تبیان، دستیار زندگی
علمدار عشق غروب پنج شنبه به اتفاق یكی از همكارانم به سمت ملا مجدالدین ساری حركت می كنیم تا دركنار مزار شهدا عقده های دل را وا كرده و با آن ها به درد دل بنشینیم . آرامگاه ، عصر پنج شنبه بسیار شلوغ است . بعد از خواندن زیارت نامه شهدا به سمت قطعه ی ...
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

علمدار عشق

شهید سید مجتبی علمدار

غروب پنج شنبه به اتفاق یكی از همكارانم به سمت ملا مجدالدین ساری حركت می كنیم تا دركنار مزار شهدا عقده های دل را وا كرده و با آن ها به درد دل بنشینیم . آرامگاه ،  عصر پنج شنبه  بسیار شلوغ است . بعد از خواندن زیارت نامه شهدا به سمت قطعه ی شهدا می رویم . با سكوتی كامل و در خود فرو رفته از هر ردیف می گذریم . چشم مان بر سنگ نوشته ها می افتد ، یكی در شلمچه ، دیگری در فاو ، آن یكی در هفت تپه ، شهیدی از مهران ، آن یكی در دهلران و دیگری در درگیری با منافقین به شهادت رسیده است . آن ها چقدر مظلومند و غریب . روی سنگ قبری ، شاخه گلی پرپر شده قراردارد و روی سنگ قبر دیگری خاك !  بر سرمزاری نیز، یك نفر در حال خواندن قرآن است . عابران در حال گذر، فاتحه ی دسته جمعی می خوانند . به سمت  قطعه ای  دیگر می رویم قبرها را یكی پس از دیگری پشت سر می گذاریم . در همین هنگام دلم به من نهیب می زند و می گوید تویی كه این گونه راحت از كنار آن ها می گذری باید بدانی آنان چه كسانی اند و چه كرده اند و چه رشادت ها از خود نشان داده اند  تو این گونه آزاد و فراغ بال زندگی  كنی .  در همین افكار هستم كه  جمعیتی  نظرم را به سوی خود جلب می كند . به همكارم می گویم : آن جا چرا شلوغ است ؟  حس كنجكاوی و حس خبرنگاری ما را بر آن سو می كشد . در كنار قبر می ایستیم . روی سنگ قبر نوشته شده است « شهید سید مجتبی علمدار». با دیدن نام این شهید به یاد یكی از دوستان هیئت تحریریه می افتم كه می گفت : «شهید علمداریكی از پر آوازه ترین شهیدان استان مازندران است ، مداح اهل بیت شهید سید مجتبی علمدار ولادت 21 رمضان سال 1345 جانباز شیمیایی كه در سال 1375 بعداز سال ها درد و رنج به شهادت نایل آمد . شگفت آور آن كه روز و ماه تولدش بنابر سال شمسی با روز و ماه شهادتش یكی است .سر دبیرمان می گفت :بیشتر زنگ هایی كه خارج  استان به ما زده می شود به ما می گویند: « چرا از شهید علمدار چیزی نمی نویسید ؟ « راستی چه شده است در بین چهارده هزار شهید استان مازندران و گلستان او را بهتر از همه می شناسند . همین بهانه ای می شود تا گزارشی تهیه نماییم .  از آن جا كه اسلحه خبرنگاری یعنی دوربین ،  ضبط ونوار را به همراه داریم تصمیم مان را عملی می سازیم و با كسانی كه در اطراف قبر این شهید جمع شده اندبه گفت و گو می پردازیم اكثر كسانی كه  حضور دارند به كاری مشغول هستند ، یكی خرما و دیگری شیرینی پخش می كند ، یكی گلاب می پاشد ، دیگری قرآن می خواند و دختری نیز شاخه گل های گلایل و رز قرمز و سفید و صورتی را  روی سنگ قبر مرتب می كند . بر حسب اتفاق مادر شهید علمدار نیز در آن جا حضور دارد و ما هم برای شناخت و معرفی بیشتر سید مجتبی با مادر او به گفت و گو می نشینیم : « مادر هر شهید » غروب هر پنج شنبه بی قرار می شود  همین كه در كنار مزار فرزندش قرار می گیرد و فاتحه ای  می خواند آرامش پیدا می كند و اگر یك پنج شنبه به دلیلی نتواند بیاید ، انگار كه چیزی گم كرده است .»

همكارم از او می پرسد  : « چه ویژگی های اخلاقی در شهید علمدار وجود داشت كه بعضی این گونه به او معتقدند تا جایی كه از او حاجت می خواهند ؟ »  در پاسخ مان می گوید  : « او خالص بود و عشق به ائمه داشت . بدون تظاهر و ریا فعالیت هایی را برای یتیمان انجام می داد » .كمی مكث می كند و می گوید : « روزی دختر هشت یا نه ساله ای را دیدم كه كنار قبر شهید  گریه می كند . پرسیدم : مگر شما شهید را می شناختید ؟ دخترك در جوابم گفت : « زمانی كه شهید علمدار مربی قرآنم بود در مسافرتی با او همراه بودم .» بعد فهمیدم  آن دختر فرزند شهید است و سید مجتبی به فرزندان شاهد و یتیمان عشق می ورزید . او همیشه به من می گفت : « چون فرزندان شاهد كسی را ندارند ، ما وظیفه داریم به اندازه فرزندان مان به آنها توجه كنیم » . از او می پرسیم آیا از شهید فرزندی به یادگارمانده : « بغض می كند و می گوید دختری به نام زهرا » به او می گویم خاطره ای از شهید برای مان بگوید . او می گوید بهتر است خوابم را بگویم : « دو شب پیش از شهادت ، او را در عالم خواب دیدم كه در حال كندن قبرش بود. به او گفتم : پسرم تو كه حالت مساعد نیست این چه كاری است كه  انجام می دهی ؟  خسته می شوی ؟ در جوابم گفت : مادر مگر خبر نداری كه من خانه ای خریده ام كه باید آن را درست كنم » دو روز بعد ، « در حال انتقال از بیمارستان امیر مازندرانی  به تهران در حالی كه ذكر یا حسین (ع) و یا زهرا(س) بر لب داشت جان سپرد… »

با همسر شهید نقی زاده كه در كنار قبر شهید علمدار با او آشنا شدیم به ما می گوید: من به او اعتقاد دارم. « هنگامی كه به خواستگاری دخترم آمده بودند ،  مردد بودم. نمی دانستم با این مسئله چگونه برخورد كنم تا این كه آمدم این جا از شهید علمدار خواستم كه مرا در این امر مهم یاری كند. به او گفتم شوهر من همانند شما جانباز شیمیایی بوده وبه شهادت رسید اورا به جدش قسم دادم و گفتم به فكر دخترم باش تا هرچه خیر اوست در سر راهش قرار گیرد و شكر خدا نیز چنین شد. »

سید محمد عالی نژاد ، رییس مركز فنی و حرفه ای 22 بهمن ساری با شهید علمدار از طریق یكی از دوستانش آشنا  شده بود ، .او می گوید : شهید علمدار در بازی بسكتبال هر بار برای پرتاپ توپ به سمت سبد بازی حركت می كرد  نام امام زمان (عج) را بر زبان جاری می ساخت.و تعجب این كه پرتاپ توپش همیشه به گل می نشست .  معافی ، كارشناس حقوق قضایی در مورد شخصیت شهید علمدارمی گوید : « شهید علمدار به عنوان یك بسیجی در راه خدمت به نظام ، حفظ نوامیس و دفاع از كشور در جنگ تحمیلی حضور فعال داشت . در دوران سازندگی برای حفظ وحدت وانسجام نیروهای متدین تلاش و كوشش می كرد و با مداحی و ذكر مصیبت اهل بیت در خدمت اهل بیت بود تا این كه به شهادت رسید .» او ایمان را دلیل بر جستگی و متمایز بودن شهید علمدار می داند و می گوید : « هر چه درجه ی ایمان رفیع تر باشد انسان ها را متمایز می كند . »

آقای بی نیاز كه هم محلی شهید علمدار است در مورد اومی گوید : « قبل از شهادتش می دانستم كه او كربلایی است و باید می رفت . و در زمان رفتن شور و حالی خاصی داشت و هنگامی كه تربت امام حسین را به او دادند در آن زمان همه ،  دیدند كه چقدر راحت پرواز كرده بود .» فرزند شهید سید هادی رضایی او را سالار و بزرگوار معرفی می كند « من هر وقت به آرامگاه می آیم اول به زیارت قبر شهید علمدار و بعد بر سر مزار پدر خود حاضر می شوم ، او علت این كارش را این گونه بیان می كند : « شهید علمدار یكی از یاوران حضرت زهرا (س) بود. ا و نام حضرت زهرا (س) را با حالتی خاص و عاشقانه بر زبان جاری می ساخت به طوری كه مارا منقلب می ساخت . او به ما می گفت : اگر در هر مشكلی نام حضرت زهرا (س) را سه بار بر زبان جاری كنیم ، مشكل مان حل می شود  و من نیز با این كار حاجت گرفتم . او مشوق خیلی خوبی برای من بود » .

عباس علی حاجیان از طریق برادر آزاده مسكار با شهید علمدار آشنا شده است ا ونیز هر بار كه به آرامگاه می آید ، بر سر مزارشهید  فاتحه ای  می خواند . او از ما می خواهد با توجه به ترافیك تبلیغات تلویزیون و ماهواره و غیره ، رغبتی را در جوانان ایجاد كنیم تا جوانان حافظان اصلی انقلاب اسلامی شده و خادمان واقعی وطن را بشناسند و آن ها را الگو و سر مشق خود در زندگی قرار دهند .

جوانی كه درحال خواندن قرآن است نظر مارا جلب می كند.   پس از سلام و احوال پرسی از او می خواهیم نحوه ی آشنایی با شهید را برای مان    بگوید : از طریق برادرم با شهید آشنا شدم . امشب  آمده ام تا از اوحاجت بگیرم . و البته تا به حال چند بار حاجتم را از ایشان گرفتم . » او معتقد است « انسان وقتی زندگی اش تباه می شود كه راه شهدا را ادامه ندهد ». او می گوید: « ما باید قدر شهدا را بدانیم واز خود بپرسیم كه آن ها برای چه رفته اند و برای چه به شهادت رسیده اند .»

در حال خروج از مزار كودكی را می بینیم كه با اشاره به مادرش می گوید : « مامان این جاست » . من و همكارم با تعجب به هم نگاه می كنیم. مادرش به سمت ما می آید . پس از سلام از مادرش می پرسیم كه منظور فرزندتان قبر كدام شهید است؟ خانم با لبخند می گوید : « شهید علمدار » و بعد ادامه می دهد : « بار دوم است كه به این جا آمده ایم چون من فراموش كرده بودم پسرم راه را به من نشان داد » . نام فرزندش محمد حسین است . مادرش می گوید : « یك بار اورا به این جا آوردم و« سی دی » شهید علمدار را برای او خریدم . هر كس كه به منزل ما می آید سی دی را برایش روشن می كند .  او در طول راه آن قدر به من و پدرش گفته بود كه : « گل نخریدیم ؟ شمع و كبریت نخریدیم » كه ما وادار شدیم شمع بخریم .

با تاریك شدن هوا ، آرامگاه آهسته آهسته خلوت می شود وما نیز قصد رفتن می كنیم . وقتی از كنار  مزار  شهید علمدار می گذریم نگاهی به قبرش می كنیم . شمعی را كه محمد حسین روشن كرده بود هنوز روشن است . چند لحظه ای مكث می كنیم و من به نور كم شمع خیره می شوم این جمله شهید مطهری از ذهنم عبور می كند : « شهدا شمع محفل بشریتند . »

منبع:نشریه سبز وسرخ