تبیان، دستیار زندگی
روزی کسری نشسته بود، خوانسالار خوانی درآورد، پیش کسری نهاد. ناگاه سر پایش در گوشه نیم دست [مسند کوچک] دوات کسری آمد و قدری از آن طعام ...
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

کسری و خوانسالار

روزی کسری نشسته بود، خوانسالار خوانی درآورد، پیش کسری نهاد. ناگاه سر پایش در گوشه نیم دست [مسند کوچک] دوات کسری آمد و قدری از آن طعام ، بر کسری ریخت . کسری چون آن بدید در خشم شد و فرمود مطبخی را سیاست کنند [ آشپز را مجازات کنند]. مطبخی چون این فرمان بشنید بازگشت و کاسه برداشت و تمام بر سر کسری ریخت. کسری گفت:" حکمت این کار چه بود؟ مطبخی گفت:" اگر بدان قدر جرم که به سهو از من در وجود آمد مرا سیاست کردی، زبان مردمان بر تو دراز شدی و گفتندی که:" بی خطایی خدمتکاری را بکشت و ظلم کرد . من روا نداشتم که تو را به ظلم منسوب کنند و به قصد کاسه بر سر تو ریختم ، تا اگر مرا سیاست کنی به جرمی بزرگ کرده باشی نه به گناهی سهل که به سهو کردم ."  کسری را از این سخن خوش آمد، او راعفو کرد و تشریف داد.

[نتیجه این که مجازات با گناه باید  همخوانی و تعادل داشته باشد، ضمن این که بخشش زیباتر است]

" جواب لطیف"

آورده اند امیر نصر احمد سامانی را ، معلمی بود که در آن وقت که او خرد [کوچک] بود، او را قرآن تعلیم کردی، چوب بسیار زدی و امیر نصر پیوسته گفتی که هر گاه به پادشاهی رسم ، سزای این معلم بکنم."

چون امیر نصر به پادشاهی رسید، شبی تفکر می کرد، از آن معلم خودش یاد آمد. همه شب در اندیشه انتقام او می بود. خادمی را بفرمود که  " از بستان ده چوب آبی [ چوب درخت به] بیار ."  خادمی دیگر را فرمود " استاد را حاضر کن".  برفت و معلم را بطلبید . معلم از وی پرسید که " سلطان چه می کرد و از منش چون یاد آمد؟ [ چه شده که یاد من افتاده؟] خادم گفت:" غلامی را فرمود که از بستان ده چوب آبی بیارند، و مرا گفت: تو برو  و معلم را حاضر کن ." معلم دانست که دربند انتقام وی است . در راه که می آمد به دکان میوه فروشی برگذشت، درستی [سکه ای از زر ] بداد و از وی آبی [میوه به] خوب بستد و درآستین کرد .  چون پیش امیر نصر آمد از آن چوب آبی یکی برگرفت [ امیر نصر چوبی به دست گرفت]  ، بجنبانید و گفت:" در این چه می گویی؟ معلم دست در آستین کرد و آن آبی بیرون کشید و گفت:" زندگانی پادشاه دراز باد، این میوه بدین لطیفی از وی زاده است." سلطان چون این لطف از وی بدید، به غایت خوشش آمد، او را تشریف [ جامه نو ] فاخر فرمود.  و او را مشاهره معین کرد و در مدت حیات وی زندگانی در فراغت و خوشدلی گذرانید.