعه كنید، میبینید كه به معنای «سخن» است نه نوشتار؛ چرا كه در اصل به معنای «تیراندازی» و «پرتاب كردن»، است. چنانكه میگویند:
«لفظ النواة» (هسته را انداخت) «لفظ الشیء من فمه» (چیزی را از دهانش به بیرون انداخت) و آن چیز پرتاب شده، لُفاظه است و لفظ در اصل، مصدر است.»34
اصولی، آن گاه كه در «مباحث الفاظ» سخنی میگوید، میخواهد متون شرعی (religious texts) را بررسی كند و دلالتها و ادله گفتاری و نوشتاری آنها را با آنچه بدانها مرتبط است، از نظر سند و روایت و علوم دیگر بررسی كند؛ چرا كه ظهور دلالت این متون و حجّت آنها را مانند «سنگهای گرانبها» بلكه گرانبهاتر از آنها میداند. این ظاهر در دلالت، همان «حجت اصولی و فقیه» است كه آن را در اصطلاح «حجیّت ظواهر» در متون دینی و متون دیگر مینامند، و نصّ قرآن و سنت همان است كه ظاهر الفاظ آنها میرساند.
دوزی خاورشناس هلندی در «تكملة المعجمات العربیة» به زبانهای عربی و فرانسه آورده است: نص همان حدیث صحیح است كه صحابه آن را شناخته و روایت كردهاند و حدیث متواتر و...، و فلانی در نصّ سخن خود گفت یعنی آن را به گویندهاش رساند، و از همین قبیل است نصّ حدیث شریف، یعنی با سند آن را تا پیامبر (ص) برسانیم و نص قرآن مجید، یعنی نقل آن از راه روایات مستند تا قاریان معتبر... و از دیگر شواهد كاربرد كلمه نصوص آن است كه در «اساس البلاغه» زمخشری آمده است:
«الخواتم بالفصوص و الاحكام بالنصوص»35 (انگشتر به نگین ارزش پیدا میكند و حكم شرعی با نصّ.)
رسیدن به احكام شرعی، تنها از راه بررسی گفتاری و نوشتاری این نصوص است و همه آنچه در اصطلاح به عنوان «مباحث الفاظ» ، «مباحث عقلی» ، «حجیّت ظهور» ، «تعادل و تراجیح» و موضوعات مانند آنهاست، در نظر آنها در «راه رسیدن به حكم شرعی» قرار دارند كه فقیه به آنها میرسد و صاحب فتوا با استناد به این بحثها و قواعد، به صدور فتوا میپردازد.
در واقع، «علم اصول»، طریق است و نه تنها در خدمت فقه و فقیه، بلكه چنانكه شهید صدر در نوشتهها و درسهایش میفرماید «منطق فقه» است. بنابراین، همانند ابزاری برای اوست، چنانكه علوم ابزار دیگری نیز وجود دارد. هرچند برخی درباره اینكه مثلاً «منطق» ابزار فلسفه باشد، جای سؤال میبینند و میگویند «منطق» كه خود «اندیشه» است، چگونه ابزار «اندیشه» قرار میگیرد؟ زیرا ارسطو منطق را یك «علم نظری» میشناسد و نام «آلت»36 بر آن ننهاده است. و به گمان قوی، تعریف منطق، به عنوان آلت، در سخن شارحان و مفسران و كسانی كه آن را ترجمه لفظی كردهاند، آمده است. آنان واژه ارگانون (organon) را كه از آن ابزار و ابزاری بودن (organic) فهمیده میشود، در برخی جملهها و مسیرهای دلالتی به كار بردهاند و از همینجا بوده كه عرب منطق را چنان تعریف كردهاند، و آن را یك قانون ابزاری دانستهاند كه مراعات آن، ذهن را از خطای اندیشه نگه میدارد. پس یك علم عملیِ ابزاری است، چنانكه حكمت، یك علم نظری غیر ابزاری است. در این صورت، تعریف شهید صدر برای علم اصول كه آن را «منطق فقه» میداند، تفسیرهای گوناگونی پیدا میكند؛ زیرا منطق از این نظر علم اندیشه درست است، و نه یك ابزار تنها، بلكه «اوج اندیشه» و هدف آن37 است چنانكه همین نام را بر یكی از كتابهای نخستین خود نهاده، بلكه هدف نهایی و بسیار بزرگی است كه بررسی اندیشه درست را در بر دارد نه تنها قانونگذاری برای آن. یعنی منطق، اندیشه درست است كه خود هدف اصلی است، و نه ابزاری كه با آن به اندیشه استوار برسیم. ما نمیخواهیم درباره مسائل مشهور سخن را تكرار كنیم كه آیا علم برای علم خوانده میشود یا هنر برای هنر است یا ادب برای ادب یا برای چیزی دیگر؟ علم «اصول فقه» چگونه میتواند، تنها ابزار فقه باشد؛ زیرا مشهور است كه این علم «راه» و «ابزار» است و نه هدف، و چگونه اصولِ یك علم میتواند از آن بیرون باشد یا شاید این مناقشه و مناقشات دیگر بتواند سخن ما را روشن كند كه همواره بر «تعریف معانی اصطلاحات و نوسازی» آنها از نظرگاه توحیدی پافشاری میكنیم تا به روشنتر شدن منظور آنها كمك كنیم؛ زیرا اصطلاحات و كلمات گاهی در یك زبان با دلالتی خاص به كار میروند و هنگامی كه ترجمه میشوند، دلالت دیگری دارند. یا همان اصطلاح در یك «مكتب» فكری، مفهوم ویژهای دارد و در مكتب دیگر، مفهومی دیگر.
در اینجاست كه هرمنوتیك (hermenuetics)نقش مهمی در اشاره به امكان وجود اصطلاحات و واژهها و تركیبهایی با تفسیرهای مختلف بر حسب فرهنگ مفسر (interpreter)و مكتب او، توانایی مترجم در فهم «نصوص» و قدرت او در روششناسی زبانها، ادبیات، هنرها و موضوعات مورد بحث دارد. به ویژه كه ما معتقدیم در فروع، اصول ثابتی داریم.
پس از آنكه دانستیم زبان، در دو مصداق اصلی نمود دارد: یكی «الفاظ» یعنی سیستم صوتی زبانی (Phonological)و دیگری «نوشتار» یعنی سیستم زبانی (Writing system)، ناگزیریم در اینجا اشارهای به بحثهای دیگر مرتبط به موضوع داشته باشیم كه تفسیر و فهم آنها در مكتبهای گوناگون، متفاوت است، و نظریات زبانی و شیوهها نیز بر آن تأثیر دارد. از جمله اینكه، آیا زبان در واژهها و تركیبهای خود همگی برای حقیقت وضع شدهاند، یا مجاز؟ واضع آنها كیست؟ فرد است یا جامعه؟ آیا زبانی میتواند بدون یك قوم كه با آن تكلم كند، وجود داشته باشد؟ فرضیات و نظریات پیدایش زبان بشری كدامند؟ چگونه باید به بررسی آنها پرداخت؟
در زبانشناسی نوین شرط است كه «علمی بودن» این بررسیها رعایت شود؛ زیرا در تعریف آن آمده است (linguistics is ascientific study of language)مقصود از علمی بودن(scientific) در مكاتب مختلف چیست؟ و مسائل و مشكلات دیگری كه نمیخواهیم بحث را درباره آنها به درازا بكشیم. حال آنكه همه آنها اهمیت «تعریف» و «نوسازی» را در معانی و مبانی نشان میدهند، و از همین جاست كه «علم اصطلاحات» (terminology) در عربی و انگلیسی تعریف ویژهای دارد.
به عنوان یك نمونه ساده در زمینه گسترش مسائل «زبانشناسی نوین» و اختلافات فراوان در موضوعات و تفاسیر آن، این سؤالها مطرح است: آیا گفتار پیشتر از نوشتار بوده یا نوشتار پیش از گفتار؟ در عرف زبانشناسی میگویند زبان گفتاری پیشینه بیشتری دارد، و استدلال آنها این است كه كودكان نخست به زبان میآیند و سپس نوشتن را فرا میگیرند، و گفتار، آسانتر و كمخرجتر و رساتر است؛ زیرا بیآنكه به قلم و كاغذ نیازی باشد، یا نور و شرایط دیگر را بخواهد، مقصود را میرساند.
عارفان میگویند نوشتار، پیش از گفتار است، و همه چیز نخست در لوح محفوظ تقدیر و «مكتوب» شده است، و هرچه بر پیشانی نوشته شده، ناگزیر به چشم دیده میشود، و در فارسی نیز آن را «سرنوشت» میخوانند، و معمولاً نوشتار بهتر مطلب را میرساند؛ زیرا پس از اندیشه و پختگی و درنگ و مراجعه به فكر و پردازش، صادر میشود و در آن میتوان جملههای طولانی و عبارتهای پیچیده یا بلند بلاغی به كار برد تا جایی كه خواننده به چندین بار مراجعه نیاز داشته باشد. به ویژه در قرآن كریم، چنانكه امام علی(ع) میفرماید مانند رودی خروشان همواره تجدّدپذیر است و معانی تازهای برمیآورد كه درخشش آنها پایان ندارد و چراغش كم فروغ نمیگردد. و در هر روزگار میتوان از نصوص آن فهم و درك تازهای به دست آورد كه مناسب زمان و مكان باشد، و از همین جاست كه تأكید شده است، قرآن، همواره خوانده شود، و همگان آن را بخوانند؛ زیرا فهم آنها با هم متفاوت است.
«إنه قرآن كریم فی كتاب مكنون لایمسّه الا المطهّرون»
آری حقایق درونی آن را جز پاكان (به معنای عرفانی و معرفتی) به دست نمیآورند، و نوشتار آن را جز كسانی كه غسل و وضو (به معنی فقهی شرعی) دارند، دست نمیزنند.
در اینجا بسیاری از زبانها ـ نزدیك به 2000 زبان ـ هستند كه وجود نوشتاری ندارند. الفبا (alphabeticals)برای آنها ساخته نشده و به شیوه زبان شناسان نوشته میشوند. در نظر عارفان، وجود كتبی در «عالم امر»، یا «ذرّ» یا «صادر اوّل»، پیش از همه چیز است. قلم و وجود كتبی بسی پیشتر است و گاهی آن را وجود اوّل در عالم امكان و آن را با تعابیر دیگری نظیر «نور»، «عقل» ، «علم» و مانند آن میخوانند. قلم را كه ابزار نگارش تكوینی و شرعی است، با لوح (Logy) یعنی جای نگارش كه جز با نور و روشنی خوانده نمیشود، همراه میدانند. «مقوله نوری» همان مقوله تشكیكی است كه در زبان فلاسفه و متكلمان آمده است. حقیقت نور، چیزی است كه خود آشكار و آشكاركننده دیگران است. در اینجا سزاوار است به رابطه میان «نور» با بیان و روشنی و رابطه زبان با لغت «light» (نور) از نظر صوتی و دلالتی به معنای نور توحیدی اشاره شود. چنانكه وجود قرآنی را با معنای نورانی در عالم انوار به «لوح محفوظ» تعبیر كردهاند، و گاهی «كتاب مكنون» خواندهاند كه حقایق آن را جز معصومان و پاكان لمس نمیكنند. قرآن از آن عوالم مجرّد به چارچوب زبان عربی در آمده است:
«إنّا انزلناه قرآنا عربیا لعلّكم تعقلون»
مقصود از عربی چیست؟ آیا زبان مردم حضرت پیامبر(ص) است و اینكه با زبان قریش نازل شده، چنانكه در برخی روایات آمده است؟ یا اینكه عربی بودن به معنای روشنی و گویایی مطلق است، چنانكه ما از نظر توحیدی بدان اشاره میكنیم؟ و اینكه قرآن را «عربی مبین» خوانده است و بیان آن را محكم شمرده و هر كس فطرت سالم داشته باشد، معنای آن را میفهمد و احكام منطقی و درست آن را میپذیرد و در واقع میتوان متشابه آن را به محكم باز گرداند و همه آیات آن، «محكم» و «حكیم» هستند و دیگر تفسیرها، تأویلها، سؤالها و پاسخها، همه گویای همان اصل توحیدی ماست. پس از آنكه دانستیم كه علم زبانشناسی نوین (linguitics)، گفتار را پیش از نوشتار میداند، و دلایل ویژهای نیز دارد كه جای مطالعه و بحث در آنها فراوان است، این نیز گفته میشود كه زبان بدون جامعه و اجتماعی كه در آن ابزار تفاهم باشد، پدید نمیآید. زبان وسیله ارتباط و رسانیدن (communicatire) است، انسان برای فهمیدن و فهماندن و درك و مشاوره به آن نیازمند است؛ زیرا «حیوان ناطق» (speaking animal) و حیوان اجتماعی (social animal) است و ناگزیر این زبان از جای ویژهای پدید آمده است. آنجا كجاست؟
زبانشناسی نوین، فرضیات و نظریات گوناگونی را درباره پیدایش زبان (origin of languge) به عنوان مقدمهای برای بررسی و بحث درباره آن و طرح فرضیه اصل دینی (divine source)دارد كه متأسفانه كاملاً جانبدارانه در مخالفت با این سخن میگوید؛ زیرا اندیشه فلسفی غربی بر آن حاكم است و همچنین نظریه تقلید افلاطون (onomatopic) و فرضیه اصل طبیعی (nutural source) و فرضیات دیگر را مطرح میكند كه درباره تعداد اندكی از واژهها قابل تطبیق است و فرضیه نمونههای اشاره با اصوات (oralnutural source)نیز تنها بر دستهای از كلمات درست میآید، و در نظریات علمی و مادی خود كه میخواهد همه چیز را زیر ذرّه بین ساده بیابد، بسیار غلوّ میكند. تا آنجا كه نظر كلی جهانی معروف به (universal) را كه نخستین بار چومسكی (Chomesky)آنها را آشكار ساخت، همچنان رنگ مادی و علمی و تجربی دارد. به خلاف نظر توحیدی و مجرد ما كه با طبیعت محض زبان سازگار است.
هرمنوتیك زبانی توحیدی
در میان اصول و پایههای متعدد و گوناگونی كه مورد اشاره قرار گرفت، میتوان بر یك اصل توحیدی پافشاری كرد كه زبان ، واژهها و تركیبهای آن را با «هرمنوتیك توحیدی» ویژهای توصیف میكند، و ما همواره آنها را در مقالات و بحثهای خود مطرح كردهایم و امیدواریم كه از نظر عرفانی و شناختی زبان و مباحث آن را یا بهتر بگوییم و یا به گفته اصولیون مباحث الفاظ را به كمال برسانیم؛ زیرا به نظر ما این مسأله با دیگر نظریات زبانی تناقض و تعارض اصیل ندارد، بلكه همه آنها را در خود جمع میكند و زیر پوشش یك اصل درمیآورد و نگرشی گزینشی و فراگیر (elective) به آنها دارد، بلكه با یك نگرش عرفانی فراگیر، زبان را همان نیروی بیان زبانی (linguistic competence)میداند كه از طرف خدای رحمان به انسان داده شد، و در گفتار قرآنی نیز آمده است:
«الرحمن علّم القرآن خلق الانسان علّمه البیان» الرحمن/1ـ4
و این همان نیروی نطق در منطق است كه انسان را از حیوانات دیگر جدا كرده و حتی از فرشتگان كه علم اسماء را نیاموختهاند برتر ساخته و این قدرت نامگذاری اشیاء با صداهای مناسب و دلالتهای واقعی توحیدی از كلمه رحمن (rhyming) است كه بر نظم و هماهنگی فراگیر دلالت دارد؛ زیرا هنگامی كه «بسم اللّه» را با این نگرش توحیدی ترجمه كنیم
»by sign of Allah all rhyming all rhythm«
این نیروی بخشیده شده به بشر ویژه اوست و او را بر قواعد گفتار و منطق بشری و قوانین حاكم بر آن كه انسجام توحیدی را الهام میكند، توانا میسازد و میان دال و مدلول یك نسبت مناسب توحیدی پدید میآرود كه گاهی برابر پژوهشگران آشكار میشود. یا آنكه میان دال و مدلول تناسب و ارتباطی نیست. پس انتخاب این دال (signifier) برای این مدلول (signified) یك ترجیح بلامرجح است، كه عقلاً پذیرفتنی نیست. ما این نسبت و رابطه میان دالّ و مدلول با دلالت توحیدی را (Unitheical sign) مینامیم.
این مناسبت در همه زبانها كه ما آنها را لهجههایی (dialects) در برابر یك زبان مشترك میدانیم، وجود دارد و ما میكوشیم آن را كشف كنیم و با شیوه زبانی معروف (discovery procedure) یا «كفرزدایی» در فارسی و «كشف الغطاء» در عربی معنای توحیدی را باز نماییم؛ زیرا هر واضعی هركه و هرجا باشد، ناگزیر باید در نامگذاری یا وضع، نكتهای را در نظر داشته باشد كه نامگذاری او بیهوده نباشد. و همین اعتبار ذهنی (thinking)و نامگذاری بر پایه اصول ویژه آن، الهام خداوندی است كه میفرماید:
«وعلّم آدم الاسماء كلّها»
آدم بودن انسان، همان است كه او را به گفته منطقیان حیوان ناطق (speaking animal)ساخته است. هرچند با این تفسیر دیگر او را حیوان نمیدانیم، ولی میكوشیم، نیروی نطق را دریابیم. هرچند میگویند در اصطلاح، كشمكشی نیست، تا آنجا كه ما فهمیدهایم به نطق یا عقل و اندیشه سر و كار دارد، عقل مجرد است، علم نیز بدان مرتبط است و حضور یك مجرّد در برابر مجرّد دیگر است. پس درمییابیم كه این نیروی نطق مجرد است، و مجرد نمیتواند با اندازهگیریهای مادّی سنجیده شود، مگر از راه دو نمود خود یعنی سخن و نوشتار كه دو روی یك سكه (two faces of one coin)هستند و از آنجا كه بحث درباره زبان و دو چهره آن جز با زبان ـ كه ویژگی انسان و بلكه فصل جدا كننده او (distinetive feature)است ـ امكان ندارد، پس بحث باید درباره انسان و زبان باشد؛ زیرا انسان است كه درباره انسان كاوش میكند و با زبان میخواهد درباره زبان كاوش كند. به عكس امور و موضوعات گوناگونی كه انسان درباره آنها بحث میكند.
زبانشناس در اینجا اصولی را پیشنهاد میكند كه درباره «واضع» جستجو نكند، و كوشش خود و جستجوگران دیگر را درباره نكات مهمتری به كار برد كه خود «وضع»، «موضوع» و «موضوعله» است، بلكه حتی پیشنهاد میكند كه اصطلاح «وضع» را به «دلالت» (sign)تغییر دهد و درباره پیدایش آن و پیدایش اسم و دال (siginfier) و مدلول (signified) كاوش كند. پس بررسی ما بر یك مثلث استوار است نه مربع.
دلالتSign
دالSignifier مدلولSignified
هنگامی كه اصولی درباره واضع سخن میگوید و بیهوده نظریات بسیاری درباره او میدهد و سرانجام به مسأله تعیین میرسد، و میگوید زبان عربی را «یعرببن قحطان» و زبان فارسی را فلان و تركی را بهمان، پدید آورده است و یا میگوید كاربرد فراوان به وضع تعینی انجامیده است و این كار را نیز فرد یا افرادی در آغاز انجام دادهاند، باید پرسید این فرد یا گروه كه بودند؟ گروههای آنها كجا بوده؟ و در كجا جمع شدند تا وضع را انجام دهند؟ و اگر ناگزیریم، باید بگوییم واضع راستین هر چیزی خدای متعال است، ولی با همان تفسیر توحیدی پیشین ما كه:
«والارض وضعها للأنام»
یعنی خدای متعال زمین را برای مردم آماده كرد تا در آن زندگی كنند و «بیان» را فراهم كرد تا تفاهم داشته باشند و اگر بخواهیم اندیشه «وضع» از طرف انسان را به صورت «جبر و تفویض» پیاده كنیم ــ كه امام علی (ع) با شیوهای عقلی و كلامی چنین كرد ــ باید پرسید: آیا انسان بدون خدا وضع را انجام داده است؟ یا با خدا انجام داده است؟ یا خدا وضع كرده است؟
اگر بگویید بدون خدا، این كفر و باطل است؛ زیرا هرچند بشر مختار است، ولی به هیچ وجه از خدا مستقل نیست.
و اگر بگویید با خدا، این شرك بزرگی است، و قرآن میفرماید:
«كل شئ عنده بمیزان» «و كل شئ عنده بمقدار» «والارض وضعها للأنام»
اگر بگویید خدا وضع كرده است، این درست است. یعنی با راهنمایی خدا و دانش و آموزش او در پرتو اسماء حسنی و امثال علیا و كلمات تامات چنین كاری انجام شده است. در تعریف عرفانی توحیدی، همه وجود، كلمات خدا و اسمای حُسنای او هستند و هر اسمی دلالت توحیدی دارد و دارای اثر جدّی در وجود است به شرط آنكه اتصاف امكانی به آن دلالت داشته باشد و خواننده، دو كتاب تكوین و تشریع را درست خوانده باشد و با نگاه توحیدی درست به آنها بنگرد و قرآن كریم را فرا گرفته باشد:
«و لو أن قرآنا سیرت به الجبال او قطّعت به الارض او كلّم به الموتی.»
پس با یك قرائت آگاهانه و مؤثر در هر آیه به ویژه «بسم اللّه» كه در آغاز سورهها با دلالتی توحیدی میآید، انسان میتواند در هر چیز اثر بگذارد و در وجود آنگونه كه بخواهد با اجازه خدا تصرف كند و این كارها نیز برپایه قانون فراگیر علّت و معلول حتی در هنگام صدور معجزات انجام میشود.
در پایان، میگوییم: همه اینها بستگی به آن دارد كه خواننده در چه پایهای از علم و تقوا باشد؟ و در چه حالت معرفتی به سر برد؟ و تا چه حدّ به خدا اطمینان و اعتماد داشته باشد و خلاصه اینكه انسان كامل خلیفه مطلق خدا در زمین است كه همه نامها را با تفسیر توحیدی به او آموخته است:
تدلّ علی انه واحد و فی كل شیء له آیة
بسم اللّه بهترین مثال توحیدی
پیش از آنكه نگرش توحیدی خود را درباره بسماللّه بیان كنیم برای پایان بحث به این نكته اشاره میكنیم كه در این مقاله تا آنجا كه توانستیم واژهها و اصطلاحات را با معادلهای توحیدی پیشنهادی آنها به صورت آشكار و پنهان به كار بردیم؛ زیرا در این مقاله فرصت استدلال لغوی و زبانی نبود.
واژه «باء» با دلالتهای گوناگون از آغاز و شروع با كمك خواستن و ابزاری بودن در بیشتر زبانهای شرقی و همچنین واژههای معادل آن در زبانهای عربی مشترك است. مثلاً كلمه «by» كه در صورت و دلالت با آن شباهت كامل دارد.
واژه «اسم» با دلالتهای مختلف بر نشانه، علامت، بلندی و معانی دیگر هم در صورت و هم در دلالت در زبانهای مختلف شباهت دارد كه كلمه پیشنهادی (sign)یا نشان است كه كلمات دالّ (signifier) و مدلول (signified)از آن گرفته شده است. و از نظر صوت و دلالت در اغلب زبانهای شرقی و غربی با ملاحظه تبادلهای فونموتیك كه در اینكه گفته (phonemotic)تبادلهای سمانتیك (semantic)مقاله آمد، شباهت دارد. از جمله میشود گفت كه «اسم» دلالت بر بلندی دارد؛ زیرا علامت است و علامت همیشه بالای معلوم گذاشته میشود و سماء (آسمان) بالاتر از زمین است، هرچه بالاتر از شما باشد (سماء) نامیده نام دارد و (sky)میشود «و بالنجم هم یهتدون» و «شمس» (خورشید) كه در آسمان است (sun) كه نشانه آشكار آن است و منظومه آسمان، شمسی است (solar system) و (son) فرزند پدر است و نشانه او پس از وی و (زاده) در فارسی و كُردی و دیگر زبانهای هند و اروپایی همین معنا را میرساند. علاماتی كه فرستاده میفرستد (sender) رسول و مرسل (saint)میشود كه در زبانهای جدا شده از لاتین به معنای سید و آقاست. و به ویژه در اصطلاحات دینی چنین معنایی را میرساند.
واژه «اللّه» نامی است كه دارنده همه صفات كمال و معادل آل در آغاز كلمه (all) در دلالت كلامی است. میتوان آن را بر همه نامهای خداوند تطبیق كرد كه تجلّی ویژه آن را در كلمه «ال» (all)میرساند. واژه all-rhymingهمان رحمان، و all-rhythmهمان رحیم است.
اگر وجود را یك قصیده شعر عرفانی بدانیم، قافیه آن rhyming در همه ابیات میآید و همه اوزان و صداها را یكی میسازد، و درست مانند دلالت «رزق» و «رزاق» است كه همه مخلوقات را روزی میدهد به عكس رحیم rhythm كه تنها بخشش او به مؤمنان بر پایه شایستگی و حق آنها بر پایه درجات علم و ایمان آنها را میرساند
«یرفع اللّه الذین آمنوا منكم والذین اوتوا العلم درجات»
پس هركس درجه و وزن و اعتباری در دریافتهای معنوی و ارزاق عرفانی دارد، به عكس ارزاق عادی كه رحمانیّت (rhyming) همه را در بر میگیرد و ارزاق معنوی، رحیمی (rhythm)است. از همین جاست كه گفتهاند رحمت رحمانی، فراگیر و عمومی و رحمت رحیمی خاصّ و ویژه مؤمنان است.
چكیده بحث این كه وجود در معنای شاعرانه و عارفانه خود قصیده شعر و قاصد و مقصودی است كه برای دلالت، دارای این اصوات دلانگیز و واژههای دلربا است كه «بسم اللّه» همه را یكی میكند.
بسم اللّه الرحمن الرحیم
by sign of Allah All-rhyming All-rhythm
پاورقیها:
30- دیوان الشریف الرضی، ج 2 ص 107.23- امالی هادی، ص 246.
16- ر.ك: مقدمه كتاب «تأسیس الشیعة لعلوم الاسلام» سید حسن صدر.
19- امالی الهادی، ص 129.، و در برخی روایات آمده است: «و آنها حجت من بر شما».
11- ر.ك: مجلّه «قضایا اسلامیة معاصرة»، شماره 6، ص 134.
14-همان، ص 254.
1- برای شرح و توضیح بیشتر این مطلب ر.ك: علم اللغة التوحیدی، ص 15 به بعد (نظریات فی علم اللغة الحدیث، تهران، 1997 م.)
10ـ ر.ك: مجلّه «قضایا اسلامیة معاصرة»، شماره 6، در موضوعات مختلف.
15- همان، صص 228-229.
13- ر. ك: امالی «الهادی»، ص 30.
18- عاملی، اعیان الشیعه، ج 1، ص 665؛ دارالتعارف، بیروت.
12- ر.ك: «دروس فی علم الاصول» ج 1 ص؟؟؟ چاپ قم 1410 ه•• .
17- ر.ك: تقررات مرحوم استاد و پدر ما در امالی الهادی، ص 254، چاپ بیروت، 1975. ما این كتاب را در زمان زندگی ایشان گردآوری كردیم و به نام ایشان (سید هادی الحسینی التبریزی) به چاپ رساندیم.
22- در تهذیب الخواص نوشته ابن منظور در مادّه «خطا» آمده است، كه ما آن را به عنوان یك لغتنامه انتقادی با یك مقدمه مفصل و مطالعات تطبیعی برای رسیدن به درجه دكتری از دانشگاه سنت اندروز بریتانیا مورد تحقیق قرار دادیم. علی علیه السلام نیز همین را در نظر داشته كه میفرماید: اگر قاضی تلاش خود را به كار برد ولی اشتباه كند، یك پاداش دارد.
25- ر.ك: مقدّمه این دو كتاب و انگیزه تألیف آنها.
29- سید شیرازی، اصول، مباحث الفاظ، ج 1، صص 16-17.
28- مظفر، اصولالفقه، ص 1، به منزله طرّه كتاب.
27- شهید صدر، دروس فی علم الاصول ص 19.
20- همان، ص 30.
26- همان.
24- ر. ك: كتابهای «المعالم الجدیدة» و «دروس فی علم الاصول» نوشته شهید صدر به ویژه بخشهای پیشگفتار. تا از این راه به نقدها و ارزشیابیهای شهید صدر پی ببرید.
2-ر.ك: متن همین مقاله تحت عنوان «چارچوب بحث.»
21- این جمله و مانند آن در آغاز «رسالههای عملی» مجتهدین مرجع با امضای آنها میآید.
31- شیخ مظفر، اصول الفقه، ج 1 ص 8.
34- رازی، مختار الصحاح، مادّه لفظ، ص 601، چاپ دارالعلم، بیروت.
36- بدوی، المنطق الصوری، ص 18، قم، 1368 ه•• .
33- همان، ص 33.
35- دكتر الحسینی، دراسات و تحقیقات، صص 105-106، دارالتراث الاسلامیة، بیروت، 1974 م.
3- مغنیه، تفسیر الكاشف، ج 5، ص 437، و راز آن گسترش در گوینده است نه در گفتار.
37- همان، ص 19.
32- شهید صدر، دروس فی علم الاصول، ج 1، ص 27.
4- ر. ك: معانی واژه scripture در فرهنگ cassell، تحت عنوان.
5- ر.ك: مقاله ما درباره ترجمه در سایه نظریه توحیدی در مجله التوحید، شماره 43، ص 126، تهران 1989 م.
6- ر.ك: كتاب شهید صدر با همین نام.
7- ر.ك: فرهنگ انگلیسی كاسل "cassell"، واژهhermenutics ص548.
8-المیزان، ص 10
9- ر. ك: علم اللغة التوحیدی، ص 18.