تبیان، دستیار زندگی
حكایت – كلیله گفت : آورده اند كه بازرگانی بود اندك مایه ، می خواست سفری كند ، صد من آهن داشت در خانه دوستی بر سبیل ودیعت نهاد و برفت...
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

موش آهنخوار

موش

حكایت – كلیله گفت : آورده اند كه بازرگانی بود اندك مایه ، می خواست سفری كند ، صد من آهن داشت در خانه دوستی بر سبیل ودیعت نهاد و برفت ، چون باز آمد امین ، ودیعت را بفروخته بود و بها خرج كرده ، بازرگان روزی به طلب آهن به نزدیك او رفت ، مرد گفت : آهن تو در بیغوله خانه بنهاده بودم و احتیاط تمام بكرده ، آنجا سوراخ موش بود ، تا من واقف شدم تمام بخورده بود . بازرگان جواب داد راست می گویی موش آهن سخت دوست دارد ، و دل از آهن برداشت . گفت : امروز به خانه من مهمان باش . گفت : فردا باز آیم و چون به سر كوی رسید ، پسری را از آن او ببرد و پنهان كرد ، چون بجستند و ندا در شهر دادند بازرگان گفت : من بازی دیدم كه كودكی را در هوا می برد ، امین فریاد برداشت كه دروغ و محال چرا می گویی ؟ باز كودكی را چون برگیرد ؟ بازرگان بخندید و گفت : در شهری كه موش ، صد من آهن بتواند خورد ، بازی كودكی را به مقدار ده من برتواند گرفت . امین دانست كه حال چیست ؟ گفت : موش آهن نخورده است پسر باز ده و آهن بستان .