تبیان، دستیار زندگی
آورده اند که در بیابان کرمان جماعتی از دزدان جمع شده بودند، و هر گاه که سلطان نزدیک ایشان لشکری فرستادی، بگریختندی ، در آن وقت ...
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

سیب زهر آلود و دزدان

سیب

آورده اند که در بیابان کرمان جماعتی از دزدان جمع شده بودند، و هر گاه که سلطان نزدیک ایشان لشکری فرستادی، بگریختندی ، در آن وقت مسعودشاه، از عراق پادشاه بود . چون این خبر به وی رسید درماند. پس حیلتی اندیشید، و قدری زهر ازخزانه برون آورد، و فرمود تا از اصفهان سیب بسیار آوردند؛ و معتمدی را فرمود تا به سرسیخی زهر در سیب می کردند، چندان که تمامت یک خروار سیب را زهرآلود کرد. کاروانی که بدان طرف می رفتند، آن سیب را با ایشان روان کرد، و جماعتی از معتمدان خودش را بر راه کرد[ روانه ساخت] ، که چون نزدیک دزدان رسید[ برسید] ، باید که شما چند کس از کاروان باز پس آئید و کاروان در پیش بروند، چندانکه دزدان ایشان را بزنند و بند کنند و یقین واثق است که این همه سیب بخورند ، جمله[ همه] بمیرند، آنگاه شما بروید و کاروان را بگشائید. پس هم بر این جمله بکردند[ پس این گونه عمل کردند] و این حیلت کارگر آمد، و این مکر نافذ شد. چون کاروانیان را دربند کردند و کالای ایشان در قسمت آوردند[ تقسیم کردند]،  چون یک خروار سیب اصفهان بدیدند درمیان بیابان آن راغنیمتی شمردند و جمله به خوردن آن مشغول شدند، و هر که بخورد بیش [ دیگر] برنخاست ، و بدین حیلت تمامت[ تمامی] دزدان را هلاک کردند، و کسان سلطان مسعود بیامدند و کاروانیان را بگشادند و مالهای ایشان بدیشان رسانیدند، چنانکه هیچ چیزی ضایع نشد و بدین حیلت لطیف، بی آنکه لشکر را رنجی رسیدی[ برسد]، دزدان مقهور شدند؛ تا عاقلان را معلوم شود که آنچه به حیلت پیش توان برد به هزار سوار میسر نشود.

منبع : جوامع الحکایات