تبیان، دستیار زندگی
مفتون امینى شاعرى است با سابقه اى طولانى در كار شعر و هم در پارسى هم در تركى، داراى ارج و قرب بسیارى است. او كه تا پیش از دهه ،۶۰ شعر هایش در قالب هاى كلاسیك و نیمایى معنا مى شد شكل مى گرفت ...
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

رنگ هایى كه منت چراغ را نمى كشند

مفتون امینى

نگاهى به مجموعه شعر «من و خزان و تو» از مفتون امینى

* یك

مفتون امینى شاعرى است با سابقه اى طولانى در كار شعر و هم در پارسى هم در تركى، داراى ارج و قرب بسیارى است. او كه تا پیش از دهه ، 60 شعر هایش در قالب هاى كلاسیك و نیمایى معنا مى شد شكل مى گرفت و با مخاطبانش ارتباط برقرار مى كرد از این دهه، به شعر سپید و گاه به شعر منثور دل مشغول شد و در كنار منوچهر آتشى كه او هم از شعر نیمایى ناگهان به شعر سپید نقل مكان كرد، این عرصه را نیز آزمود عرصه اى كه براى امینى، تجدید حیات شعرى بود و بسیارى از جوانان را در موقعیتى قرار داد كه از اجتناب از فضاى شعرى وى گریزى نداشته باشند. شعرهاى جدید او در 1370 در كتاب «فصل پنهان» به چاپ رسید و مورد استقبال منتقدان قرار گرفت. امینى در این كتاب ثابت كرد كه در سال هاى پس از 60 سالگى هم مى توان پیشنهادهاى نویى براى شعر پارسى داشت و جامعه ادبى را با این پیشنهادات تحت تأثیر قرار داد. پیشنهادهاى وى در دهه ، 70 مبدأ بسیارى از تحولات شد گرچه در دهه 60 هم، شعر موسوم به «موج سوم» با آراى ادبى برخاسته از شعر او و آتشى شكل گرفت. «من و خزان و تو» در واقع ادامه حركتى است كه با «فصل پنهان» آغاز شد. طى این سال ها، امینى بسیار مورد تجلیل قرار گرفته و شعرهایش در شعر جوانان دهه هاى 70 و 80 انعكاس یافته است. او كه از شاگردان نیما محسوب مى شود، با كتاب «دریاچه»- 1336 - به حوزه نشر شعر پاگذاشت و به گفته خودش این زمانه اى بود كه جرأت شعر نوخوانى در بسیارى از شاعران نبود چه برسد به انتشار این شعر ها و او و شاعران دیگرى كه دنباله روى نیما بودند در نشست هاى ادبى غزلى مى خواندند و قصیده اى و سعى در تثبیت خود در جامعه ادبى آن روزگار داشتند. پایدارى اینان در نوگرایى و اصرار و ابرام شان بر آراى نیما باعث شد كه در 1339 و بعد از آن، شعر نوچنان «جامعه پذیر» شود كه بعضى از شاگردان نیما چنان بلند آوازه شوند كه مردم كوچه و بازار هم با نامشان آشنا باشند و دل سپرده شعرشان. هنوز از آن روزگار روایات بسیارى از شهرت مهدى اخوان ثالث در یادها مانده است كه تنها با شهرت ستارگان سینما قابل قیاس بود. مفتون امینى از آغاز كار شاعرى هم در تهران و هم در تبریز نامى آشنا محسوب مى شد و در همان روزگار، نامش در كنار شهریار- در شعر تركى- به گوش مى رسید. شاید به همین دلیل، تغییر رویه یك شاعر تثبیت شده در دهه ، 60 به یك «شوك ادبى» در جامعه آن سال ها بدل شد و همه به دنبال خواندن این دست كارهاى مفتون بودند. مفتون امینى هنوز شاعرى ست كه به تجربه هاى تازه دست مى زند و نامش چه در نشریات ادبى، چه در سمینار هایى كه درباره ادبیات معاصر است و چه در متون تذكره نویسان منتقد و منتقدان تذكره نویس به كرات تكرار شده و مى شود.

* دو

«من و خزان و تو، ماندیم و چیزها دیدیم

از این درخت تناور نه چیده ها. چیدیم

من و خزان و تو همزاد خانه اى كهن ایم

خوش آن زمان كه به یاد گذشته هم سخن ایم

من و خزان و تو، عیش فراهمى داریم

در این سراچه قشلاق، عالمى داریم

من و خزان و تو، شب هاى دیرمان خواهیم

به بزم موسقى و شعر، میهمان خواهیم

من و خزان و تو بر یك خیال، پا بستیم

مرید خاطره هستیم و عشق، تا هستیم»

در این كتاب، امینى گاه به دنبال ارائه شعرى است كه در عین حال داستان هم هست. عنوان شعر، «داستان شعر» است و به نظر مى رسد كه آشنایى وى با ادبیات و زبان انگلیسى، وى را در جریان تحولات ادبیات «پست مدرن» قرار داده و این نگاه به شعر و اختلاط «گونه» ها حاصل همین آشنایى است؛ با این همه نباید فراموش كرد كه این گونه شعر كه در آثار اكابر پست مدرن گاه به انتشار رمانى منجر شده كه یك فصل شعر بوده و یك فصل نثر و به همین روال تا پایان، در ایران تاكنون نتوانسته به نتایج درخشانى برسد و در حد پیشنهاد باقى مانده است. مشكل اصلى این دست شعرها در از دست دادن وجه داستانى و در غلتیدن به روایتى ست كه از «شعر» به عنوان یك ساختار تعریف شده با مكانیزم هاى مشخص [البته با لحاظ كردن نسبیت در هر امر مادى و محسوس] جدا نیست و اكثر و اغلب آثار ارائه شده در این رویكرد، به شعر منتهى شده اند نه به داستان. بعضى كه حتى شعر را هم از كف داده اند. نباید از یاد برد كه شعر روایى پارسى كه ریشه و تارو پودى هزارساله دارد از روند و ماهیت كل شعر- در همه زبان ها- جدا نیست و نمى توان آن را متصل كرد به «شعر- داستان» هاى معاصر كه در درجه نخست، روند شكل گیرى داستان را مد نظر دارند و در وجه اولاى خود باید یك داستان كامل باشند و مكان و زمان و شخصیت و وضعیت در آنها لحاظ شده باشد؛ باید وجوه مشترك شعر و داستان، در بسامد بالا و كیفیت بالا در متن، لحاظ شود و مشكل نخست از تفاوت ایجاز شعرى با ایجاز داستانى آغاز مى شود و مشكل دیگر از محوریت «زبان» در شعر و عدم محوریت «زبان» در داستان. در شعر روایى شما «وضعیت» را در كنش میان ادبیات و زبان ایجاد مى كنید اما در داستان، «وضعیت» مولود تعامل میان مكان، زمان و شخصیت است. «حال و هوا» در شعر با استعانت از استعاره ها هم تولید مى شود؛ با موسیقى كنارى و داخلى و ظاهرى هم تولید مى شود، با استفاده از صنایع لفظى و معنوى هم تولید مى شود؛ اما در داستان، كنش و واكنش محیطى و گذشته و حال و انگیزه هاى شخصیت ساخت «حال و هوا»ى متن را ممكن مى كند. این شعر امینى در رسیدن به وجه شعر موفق است اما در وجه داستانى نه حال و هواى داستانى تولید مى شود نه این میزان ایجاز، تكافوى ساخت «موقعیت» و ارائه مطلوب شخصیت هاى درگیر با «وضعیت» است و نه از نقطه الف به نقطه ب یا از نقطه اولیه به نقطه ثانویه، «متن» دچار تحول مى شود كه تكانى به خودش بدهد و خواننده را به پیش ببرد. خواننده باریتم زبان- چنان كه از آداب شعر است- به پیش مى رود:

«سفر كننده اصل عشق بود

و ما دو تن زن و مرد ملازمانش بودیم

توشه راه را در خور نیازمان برداشتیم؛

دو سه مجموعه شعر و سه چهار نوار موسیقى و قدیمى ترین آلبوم هاى عكس و چیزهایى براى تفنن و تفریح

بارى

از شهر كه خارج مى شدیم، عوارض آن را پرداختیم.

یك قولنامه كوچك دو امضایى كه تا محاق ماه باز خواهیم گشت

و سه شاخه گل كاغذى نفیس از گلدان هفت شاخه اى خوابگاهمان (به نام شاعرانه ترین وثیقه ها)

...- آن گاه به میانه راه كه رسیدیم

پیش از آن كه وارد یك تنگه بلند و باریك بشویم

با كمى تعجب، این علامت راه را خواندیم

كه «از سرعت خود بكاهید»...

امینى در این شعر مشتاق آن است كه «عشق» را به عنوان یك شخصیت مادى وارد شعر كند و سیر و سلوك عاشقانه را در دل یك گروگانگیرى جاده اى به نمایش بگذارد اما همه این صغرا و كبرا چیدن ها، هم نیازمند توصیف دقیق است هم «اتفاق داستانى» كه در این كار روى نمى دهد.

* سه

«آبى چشم

آمد و به ما پیوست،

با دسته اى گل زرد.

رسیدیم زودتر از ظهر

رفتیم روى تپه ها

به دیدن آخر هاى بهار

واول هاى مهمانى

زیبایى تكثیر مى شد

و مهربانى تقسیم.-

خوشه هاى صحبت زردچیدنى بود

وافق هاى رجعت

آبیِ دیدنى

شب را نماندیم

تا رنگ ها

منت چراغ ها را نكشند.»

شعر «گویه دیگر‎/ 14 » به ما مى گوید كه امینى در ساخت فضا و حال و هواى شعرى كاملاً موفق است و با استفاده سهل و ممتنع از صنعت «تضاد»، هم مكان هم زمان هم حال و هوا را شكل مى دهد: «رفتیم روى تپه ها‎/ به دیدن آخرهاى بهار‎/ و اول هاى مهمانى» به نظر ساده مى رسد، نه اما آنقدر ها هم ساده نیست. این خصوصیت شعر سهل و ممتنع است كه هر مخاطبى را در این اشتباه غرق مى كند كه او هم مى تواند چنین بگوید اما در عمل، كار دشوار مى شود.

امینى در این كتاب البته اندكى از حال و هواى عاشقانه كتاب هاى پیشین اش فاصله گرفته است و او را بیشتر در هیئت یك پدر، یك استاد یا یك دوست مى بینیم تا یك عاشق؛ شاید این وجه جهان امینى، رنگ و بوى كارهاى تغزلى وى را نداشته باشد اما به هر حال از توانایى و تجربه زبانى وى برخوردار است و البته نباید فراموش كرد كه حس و حال، كلید و رود مخاطب به متن است و امینى سال ها از همین كلید سود برده و با مخاطبانش محشور بوده است. با این همه شعرهایى نظیر «گویه دیگر‎/4» كه حس و حال عاشقانه اش به دوران نوجوانى امینى باز مى گردد هنوز به احساس مخاطب تلنگر مى زند و آن را به میهمانى خود فرا مى خواند:

«كاش

كه تو دو تا نام داشتى

تا من اگر قهرى و گله اى داشتم

فقط

با یكى از آن ها بود

كاش كه خانه تو دو تا در داشت

درى از پیش

براى همه سلام ها و خداحافظى ها

و درى از پشت

فقط براى درود و بدرود من

كاش كه تو هر سال یك سفر داشتى

اما دو بازگشت

...

و چرا زودتر نگفتم

كه كاش تو دو تا دل داشتى

یك دل گرم

براى من و دایه ات

و یك دل سرد

براى پسر همسایه ات.»

منبع : روزنامه ایران